گروه دين و فلسفه| وائل حلاق، انديشمند عرب مسيحيتبار فلسطيني و استاد دانشگاه كلمبيا در رشته مطالعات اسلامي، گرايش حقوق است. كتابهاي مختلفي در باب تاريخ شريعت و مسائل آن در عصر تدوين در قرن دوم تمدن اسلامي برساخته شده را مورد كنكاش، نقد و همانندسازي با زيست مدرن قرار داده است. او كتابي را با عنوان «امتناع دولت در اسلام» به نقد دوگانه رويكرد اسلامگرايان به امر دولت در عصر مدرن و مواجهه دنياي مدرن با اين پديده را مورد نقد قرار داده است. حلاق با رهيافت پارادايمي براين نكته تاكيد ميكند كه بنياد اصلي مدرنيته، دولتگرايي است و جوهر اسلام اخلاق گرايي است؛ امري كه به دليل تضادهايي كه ميان دولت مدرن با اخلاق اسلامي به وجود ميآيد، برسازي دولت مدرن اسلامي را امري ممتنع و غيرممكن ميداند. محمد عثماني، دكتراي علوم سياسي گرايش انديشه سياسي، استاد مدعو مركز جهاني عرب در پاريس در مقالهاي كه نخستينبار در «دين آنلاين» منتشر شد سعي كرده با نگاهي تحليلي انتقادي به آراي اين متفكر عرب معاصر بپردازد. بازنشر اين مقاله در دو بخش تنظيم شده است. در شماره پيش اين صفحه بخش نخست و اينك بخش دوم آن پيش روي شما است.
محمد عثماني
حلاق براي توضيح ديدگاه خود، مفهوم آزادي را مورد توجه قرار ميدهد. وي تلقي عمومي از آزادي را در معناي ليبرال آن تصور ميكند. اين تلقي در عرصه فكري شرق، چنان مسلط شده كه مفهومي مقدس و غير قابل نقد دانسته ميشود. حال ورود نقدي به اين مفهوم، تجاوز به خطوط قرمز و مقدسات ليبرال دانسته ميشود. هيچ تعريفي از آزادي، غير از تعريف ليبرال آن در ميان روشنفكران و انديشمندان پذيرفته نيست؛ گويا اين تعريف، بازگوكننده حقيقت انسان در عرصه اجتماعي است. اثر اين رهيافت را در مفاهيم ديگر چون توسعه، رشد و پيشرفت هم ميتوان ديد كه تنها آن رويكرد ليبرالي آن به مثابه ايده هژمونيك دانسته ميشود. امري كه ميدان تسلط و حضور تعاريف و تلقيهاي ديگر را از بين برده است. حلاق ميگويد كه در مواجهه با اين امر، وظيفه نقد، ورود به اين امر ناگفته و ناپرسيده است.
لذا براي گذار متعالي، بايد گفتمانهاي رسمي و مسلط را در ذيل نقد بنياني برد. هرچند رويارويي با اين مفاهيم هژمونيك، اتهام واپسگرايي را به همراه ميآورد؛ اما شرق از ديدگاه حلاق، ناگزير از مواجهه نقدي با دستاوردهاي غربي است. چرا كه ميراث مسلماني، برآمده از عصر سنت و تعالي امر روحاني است. در حالي كه غرب مدرن با تسلط انديشه ليبرال و ليبرال دموكراسي، ماهيت عقلانيت مادي متجلي در عقل محاسبهگر را عرضه داشته است. از اين رو حلاق، هنگامي كه از موضع يك شرقي در دامان فرهنگ اسلامي، خواستار سگالش فكري (ديالكتيك فكري) با غرب ميشود، بر اين وجه تكميلي و همسازانگاره امر روحاني و امر مادي تأكيد ميكند. در دوران پس از رنسانس و اوج مدرنيته در قرن 19 م، اين دو بخش در وضعيت متضاد از هم بودند؛ زيرا عقلانيت مدرن و دستاوردهاي علمي و دانشي آن، بينياز به امر روحاني مينمود. اما اكنون و در نيمه قرن بيستم به بعد، بحرانهاي انساني و رويكرد انسان با پيرامون خود، شرايط را شكل داد كه خلأ يك امر تعاليبخش معنوي احساس شد.
تعريف دوگانه از آزادي
از اين چشمانداز، وائل حلاق به تعريف دوگانه از آزادي ميپردازد؛ زيرا آزادي از مفاهيم كليدي در انديشه مدرنيته است. بر اين اساس آزادي را به ذاتي و خارجي يا بيروني، تقسيمبندي ميكند. آزادي ذاتي، رويكردي كه از درون خويشتن خويش انسان برميخيزد. آزادي كه جامع دو بُعد مادي و روحاني شكل بدهند، انسانيت است.
امري كه از خودآگاهي دروني انسان برميآيد، به قصد تهذيب روان و پاكيزهسازي رفتار، عمل ميكند. كنشي كه از درونِ تعاليبخش انسان ناشي ميشود. فرآيندي كه فوكو از آن به «فنون خويشتن» (Technologies of the self) از آن ياد ميكند.
نكته حائز اهميت در اين آزادي، كنشي برانگيخته از دو بُعد مادي و روحاني انسان است. حلاق، خلاقيت انسان در ادوار مختلف پيشيني انسان از عصر باستان تا دوره رنسانس را در ذيل اين مفهوم از آزادي بازانديشي ميكند. وي مهمترين نمود اين آزادي را در بستر اسلامي در تصوف و شريعت ميبيند. فرآيندي كه انسان مسلما در قرون ميانه تلاش كرده تا با قوانين شريعت، مدار اخلاقيات را بر قوانين تنظيمكننده مناسبات اجتماعي انسان تحكيم كند. حتي در ادوار سختي و گرفتاري استبداد حكومتها با گرايش به عرفان و تصوف، بُعد آزاد و رهاي انسان را نمايان سازد؛ زيرا يكي از بنيانهاي آزادي ذاتي، رهايي انسان از هر گونه احتياج و نياز است. امري كه انسان را مجبور به بندگي و اسارت از براي نيازهاي مادي و بهزيستي متجلي در خواستهاي نفساني ميكند.
تجلي نوعي از آزادي در مولفه لذت
آزادي بيروني در مقابل آزادي ذاتي قرار ميگيرد؛ آزادي كه با تكيه بر عقل مادي، تنها نيازهاي مادي را بايد براي بهزيستي انسان در هستي مادي در نظر ميگيرد. مهمترين نمود اين آزادي را در مولفه لذت ميتوان ديد. فرآيندي كه در مسير تكامل مادي انسان، پاياني بر لذتها نميتوان تصور كرد. انسان در راستاي تحقق بهزيستي مادي، بهرهگيري از تمام لذايذ مادي پيش ميرود. مناسبات غيراخلاقي انسانها در بستر اجتماعي در چارچوب كامجويي و تأمين قوه لذتبخشي انسان، توجيه اخلاقي ميشود. گسترش بيماريهاي مقاربتي ناشي از همجنسگرايي و بيماريهاي مشترك انسان و حيوان در قالب تأمين قوه لذتها صورت گرفته است.
در آزادي بيروني، چون اساس تأمين لذت است و بهزيستي مبتني بر بهرهگيري از تمام امكانات براي رفاه مادي انسان استوار است؛ نميتوان پاياني بر اين بهرهگيري در زيست مادي متصور شد. از اين جهت انسان با كامجويي گوناگون در زيست مادي خود، به مرحله پرسش از هدف و غايت اين بهرهوري مادي به پوچانگاري ميرسد. انسان به مثابه موجود خلاق و تعالي بخش، اصالت وجود خود را از دست ميدهد و به ماهيت پست خود باورمند ميشود. اين همان نقطه انحطاط انسان مدرن در غرب از ديدگاه وائل حلاق است.
پيشنهادهاي وائل حلاق در مواجهه با مدرنيته
وائل حلاق با ترسيم نقطه جدايي غرب مدرن با دستاورهاي مادي آن، در راستاي سعادت و بهزيستي دنيوي با شرق مسلمان كه اولويت را در همسازي متعادل امر مادي و روحاني ميبينند؛ به طرح سه پيشنهاد به انسان شرقي و مسلمان اقدام ميكند. اين سه پيشنهاد، از موضع شرقشناسي وارونه يا يك شرقي آگاه به سنت فكري خود و نيز خودآگاه به وضعيت مدرنيته آن را مطرح ميكند.
همچنين حلاق در طرحواره خود درصدد غيريتسازي يا مواجهه خود با ديگري نيست؛ بلكه وي با توجه به خودآگاهي رسيدن انسان شرقي - مسلمان به خود داشتهها و خويشتن خويش، انسان مسلمان را در هماورد فكري با غرب از براي تعالي بخشي زيست اجتماعي بشر يكسان ميبيند. لذا حلاق، ديدگاه خود را معطوف انديشمندان و نخبگان در جهان اسلام و عرب ميكند؛ چرا كه اثرگذاري و هدايت افكار عمومي در اختيار اين طيف متفكران بهمثابه گروه مرجع است. از اين چشمانداز، وي به طرح اين سه پیشنهاد ذيل اقدام ميكند:
1- دوران مدرن با سياستهاي استعماري در شرق همراه بوده است. امري كه به تضعيف روحيه خلاق و نوآورانه انسان شرقي و بهخصوص مسلمان منجر شده است. انعكاس خويشتن خويش در تصورات ديگري و تقدس باورهاي برساخته ديگري به زوال هرچه بيشتر ما مسلمانان شده است. در گام نخست بايد روحيه ضعف و عدم خودباوري را از انسان شرقي در مقابل انسان غربي را زدود. ما از ملل يا گروه انساني كوچك يا ضعيف نيستيم كه براي بقا و بهزيستي به ديگري نياز داشته باشيم؛ بلكه هر آن چه ديگري توانسته در قالب مدرنيته به دست آورد، ما به صورت تعالي بخش و كاملتر، همراه با قدرت ميتوانيم محقق سازيم.
2- در مسير اين تعالي اثربخش بايد به كمال دانايي و خودآگاهي رسيد. ضرورت اين امر با درس خواندن، تحقيق كردن، پرسيدن و در پي جواب بودن، بدون ايجاد قيد و بندي يا ايجاد حوزههاي ناپرسنده و مقدس، در فرآيند پژوهش براي دانايي محدوديت ايجاد كرد. براي رسيدن به خودآگاهي و دانايي بايد با طرح پرسشهاي بدون محدوديت، پاسخهاي عالمانه به دست آورد. به طور مثال در فهم مدرنيته و دستاوردهاي آن، بدون پيشفرضهايي كه انسان را مقهور آن يا دچار خود برتربيني كاذب بكند، به كندوكاو علمي پرداخت. به صورتي كه درك كنيم كه چرا و چگونه از درون مدرنيته، نقدها و اعتراضهاي شديد منبعث شده است. درك اين نقدها و فهم چالشهاي مدرنيته، ميتواند ما را در مسير خودآگاهي حقيقي قرار بدهد.
3- تمرين نقد خودبنياد كه تمام پيشفرضهاي مسلم و اصول بايسته مدرنيته و عرصههاي ناپرسنده آن را شامل شود. در اين بستر فكري بايد از تمام بايستههاي مسلم، نقطه براي واكاوي، پرسش و پژوهش ايجاد كرد. آنچه در مواجهه با غرب مدرن عرضه ميشود امر بايستهاي است كه حوزه تفكر فكري و فرهنگي مسلمانان را هم شامل ميشود. براي بازانديشي و رسيدن به نقطه عزيمت به تعالي، نبايد محدوديتي در پرسيدن يا رودررو شدن با حوزههاي فكري ايجاد كرد. چرا كه وائل حلاق به اين جمله اعتقادي راسخ دارد؛ هر چيزي كه در جهان ما روبه زوال است، خواهد مُرد، مگر بنيانها و اصول اخلاقي. مانند آن چيزي كه ماركس ميگفت، هر آنچه سخت و متصلب ميشود، دود ميشود و به هوا ميرود.
وجوه نقد وائل حلاق
حلاق از انديشمندان نسل سوم و جديد در جهان عرب است. او با تبار فلسطيني مسيحي، در غرب تحصيل كرده و در دانشگاههاي كانادا و امريكا به تدريس مشغول بوده است. او بر تاريخ فكري و فرهنگي مسلمانان و انديشمندان عرب پس از سقوط عثماني ايستاده و از افق معنايي يك شرقي كه در جهانزيست غرب پرورش يافته به ديالكتيك فكري شرق و غرب ميپردازد. اما او بر خلاف آنچه در قالب پيشنهاد به دانشجويان و پويندگان تحقيق عرضه ميدارد كه بايد با اعتدال و به دور از افراطگرايي در نگاه به دو سوي ماجراي فكري به طرح پرسشهاي بنيادين بايد پرداخت.
اما در صورت دقت، درمييابيم كه وي از موضع يك شرقي به ميراث صوفيانه و ابعاد اخلاقي متجلي در شريعت بهمثابه اندوختههاي تعالي بخش بشر توجه ميكند؛ اما در مقابل غرب و مدرنيته را از زاويه أثرات منفي آن مورد نقد قرار ميدهد. به همان صورت كه حلاق اظهار ميدارد كه در كنار توجه به معايب مدرنيته در اتكاء بيش از اندازه به عقلانيت مادي و محاسبهگر، بايد به مزاياي مدرنيته در پيشرفت بشريت و توانمندي آن بر غلبه بر دشوارههاي زيستي توجه نمود. گويي از ديدگاه حلاق مدرنيته و دستاوردهاي مادي آن، سرتاسر همه منفي و موجب زيست تاريك بشريت شده است.
اگر به جنگها و پيشرفت تكنيكي آن توجه كنيم، بايد بدانيم كه بشر همواره در اين بحرانهاي جنگي بوده است. در گذشته قدرتمندان، ميل به توسعه سرزميني و گسترش قدرت خود با لشكركشي، اسارت و بردگي آن را محقق ميساختند؛ امروز تعارض منافع دولتها، جنگها يخونين با ابزار كشتار جمعي صورت ميگيرد. يعني ميان حملات اسكندر، چنگيزخان و ديگران با جنگهاي جهاني و كشتار جمعي امروزين، هيچ تفاوتي نميكند.
ميل مداوم به سلطه بر جهان در بشريت
بشريت در طول تاريخ خود و در مسير خودآگاهي بيشتر از تعارض منافع يا ميل به گسترش نفوذ و قدرت خود كوتاه نيامده است. حتي در بستر آموزههاي اسلامي و شريعت آن، اين تعارض و ميل به سلطه بر جهان از طريق جنگ فروكش نشد. در غير اين صورت ما در چارچوب حاكميت مسلمانان و آموزههاي آن، ما نبايد شاهد جنگ و فتوحات باشيم. در حالي كه اسلام مانع از جنگها نشد؛ بلكه در زماني كه تعارض منافع مسلمانان اوليه بر سر قدرت بروز كرد، جنگهاي داخلي و خونريزيهاي بسيار به نام اسلام راستين و تحقق آن صورت گرفت.
آنچه وائل حلاق به عنوان ميراث متعالي و اخلاقي انساني به نام تصوف تأكيد ميكند كه اين جريان، برآمده از عصر انحطاط و زوال تمدن اسلامي است؛ يعني در دورهاي كه عقلانيت تمدنساز معتزلي، جاي خود را به اشعريگرايي اخباري ميدهد. در اين دوران و گرايش به توجيه تمام ظلمها و خونريزيها به نام سنت نبوي صورت ميگرفت. در اين شرايط جريانهاي صوفي در شرق و غرب تمدن اسلامي با فرو رفتن در خويشتن، روند شريعت را به طريقت تغيير دادند. اين طريقتگرايي و ويژگيهايي كه حلاق براي آن برميشمارد، نتيجه نوعي تعارض دو شيوه مواجهه به سنت نبوي بوده كه در قالب معتزلي / اشعري يا اخباري / اصولي در عرصه فكر و در نسبت با قدرت بروز ميكند. در اين ميان تصوف و گرايشهاي عرفاني در فرآيند بينش شريعتمدارانه، به سوي ارائه فهمي از اسلام و سنت نبوي بر اساس رويكرد عملي و توجه به دال مركزي والله - يا خدا - است. صوفيان، تمام لوازمي چون بعثت پيامبر و آموزههاي آن را از براي رسيدن به فهمي از خدا و اثرگذاري آن در زيست انساني تعريف كردند. در اين رويكرد، هر چيزي كه مانع رسيدن انسان به آن حقيقت مطلق ميشود را بايد زدود. در اينجا است كه صوفيان با دل بُريدن از تعلقات دنيوي و اعتماد بر امور رفتار، سلوك به سوي خدا را در مدار رفتاري خود قرار دادند.
اين ميراث صوفيانه مسلمانان در زمانه اي كه منتقدين مدرنيته با طرح مفهوم معنويت (spirituality)، روح تعالي بخش انسانيت در عرصه رفتاري با توجه به نيكانديشي آن را دنبال ميكنند. اين يعني ميراث صوفيانه با توجه بازخورد انتقادي مدرنيته در بستر پستمدرنيته، نميتواند به مثابه ايدهاي مسلط فكري خود را عرضه بدارد؛ زيرا در فرآيند پستمدرنيته، زيست اخلاقي و معنويتگرا نه در نفي همه چيز در رسيدن به يك چيز را دنبال ميكند و نه درصدد قناعت مبتني بر دل بريدن از هستي مادي را توجيه ميكند. بلكه كنشهايي كه از گذشته به دوران مدرن امتداد يافته و در آن بشر با پيشرفت مادي نتوانسته، زيست مبتني بر صلح و دوستي، انسانيت و برابري را محقق سازد. اين ميراث در ادبيات ابنمقفع براي امروز غرب كاربرديتر از ادبيات صوفيانه است كه انسان خو گرفته در زرق و برق زيست مادي او را به سوي نفي همه چيز، جز او را نمايان كند.
گذار ازگذشته به عصر جديد و اقتضائات آن
در نهايت نظر حلاق را به اين مطلب توجه ميدهم كه آيا انديشمندان در جهان عرب بهطور خاص و اسلام به طور عام، از سر شيفتگي و ضعف مقهور غرب مدرن و دستاوردهاي مادي آن شدهاند يا ناگزيري از براي بازشناسي خويشتن خويش و خودآگاهي به سنت فكري و فرهنگي به سوي غرب رفتند؟ در پاسخ به اين موضوع بايد گفت: جهان اسلام و عرب از قرن پنجم ه.ق در نتيجه سلطه گرايشهاي ضدعقلانيت بر مدار تفكر، رو به افول فكري و توليد دانش و معرفت نوين قرار گرفت. در عرصه دانش فلسفي با فارابي، پرسش اساسي طرح و بعد از آن ديگر فلاسفه نتوانستند به طرح پرسش بايسته زمانه خود برآيند و به توجيه وضعيت روي آوردند.
در دانش شريعت نيز باب اجتهاد بسته شد و دانشي كه بايد متناسب با تحول فكري و فرهنگي بشر و نمود زيست نوين با آن همساز ميشد؛ در عصر پنجم هجري و احكام گذشتهگراي آن متوقف شد. اين وضعيت، امكانات فكري مسلمانان، توانايي همسويي و تأثيرگذاري بر دنياي مدرن و بايستههاي فكري آن را پيدا نكرد. غرب در دوران قرون وسطي با تجربهاي بس ناگوارتر از مسلمانان در عرصه تفكر ديني روبهرو شد؛ اما در نتيجه تلاشها و جنبشهاي فكري، امكان گذار به دوره نوين با رنسانس و نوزايي پيش برود. گذار از گذشته به دوران جديد با طرح پرسشهاي بايسته منتهي به خودآگاهي امكانپذير شد. امري كه در جهان اسلام هنوز لوازم بايسته آن نمود نيافته است. در اين شرايط مسلمانان با غرب مدرن روبهرو شدند.
مواجهه با غرب در شرايط خاص در جهان عرب و اسلام صورت ميگرفت كه مهمترين آن انحطاط و عدم توانايي به نوزايش فكري در بستر فكري و فرهنگي مسلماني بود. لذا در زماني كه امپراتوري عثماني سقوط كرد، نسل اول روشنفكران و انديشمندان عرب با طرح سوال چه بايد كرد؟ ناشي از سرگشتگي و حيراني بهدنبال ساحل نجات در عرصه فكري بودند. در نسل دوم انديشمندان عرب كه پس از شكست 1967 م بود؛ اوج اين حيراني نمود يافته بود؛ زيرا در ميان گذشته و سنت متصلب و مسلط از يك سو و غرب و دستاوردهاي آن از سوي ديگر در فرآيند يك چالش ناگزير قرار گرفته بودند.
حال در اين دشواره، انديشمندان عرب و مسلمان براي رسيدن به نقطه نوزايش ناگزير از بهرهوري از غرب و امكانات دانشي آن بودند. رهيافتهاي روشي و نتايج دانشي و علمي، فرصتي براي آگاهي از نقطهاي بود كه در آن قرار گرفته بودند. درك اين امر بدون ديگري و غرب در آن دوره امكانپذير نبود. مواجهه اين انديشمندان با غرب از منظر دستاوردهاي فكري و دانشي، در شناخت موقعيت فكري از يكسو و آگاهي نسبت به سنت و بازشناسي گذشته و فرآيند افول آن را ممكن ساخت. بيشك، امروز اگر وائل حلاق در مقام مشاركت در فرآيند فكري در غرب از موضع يك شرقي - عرب برميآيد؛ نتيجه تلاشهاي دو نسل از انديشمندان عرب و مسلمان است كه او را در لحظهاي از خود آگاهي از موضع شرقشناسي وارونه قرار داده است.
كلام آخر
آن چه وائل حلاق به مثابه يك انديشمند شرقي در چارچوب فكري و فرهنگ عربي - اسلامي در هماوردي با غرب درصدد انجام آن است؛ محصول تلاشهاي صورت گرفته در خودآگاهي نسبت به سنت و چرايي انحطاط آن از يك سو و فهم و مواجهه با غرب مدرن و دستاوردهاي فكري آن از سوي ديگر بوده است.
اگر چه حلاق در طرحواره خود تلاش ميكند با نمود بيشتر نقدهاي صورت گرفته به مدرنيته، كنش شرقشناسي وارونه خود را در رويكرد اصلاح مدرنيته از زاويه سنت روحاني و معنويتگراي اسلامي پيگيري نمايد؛ اما با اين وجود، درك بحرانهاي غرب و چگونگي فائق آمدن بر آن را بايد در نتيجه مواجههاي از دوره سقوط امپراتوري عثماني تا امروز بدانيم. در اين چارچوب، توجه يك جانبه و آن هم به دور از توجه به چالشهاي موجود در شرق مسلمان و عرب، طرحواره فكري وائل حلاق را با چالش بزرگ فربهسازي بخش خاصي از سنت اسلامي به دور از بافتار تاريخي و اجتماعي مواجه مي كند.
٭ استاد مدعو مركز جهاني عرب در پاريس
فهرست منابع در دفتر روزنامه موجود است.