انحطاط و سقوط يك گفتمان چگونه رخ ميدهد؟
بخش عمدهاي از مردم را به بيگانگي هويتي ميرساند و اين بخش اعظم مردم نهايتا به اين باور ميرسند كه مخاطب اين سخنان نيستند؛ آنها احساس ميكنند كاملا به حاشيه رفتهاند و مدعيان اين مطالب، سخنان خود را تنها به طرفداران خود ميگويند و تنها به دنبال راضي كردن ايدئولوژيك آنهايند، اما كار به اينجا ختم نميشود. چنين روايتگريهاي وارونهاي تا كي ميتواند بخش اندك طرفداران اين مسوولان را راضي نگه دارد؟ اين ادعاها رفتارهاي بياهميتي نيستند؛ مثلي قديمي وجود دارد كه ميگويد «اگر ميخواهي گفتماني را نابود كني نيازي نيست به آن حمله كني؛ تنها كافي است از آن بد دفاع كني» و اين رويكرد اتخاذ شده دقيقا مصداق بارز همين ضربالمثل است. اين روايتگريها همان دفاعيههاي فکری در راستاي ضربه زدن به گفتمان خود هستند و چنانكه گفتم يك شخص دلسوز به گفتمانش هرگز چنين ادعاهايي را مطرح نميكند. تنها تلاشهايي بيهوده، براي گريز از مسووليتند اما اين حد از وارونهگويي تاثير مهمتري بر جامعه دارند و آن اين است كه نهايتا طرفداران اين گفتمانها هم اگر چه با سرعتي كم، اما با تاثيرگذاري بسيار زياد، نهايتا به اين نتيجه خواهند رسيد كه با اين سخنان تكراري، همشكل و بياساس، شعور آنها نيز به هيچ انگاشته ميشود و در آن لحظه است كه شايد اين دسته از طرفداران چنين گفتمانها هم حمايت خود را از آن دريغ کنند.