گروه دين و فلسفه: وائل حلاق انديشمند عرب مسيحي تبار فلسطيني و استاد دانشگاه كلمبيا در رشته مطالعات اسلامي، گرايش حقوق است. كتابهاي مختلفي در باب تاريخ شريعت و مسائل آن در عصر تدوين در قرن دوم تمدن اسلامي برساخته شده را مورد كنكاش، نقد و همانندسازي با زيست مدرن پرداخته است. او كتابي را با عنوان «امتناع دولت در اسلام» به نقد دوگانه رويكرد اسلامگرايان به امر دولت در عصر مدرن و مواجهه دنياي مدرن با اين پديده را مورد نقد قرار داده است. حلاق با رهيافت پارادايمي بر اين نكته تاكيد ميكند كه بنياد اصلي مدرنيته، دولتگرايي است و جوهر اسلام اخلاقگرايي است؛ امري كه به دليل تضادهايي كه ميان دولت مدرن با اخلاق اسلامي به وجود ميآيد، برسازي دولت مدرن اسلامي را امري ممتنع و غيرممكن ميداند.
محمد عثماني دكتري علوم سياسي گرايش انديشه سياسي، استاد مدعو مركز جهاني عرب در پاريس در مقالهاي كه نخستينبار در «دين آنلاين» منتشر شد، سعي كرده با نگاهي تحليلي انتقادي به آراي اين متفكر عرب معاصر بپردازد. بازنشر اين مقاله در دو بخش تنظيم شده است كه در دو شماره متوالي اين صفحه تقديم خوانندگان خواهد شد و اينك بخش نخست آن پيش روي شما است.
اگر حمله ناپلئون به مصر را نقطه آغازين مواجهه مستقيم جهان عرب با غرب بدانيم؛ بايد از سه نسل روشنفكران عرب سخن بگويم كه تا به امروز در كشاكش خود (self) و ديگري (other)، ميداندار عرصه فكر و انديشه بودند. نسل اول كه با سقوط امپراتوري عثماني در لحظه سرگشتي ميراث خلافت و شرايط زيست دولت - ملت در نوسان بودند. برآمدن سلفيگرايان، غربگرايان و ناسيوناليستها و تجددگرايان نمونهاي از جريانهاي فكري شكلدهنده عرصه واقعي جوامع عرب بودند.
اين جريانهاي فكري با شكست عربها به رهبري مصر در زمان جمال عبدالناصر و در اوج ناسيوناليسم عربي از اسراييل و غرب در سال 1967 م، پايان يك نسل با تمام آرزوها و آرمانهايي بود كه خود را در آينه ديگري به سوي تعالي ميديدند. پايان اين نسل، همراه با سربرآوردن نسل آكادميك در ميان عربها بود.
اين نسل با انتقال عرصه فكر به دانشگاهها و با بهرهگيري از روشهاي علمي و دانشي علوم انساني كه در محافل دانشگاهي غرب آموخته بودند؛ درصدد بازشناسي ميراث گذشته خود برآمدند. رجوع به منابع برسازنده فكر و هويت فرهنگي، دركي نوين و متناسب با دشواره زمانه خود كه همانا مدرنيته بود را در رأس برنامه فكري خود قرار دادند. مواجهه ما با ديگري و تعيين نسبت ما با غرب، موضوعي كه بستر مطالعاتي شرقشناسي را به وجود آورد. امري كه درصدد طرح اين موضوع كه ما در نسل دوم روشنفكران عرب، خود و خويشتن خويش را از منظر غرب و مطالعاتي كه غربيها از شرق و جهان عرب و اسلام ارايه دادهاند، بازشناسي كردند.
تلاش براي ورود به جهان جديد
اين نقد، زمينه شكلگيري دانش جديدي در ميان متفكران عرب و شرقي به وجود آورد. شرقشناسي وارونه، بابي سعيد (saied;2004) و دانش غربشناسي (استغراب) حسن حنفي (1985)، وضعيت فكري در تعيين نسبت ما و غرب را با تحول جديدي روبهرو كرد. پرسشهايي از نوع ما و غرب و چالش سنت و مدرنيته، تلاشي براي خروج از سنت و ورود به جهان جديد تجدد مدرن بود. در قرن بيستم با برآمدن گفتمان پستمدرنيته، نقد مدرنيته و تأثير آن بر استثمار طبيعت و محيطزيست، سقوط اخلاقي انسان با توجه به تك بُعدي به عقل و نيازهاي مادي در زندگي و مسائل بيشتر، سبب شد تا احياء امر معنوي در بستر نقد مدرنيته در دستور كار فكري قرار گرفت.
در اين رهيافت، بازانديشي در مواجهه با غرب از منظر شرقي و مطالعه غرب از چشماندازهاي شرقي، مسلمان به اولويت فكري نسل سوم انديشمندان عرب قرار گرفت. وائل حلاق در كنار ديگر انديشمندان مسلمان و عرب به تقويت اين رويكرد فكري و نقد تجربه مدرنيته از منظر خود داشتههاي شرقي و اسلامي تقويت شد. در اين مقاله تلاش ميكنم تا ضمن توجه به آراء انتقادي وائل حلاق نسبت به غرب و كنش عملي آن به طرح ايدههاي ايجابي وي در نسبت با غرب و زيست مدرن را مورد توجه قرار دهيم. در فرآيند توضيح اين نسبت فكري از ديدگاه وائل حلاق به نقد ايدههاي او هم خواهيم پرداخت. امري كه زمينه درك بهتر ايده حلاق و توضيح رابطه فكري ما و غرب در قرن بيستو يكم را مورد توجه قرار خواهيم داد.
حلاق و توضيح انتقادي نسبت ما و غرب
وائل حلاق انديشمند عرب از مسيحيان فلسطين است. او را ميتوان از لحاظ فكري در نقطه برخورد شرق و غرب در نظر گرفت؛ زيرا او به دليل تبار فلسطيني، مساله انعكاس عيني بنيانهاي فكري غرب مدرن را در نزاع فلسطيني- اسراييلي تجربه كرده است. حال از اين رهيافت، چالش بنياني فكري در جهان عرب بهطور خاص و اسلام بهطور عام بر مدار چالش عربي- اسراييلي يا اسلام و يهوديت در عرصه ايدئولوژيك ميچرخد. انديشمندان عرب و اسلامي از همان ابتداي چالش، آن را نتيجه سياستهاي عملي غرب مدرن نسبت به شرق و جهان فكري اسلامي و عربي قلمداد كردند.
از اينرو در نسل اول روشنفكران عرب برآمدن جريانهاي فكري متكي بر ايدئولوژي چپ و راست، غرب را افقي براي خروج از چالش سنت و مسائل آن ميديدند. آنان فلسطين و نزاع شكل گرفته را مسالهاي در مدار تضادهاي برآمده از گذشته و سنت ميدانستند. لذا هم طيفهاي دينگرا و هم تجددگرايان، ريشه اين نزاع را در سنت تحليل ميكردند.
دينگرايان اِخواني و تجددگرايان ناسيوناليست
بر اين اساس دينگرايان چون اخوانالمسلمين، با توجه به گسلهاي برسازنده نزاع در صدر اسلام، حل اين چالش را از طريق برجسته كردن نقاط تضاد، آن را به سمت رويارويي تقويت ميكردند. تجددگرايان ناسيوناليسم عرب به رهبري جمال عبدالناصر نيز از اين موضع؛ درصدد تبديل آن به چالش هويتي عربي - يهودي، از مدار افق چپگرايانه، غرب را در نقطه تلاقي هويتي تصور ميكردند.
در مقابل اين دو جريان، تجددگرايان راست فكري بودند كه لطفي احمد السيد و طه حسين از بزرگان فكري آن بودند؛ اين چالش را مهمترين پديدار، شكاف فكري و فرهنگي ميان شرق مسلمان و عرب با غرب ميدانستند؛ لذا با گرايش به مباني مدرنيته و مسير رنسانس غربي، براي عبور از اين چالش، حركت در افق غرب مدرن را پيگيري ميكردند. شكست عربها از اسراييل (كه با حمايت كامل غرب از اسراييل همراه بود) در 1967 م كه از سوي تودههاي عربي به دوران سرافكني و نكبت خوانده شد؛ افول ايدئولوژي انديشي و طرح رويارويي با غرب همراه شد.
نسل دوم روشنفكران عرب؛ ميراثداران شكستهاي فكري
نسل دوم روشنفكران عرب كه ميراثدار شكستهاي فكري در عرصه عمومي بودند؛ با گذار از پرسش چه بايد كرد نسل اول به طرح سوالهاي بنياني كيستي و چيستي ما؟ نسبت ما با ديگري (غرب) چيست؟ به طرح بازشناسي خود از طريق فهم سنت روي آوردند. اگر نسل اول در شرايط سرگشتگي ناشي از سقوط خلافت به دنبال چه بايد كرد، بودند؛ اما در نسل دوم درك از مناسبات قدرت و جامعه، شرايط برسازي مولفههاي مقوم دولت - ملت را در رأس تفكر خود قرار دادند. برآمدن مرزها و نمود يك دولت ملي، نيازمند برسازي دانش جديد متناسب با شرايط جديد بودند. در اين وضعيت، دانش در خلأ يا در چارچوب خود داشتهها به تنهايي به وجود نميآيد؛ بلكه در چارچوب مناسبات قدرت و بهرهگيري از تجارب فكري و فرهنگي ملل ديگر به توليد دانش و معرفت منتهي ميشود.
نسل دوم روشنفكران عرب با توجه به اين امر كه سنت به مثابه پارادايم مسلط بر زيست مسلمانان، امكان بازشناسي آن وجود ندارد، از اين جهت با استفاده از دستاوردهاي فكري و فرهنگي غرب به عنوان ديگري(other)، فرصت انعكاس خود در آينه غرب و از زاويه غرب ممكن ميشود. اين بازشناسي خود از منظر غرب، امكانات روشي، دانشي و علمي آن براي شناخت خويشتن خويش در مقام اول و توليد دانش با توجه به مساله شرق و جهان عرب در مقام دوم صورت ميگيرد. اين رابطه فكري با غرب در ميان روشنفكران نسل دوم مانند محمد عابد الجابري، محمد آركون، نصر حامد ابوزيد، علي حرب و... . ظهور و بروز داشته است.
بابي سعيد و «هراس بنيادين»
نكته حايز اهميت در اين طيف روشنفكري عرب، ناگزيري از توجه به غرب و دستاوردهاي مادي و معنوي آن بود. امري كه در پايان اين نسل در سال 2000 م، در اثر نتايج حاصل از زيست مدرن، مورد نقد و بازانديشي در ايدههاي مدرنيته شد. در ميان روشنفكران عرب، حسن حنفي با كتاب استغراب، فرآيند نقد غرب و بازشناسي خويشتن خويش از منظر غرب را آغاز كرد.
البته بابي سعيد هم در كتاب هراس بنيادين با طرح شرقشناسي وارونه، به دنبال شناخت غرب از منظر شرقي بود. روندي كه با اين انديشمندان آغاز شد، توسط وائل حلاق به اوج خود ميرسد. هر چند در طيف فكري حلاق، كساني ديگر چون ژوزف مسعد يا جورج صليبا به فعاليت فكري ميپردازند؛ اما آنچه حلاق را از همقطاران ديگر متمايز ميكند، وجه فكري و توجه به ميراث انديشهاي و دانشهاي برساخته در دوره ميانه اسلامي است. حلاق بر افقي ايستاده كه از يكسو، ميراث تمدني مسلمانان را در پشت سر خود دارد و از سوي ديگر به دنبال نقدهاي وارده به مدرنيته، او با توجه به بازخواني صورت گرفته از سنت اسلامي، خود داشتههاي تمدني را به عنوان يك شرقي به غرب ارايه كند. اين پويش فكري حلاق از منظر مشاركت در خلأهاي فكري مدرنيته از طريق ميراث معنوي اسلام صورت ميگيرد. گرايش فكري كه به دنبال حضور در بازسازي فكري مدرنيته از طريق عرضه خود داشتههاي فكري و فرهنگي مسلماني است. اين نقطه عزيمت نسل نويني است كه تبار عربي يا مسلمان دارند؛ اما در غرب زندگي ميكنند و در محافل آكادميك حضوري فعال دارند.
روشنفكران عرب؛ شريك خوبيها و بديهاي غرب
حلاق بر اين باور است كه انديشمندان جهان عرب از قرن 19 م مجذوب غرب و دستاوردهاي فكري و فرهنگي مدرن آن هستند. اين جذب تا آن جايي پيش ميرود كه به تقديس مدرنيته و اثرات عيني آن منتهي ميشود. لذا حلاق در نقد دو نسل انديشمندان عرب، آنان را شريك تمام خوبيها و بديهاي انديشههاي غرب مدرن ميداند. ايده بازانديشي در ميراث مسلماني از طريق ديگري يا غرب، سبب شده تا استقلال فكري از انديشمندان مسلمان و عرب گرفته شده است. وي در پاسخ به اين نقد كه انديشمندان مسلمان و عرب در زماني با غرب روبهرو شدند، آنان در فرآيند افول و انحطاط بودند و غرب در مسير تدوين وضعيت مدرن بود. از اين جهت مسلمانان در فرآيند بازخواني سنت و خودآگاهي از خويشتن خويش، ناگزير از فهم خود در آينه ديگري بود.
حلاق در پاسخ به اين نقد اظهار ميدارد: اخذ از ديگري براي درك خويشتن خويش به دو صورت ميتواند صورت گيرد؛ نوع اول رويارويي با ديگري از موضع قدرت و استقلال است. در اين رهيافت، انديشمند از داشتههاي خود سرافكنده نميبيند؛ بلكه با توجه به ميراث با ارزش و گرانبهاي خود از ديگري و دستاوردهاي آن به صورت گزينشي براي تقويت بنيان خود داشتهها اقدام ميكند.
نوع دوم از مواجهه با ديگري، از منطق و موضع ضعف و انحطاط است كه حلاق بيان ميكند: «ما عربها در مواجهه با غرب، تجربه منطق ضعف را زندگي ميكنيم.» (وائل حلاق، 125، 2014) لذا با وضعيت دوگانهگرايي (الازدواجيه (Ambivalence / در نگرش و تفكر روبهرو هستيم. به صورتي كه در نوشتههاي خود از شرايط استقلال فكري سخن ميگويند؛ در حالي كه براي بازشناسي سنت، مباني فكري و روشي خود را از افق معنايي غرب اخذ ميكنند.
پروژه عابد الجابري
حلاق براي ترسيم اين وضعيت به نمونه محمد عابد الجابري اشاره ميكند. وي بر اين باور است كه محمد عابد الجابري از پرتو انديشههاي غربي به مواجهه با سنت مسلماني اقدام كرد؛ امري كه به تشويش و انهدام سنتهاي فكري مسلمانان، مانند تصوف، عرفان و حتي شريعت شد. جابري با قرار دادن اين دادههاي فكري و فرهنگي در چارچوب زباني (بيان)، درصدد تكيه بر ميراث عقلي ابن رشد است تا راهي براي گذار از سنت به سوي مدرنيته باز كند. اين گرايش به ابن رشد، ناشي از تأثير اين متفكر بر مجراي فكري در غرب بوده است. حال جابري با پيدا كردن نقطه اشتراك ميان عرب و غرب، حركت به سوي مدرنيته را براي جهان عرب امري حتمي و ناگزير ميدانست. يعني همانگونه كه غرب با اخذ از ميراث فكري و عقلاني عربي - اسلامي، راهي براي بازانديشي در سنت خود و گذار از آن بوسيله ابن رشد، باز كردند؛ ما ميتوانيم با استقلال كامل و با تكيه بر سنت خود، با اخذ از دستاوردهاي فكري غربي، گذار به سوي دنياي جديد را رقم بزنيم.
از اين چشمانداز سوال اساسي، موضع ما نسبت به ديگري، غرب مدرن، چيست؟ به خصوص كه مدرنيته، امري بيروني، نسبت به ما است؛ لذا ميتوانيم در استقلال كامل از غرب، تنها بر پايه نياز از مدرنيته و دستاوردهاي آن بهره ببريم. حلاق با رد اين موضع انديشمندان نسل اول و دوم جهان عرب اظهار ميدارد كه مسلمانان از همان ابتداي رويارويي با غرب، در درون آن و همساز با آن گام برداشتهاند. زيست مدرن و در چارچوب آن انديشيدن، ريشه تمام بحرانها در جهان عرب و اسلامي است؛ زيرا اين هماني در بحرانهايي كه در غرب و شرق وجود دارد، نشانهاي از همسازگرايي شرقيان در غرب است. اكنون در پايان قرن بيستم و در اوج بحرانهايي فردي از پوچي و حيراني تا نابودي محيط زيست و طبيعت و بسياري موارد ديگر، بسياري را به دنبال راهي براي تفكيك خود از غرب و جلوگيري از اشتراك در بحران سوق داده است. لذا پرسش مهم در اين لحظه فكري، در اين شرايط بحراني به كدام سو در حركت هستيم؟ يا سوال مهمتر، چگونه ميتوانيم از اين وضعيت بغرنج خارج شويم؟ چگونه بايد از اين شرايط خارج شد، در حالي كه ما در غرب حل شدهايم و تمام كاركردهاي ما در امتداد وضعيت مدرن صورت ميگيرد.
بر اين اساس، حلاق با توجه به بحرانهايي كه غرب مدرن با آن درگير است؛ به دليل همين همكنشي با غرب در شرق مسلمان و عرب، ميتوان اين بحرانهاي اخلاقي، روحي و رواني و استثمار طبيعت و... را در اينجا مشاهده كرد. در اين شرايط، هنوز انديشمنداني در جهان عرب و خارج از آن وجود دارند كه به مدرن شدن ميانديشند. اين حتي در گذار غربيهاي از مدرنيته به پارادايم پستمدرنيته ناديده انگاشته ميشود. حلاق در اين وضعيت گذار به پست مدرنيته، از موضع شرقشناسي وارونه يا شرقي خودآگاه به خود داشتههاي به عرضه همكنشانه در اين شرايط اقدام ميكند.
حلاق و همكنشي در گذار به پستمدرنيته
وائل حلاق در نوشتهها و مصاحبهها و سخنرانيهايش تلاش كرده شرايط بيمارگونه انسان و جامعه را در نتيجه وضعيت ناشي از مدرنيته توضيح دهد. آنگاه با توجه به ميراث روحي و معنوي مسلمانان در اصلاح بخش اخلاقي و زيست انساني در غرب مشاركت جويد. وي اظهار ميدارد كه انديشمندان غربي با توجه به بحرانهاي گريبانگير جوامع خود، نياز به بنيانهاي معنوي براي برسازي اخلاقي نوين هستند. آنان، عقلانيت مادي مبتني بر عقل محاسبهگر را بزرگترين عامل بحرانزاي روحي و رواني انسان مدرن تلقي كردند.
در توضيح اين كنش فكري حلاق در مورد كنش اصلاحگرايانه از موضع سنت اسلامي بايد به يك نكته مهم توجه كرد؛ غرب مدرن، در نتيجه سلطه كليسا در قرون وسطي و اثر منفي آن بر زيست انسان غربي؛ كاربرد اصطلاح دين/ تداعيكننده حافظه تاريخي مملو از ظلم و ستم به نام دين خواهد بود. از اين جهت در دوران رنسانس و سلطه مدرنيته، دين به مثابه يكي از مولفههاي برسازنده هويت فكري و فرهنگي از مدار تفكر غربي خارج شد. ايمان به توانمندي انسان خردمند در تأمين بهزيستي انسان، اين جريان را تقويت كرد.
اكنون با توجه به نقدهاي صورت گرفته نسبت به مدرنيته و اثر وضعي زيست انسان مدرن، بازگشت ايمان به مباني امور متافيزيكي در دستور تفكر قرار گرفت. دوران پستمدرنيته با توجه به اين گفتمان، درصدد اصلاح مدرنيته برآمده است. از زاويه اثر منفي حضور دين در ذهن انسان غربي، سبب شد تا با استفاده از واژگاني چون معنويت و جنبههاي روحي و روحاني، اثر منفي حضور دين در عرصه اجتماعي و سياسي دفع شود. گرايش به ابعاد روحاني عرفاني، تصوف و…آن بخشي از ميراث فكري و فرهنگي مسلمانان در ادوار مختلف بوده است كه وائل حلاق براي پر كردن خلأهاي مدرنيته، آن را به غرب عرضه ميسازد.
گرايش وائل حلاق به طه عبدالرحمن
وائل حلاق در ميان انديشمندان عرب نسل دوم، بيش از همه به طه عبدالرحمن گرايش دارد. عبدالرحمن فيلسوف مراكشي است كه بر مباحث فلسفي، منطق و فلسفه زبان تسلط دارد. عبدالرحمن را ميتوان در ذيل انديشمندان سنتگراي چون رنه گنون، فريتهيوف شوئون و حسين نصر قلمداد كرد كه در چارچوب مباحث اسلامي، ايدههاي خود را مطرح ميسازد. حلاق از او با تعريف و تمجيد بسيار ياد ميكند؛ به صورتي كه بسياري از مباحث در حوزه معارف روحاني اسلامي چون تصوف، از او تاثير پذيرفته است. عبدالرحمن بر اين باور است كه مدرنيته غربي، با تكيه تنها بر يك بُعد از انسان، همانا جنبه مادي متجلي در عقل و آن هم عقل محاسبهگر، بنيانهاي اخلاقي همزيستي جمعي را از بين برده است. حلاق اين مبناي عبدالرحمن را در نقد سياستهاي دولتهاي مدرن در عرصه بينالمللي و نمود آن در مساله فلسطين در دوره معاصر، جنگهاي جهاني، استثمار طبيعت و نابودي محيطزيست براي رفاه مادي نشان ميدهد.
وائل حلاق و كتاب دولت ممتنع اسلامي
وائل حلاق در كتاب دولت ممتنع اسلامي، به بحث برسازي دولت اسلامي مدرن با توجه به دستاوردهاي مادي دولت مدرن در غرب، اسلام را با توجه به ميراث روحاني و معنوي آن در وضعيت متناقض و ممتنع با دولت مدرن ميبيند. لذا در قالب يك شرقي برآمده از كل فرهنگ مسلماني، به نقد غرب در مقام اول و عرضه خود داشتههاي معنوي و روحاني فرهنگ اسلامي به غرب را در مقام دوم در طرحواره فكري خود دنبال ميكند.
وائل حلاق در آخرين سخنراني خود كه در پاسخ به منتقدين خود با عنوان: «از اينجا بايد آغاز كرد: از انتقاد به نقد» ايده و افق معنايي خود در مواجهه با غرب مدرن را بهطور جامع توضيح ميدهد. وي اين امر را مفروض ميگيرد كه ما (منظور مسلمانان و وجوه فكري و فرهنگي آنان كه حلاق عليرغم مسيحي بودن، خود را در ذيل اين چارچوب معرفي ميكند)، گذشته پربار و غني معرفتي داريم و در مقابل آينده و تحولات فكري كه از جانب غرب به سوي ما ميآيد، با گشادگي فكر روبهرو ميشويم. لذا نقطه عزيمت ما از اين جا با تمييز بين نقد و انتقاد شروع ميشود.
او با تفكيك بين اين دو مولفه، اظهار ميدارد كه وضعيت ميان نقد و انتقاد، متضاد و متناقض مينمايد. همچنين وي با طرح اين مساله كه روشنفكران و آكادميسينهاي ما همواره در ميان كتابها و ايدههاي انديشمندان غربي با تكيه بر انتقاد كه چونان خون در رگهاي آنان جاري است، تنها به صورت كلي و مدرسهاي طرحها را در چارچوب انتقاد قرار ميدهند. اين رهيافت، فرصت رهايي و توجيه يك طرحواره فكري را در مباحث آكادميك ممكن ميسازد. در حالي كه نقد، روندي جزءگرايانه و پرسشوار است. محقق و انديشمند دانشگاهي با غور در طرحوارهها و عرضه پرسشهاي گوناگون از افقهاي مختلف، بهطور ريشهاي آن را به چالش ميكشد. اين شيوه در محافل آكادميك غربي امري متداول است كه به نظر حلاق رمز موفقيت و سلطه فكري غرب، در بينش نقدي آنان است. نقد به دنبال توجيه يا رهايي يك فكر از خطاها نيست؛ بلكه به صورت بنيادين، زواياي پنهان و امور ناانديشيده شده در آن طرحواره را با نقد نمايان ميسازد. ادامه اين مقاله در شماره بعدي اين صفحه تقديم خواهد شد.
وائل حلاق انديشمند عرب از مسيحيان فلسطين است. او را ميتوان از لحاظ فكري در نقطه برخورد شرق و غرب در نظر گرفت؛ زيرا او به دليل تبار فلسطيني، مساله انعكاس عيني بنيانهاي فكري غرب مدرن را در نزاع فلسطيني- اسراييلي تجربه كرده است. حال از اين رهيافت، چالش بنياني فكري در جهان عرب بهطور خاص و اسلام بهطور عام بر مدار چالش عربي- اسراييلي يا اسلام و يهوديت در عرصه ايدئولوژيك ميچرخد. انديشمندان عرب و اسلامي از همان ابتداي چالش، آن را نتيجه سياستهاي عملي غرب مدرن نسبت به شرق و جهان فكري اسلامي و عربي قلمداد كردند.
حلاق بر اين باور است كه انديشمندان جهان عرب از قرن 19 م مجذوب غرب و دستاوردهاي فكري و فرهنگي مدرن آن هستند. اين جذب تا آن جايي پيش ميرود كه به تقديس مدرنيته و اثرات عيني آن منتهي ميشود. لذا حلاق در نقد دو نسل انديشمندان عرب، آنان را شريك تمام خوبيها و بديهاي انديشههاي غرب مدرن ميداند. ايده بازانديشي در ميراث مسلماني از طريق ديگري يا غرب، سبب شده تا استقلال فكري از انديشمندان مسلمان و عرب گرفته شده است. وي در پاسخ به اين نقد كه انديشمندان مسلمان و عرب در زماني با غرب روبهرو شدند، آنان در فرآيند افول و انحطاط بودند و غرب در مسير تدوين وضعيت مدرن بود. از اين جهت مسلمانان در فرآيند بازخواني سنت و خودآگاهي از خويشتن خويش، ناگزير از فهم خود در آينه ديگري بودند.
وائل حلاق تلاش كرده شرايط بيمارگونه انسان و جامعه را در نتيجه وضعيت ناشي از مدرنيته، توضيح دهد. آنگاه با توجه به ميراث روحي و معنوي مسلمانان در اصلاح بخش اخلاقي و زيست انساني در غرب مشاركت جويد. وي اظهار ميدارد كه انديشمندان غربي با توجه به بحرانهاي گريبانگير جوامع خود، نياز به بنيانهاي معنوي براي برسازي اخلاقي نوين هستند. آنان، عقلانيت مادي مبتني بر عقل محاسبهگر را بزرگترين عامل بحرانزاي روحي و رواني انسان مدرن تلقي كردند.