انحطاط و سقوط يك گفتمان چگونه رخ ميدهد؟
محمدعلي غيبي
در شرايطي كه مردم ايران با افزايش نخبگان علمي و فرهنگي و تأليف كتابهاي علوم انساني از سوي بزرگان اين شاخه از علوم و همچنين افزايش ترجمه آثار انديشمندان و صاحبنظران سرشناس خارجي و ازسوي ديگر با گسترش سواد رسانهاي روزبهروز نسبت به گذشته به طرز قابلتوجهي آگاهي بيشتري كسب ميكنند (تنها كافي است سطح سواد بسيار بالاي مردم ايران را با ممالك همسايه مقايسه كنيد) ما در سالهاي اخير از زبان برخي از مسوولان، سخناني را ميشنويم كه به نظر ميآيد كه آنها از نظر علمي يا شايد از نظر وفاداري باطني به ايدئولوژي خود عقبتر ميروند. برخي مسوولان در روايت آنچه در سطح جامعه و در ميان مطالبات مردم آشكارا مشهود است، رويكرد جديدي را در سخن گفتن اتخاذ كردهاند كه به نظر چنين ميآيد تنها به دنبال له كردن سطح اطلاعات دانش و فهم و معرفت مردم ايراناند. اين عده از چند سال گذشته تاكنون سخناني را در ضديت با واقعيات قابل مشاهده توسط هر چشم سالم و عقل سليمي آنچنان خلاف واقعي را ميگويند و گاهي از مردم چنان مايههايي ميگذارند كه قبل از هر چيز اين سوال به ذهن ميرسد كه آيا اين مسوولان خود نيز به آنچه ادعا ميكنند باور دارند؟ آيا اين سخنان را با خلوص و صداقت و دلسوزي مطرح ميكنند يا اينكه تنها ميخواهند با جريحهدار كردن احساسات مردم، براي جناح و تفكر خود مثلا گفتمان اصولگرايي، هزينه بتراشند؟ «مثل دوندهاي هستيم كه كيلومترها جلو هستيم و فراموش ميكنيم چقدر عضلات قوي داريم»، «همه براي همکاری با ما آماده هستند» و... سخناني اينچنين خلاف واقع، در سالهاي گذشته آنچنان زياد گفته ميشوند كه به نظر ميرسد گويندگان اين سخنان در روايت وارونه با يكديگر مسابقه گذاشتهاند؛ روايتهايي آنچنان بياساس كه هيچ پژوهشگر و تحليلگري حتي زحمت راستيآزمايي با استفاده از آمار و ارقام و رد آنها را هم به خود نميدهد. اما هر چه زمان ميگذرد اين روايتهاي وارونه نهتنها كم نميشوند بلكه بيشتر و تعداد گويندگانشان فزونتر هم ميشوند. افزايش روايتهاي وارونه و نامعتبر در ميان بخش عمدهاي از مردم و سياستهاي اخذ شده را به بالاترين درجات خود ميرساند و بخش عمدهاي از مردم را به بيگانگي هويتي ميرساند و اين بخش اعظم مردم نهايتا به اين باور ميرسند كه مخاطب اين سخنان نيستند؛ آنها احساس ميكنند كاملا به حاشيه رفتهاند و مدعيان اين مطالب، سخنان خود را تنها به طرفداران خود ميگويند و تنها به دنبال راضي كردن ايدئولوژيك آنهايند، اما كار به اينجا ختم نميشود. چنين روايتگريهاي وارونهاي تا كي ميتواند بخش اندك طرفداران اين مسوولان را راضي نگه دارد؟ اين ادعاها رفتارهاي بياهميتي نيستند؛ مثلي قديمي وجود دارد كه ميگويد «اگر ميخواهي گفتماني را نابود كني نيازي نيست به آن حمله كني؛ تنها كافي است از آن بد دفاع كني» و اين رويكرد اتخاذ شده دقيقا مصداق بارز همين ضربالمثل است. اين روايتگريها همان دفاعيههاي فکری در راستاي ضربه زدن به گفتمان خود هستند و چنانكه گفتم يك شخص دلسوز به گفتمانش هرگز چنين ادعاهايي را مطرح نميكند. تنها تلاشهايي بيهوده، براي گريز از مسووليتند اما اين حد از وارونهگويي تاثير مهمتري بر جامعه دارند و آن اين است كه نهايتا طرفداران اين گفتمانها هم اگر چه با سرعتي كم، اما با تاثيرگذاري بسيار زياد، نهايتا به اين نتيجه خواهند رسيد كه با اين سخنان تكراري، همشكل و بياساس، شعور آنها نيز به هيچ انگاشته ميشود و در آن لحظه است كه شايد اين دسته از طرفداران چنين گفتمانها هم حمايت خود را از آن دريغ کنند.