• 1404 پنج‌شنبه 1 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6050 -
  • 1404 پنج‌شنبه 1 خرداد

روايت ميداني « اعتماد» از كشاورزاني كه در اعتراض به بي‌آبي و نابودي محصول‌شان با تراكتورهايشان جاده شرق اصفهان را بستند

350 هزار نفر در انتظار آب

بنفشه سام گيس 

ته جاده، مي‌رسيد به تالاب «گاوخوني». تالاب خشكيده، جنازه بي‌مزار بود كه نفرين به اطراف مي‌فرستاد. مردم «وَرزَنه» مي‌گفتند از وقتي تالاب مُرد، كبوترخان‌ها هم خالي شدند. تالاب، قشلاق پرندگان مهاجر بود؛ مهاجراني از دوردست‌هاي سردسير كه حالا آواره شده‌اند. مردم مي‌گفتند ساكنان كبوترخان‌ها براي «ورزنه» بركت مي‌آوردند و حالا بركت از شهر رفته و جا به شوربختي داده. و چه شوربختي بيشتر از اينكه 40 هكتار زمينت، جلوي چشمت، متر به متر از تشنگي ترك بخورد؟ مردم «ورزنه» عزادار مرگ زمين‌هايشان بودند.... و هستند....

روزهاي آخر فروردين امسال، جاده منتهي به «ورزنه»

هر چند متري كه چرخ‌هاي ماشين روي جاده منتهي به «گاوخوني» مي‌چرخيد، تصوير واضح‌تر مي‌شد. نزديك به «ورزنه» همه‌چيز معلوم بود. 20 تراكتور، چرخ به چرخ، روي شانه خاكي جاده از نفس افتاده بودند. چند متر قبل‌تر، پارچه پلاسيده‌اي به دو ميله فرو رفته در شانه جاده آويزان بود و روي پارچه نوشته شده بود: «محل تجمع حقابه داران زاينده رود شهرستان ورزنه، حقابه ما شرعي و قانوني است.»

ده‌ها كشاورز از جاده شرق شهر اصفهان، معترض به قطع سهم آبي كه بايد از زاينده رود كف دست‌شان مي‌نشست و نمي‌نشيند، تراكتورشان را به جاده آورده بودند كه به فرماندار و استاندار ثابت كنند وقتي آب نيست، كار هم نيست و كشت هم نيست و نان هم نيست. كمي دورتر از آخرين تراكتور، زيلويي بر شانه شنی جاده پهن شده بود و كنارش، كُنده نيم سوخته درختي و خاكستر به جا مانده از آتشي كه زير كتري افروخته بودند و كنار همه اينها، سايباني پهن بر سر چند ديرك فلزي كه سرپناه شبانه‌اي بود در سوز و سرماي جاده. ده‌ها مرد، پير و جوان و از اهالي ورزنه، كفش‌هايشان را كنده بودند و روي زيلو نشسته بودند. 28 فروردين امسال، 50 روز از تحصن شان مي‌گذشت. از هفته اول اسفند پارسال، 5 روز قبل از ماه رمضان، روزهايي كه سوز اسفند روي تن جاده مي‌دويد و هواي منفي 11 درجه، استخوان مي‌خشكاند،کشاورزان جاده شرق، بيل و كلنگ و داس را زمين گذاشته بودند و از سر كشتزار با تراكتورشان يك سر رانده بودند تا جاده و از بامداد تا شام و از شام تا بامداد، كنار هم ايستاده بودند و درازاي صف رسيده بود تا شهر اصفهان. فقط از شهر ورزنه و روستاهايش، 500 تراكتور به كف جاده آمده بود. قرار بود تحصن، آميخته با سكوت باشد و قرار بود هفته اول فروردين تمام شود چون دولت قول داده بود از نيمه شب 8 فروردين، دومين سهم آب كشت جاده شرق جاري شود و تا ظهر روز بعد، شيار جوار كشتزارها لبريز از آب باشد. 8 فروردين از راه رسيد، بامدادش هم تمام شد اما حتي يك شيار، قطره‌اي آب به خود نديد. چند ساعت قبل از ظهر، اعلام شد كه دولت رها‌سازي آب براي كشتزارهاي جاده شرق را متوقف كرده است. مردها مي‌گفتند فاصله اعلام اين خبر تا بند آمدن جاده 120 كيلومتري شرق با زنجيري از زن و مرد و پير و بچه ملتهب از حس فريب‌خوردگي و ساده‌لوحي، كمتر از يك شبانه روز بود چون در جاده شرقي، آب، زندگي مردم را معنا مي‌كند و اين مردم، با كشتزارهاي سبزشان زنده‌اند و وقتي كشتزارشان تشنه مي‌ماند و از تشنگي مي‌سوزد و مي‌ميرد، مردم هم مي‌ميرند. ان شب هم؛ همان شبي كه كشتزارها از تشنگي مي‌سوختند، مردم ريختند به جاده و رو به آسمان و زمين فرياد زدند «ما زنده‌ايم...»

ورزنه، 30 كيلومتر تا «گاوخوني» فاصله دارد. مردها مي‌گفتند اگر به وقت كشت، در مادي‌هاي «ورزنه» آب پيدا كردي، يعني تمام كشتزارهاي قبل از اين آخرين مجراي زاينده رود، سيراب شده‌اند. قبل از اينكه كنار تراكتورها بنشينيم، در ورزنه گشته بوديم و مادي‌هاي شهر، چنان ترك خورده بود كه انگار سال‌ها قبل از تشنگي تلف شده است. مردها مي‌گفتند 20 سال است كه سهم آب كشتزارشان را با فرياد و تحصن از دولت مي‌گيرند. روي برگه‌هاي تقويم شان علامت زده بودند و مي‌گفتند در طول 1150 روز، فقط 150 روز آب به زمين‌شان رسيده و نيمه فروردين امسال هم، كشتزارها به جاي 10 روز فقط 7 روز آب خورده‌اند. مردها مي‌گفتند طبق موعد كشت، بايد از نيمه اسفند، آب در بستر زاينده‌رود رها مي‌شد تا در ادامه مسير، آبياري نوبت‌هاي دوم تا پنجم كشتزارهاي جاده شرق را هم جواب بدهد ولي نشد و نرسيد. مردها هر كدام 3 يا 4 جريب زمين كشاورزي داشتند؛ 3 يا 4 جريبي كه هنوز نفس مي‌كشيد وگرنه وسعت زمين‌شان خيلي بيشتر بود ولي در اين سال‌ها، سهم آبشان چنان با خست توزيع شد و از همين سهم نيمه كاره هم، در بالادست چنان به يغما رفت كه نيمي از زمين‌ها خشكيد و باير شد و حالا بيابان و زمين‌هاي شوره زده اطراف گندمزارها، آيينه دق است. اين سمت شهر اصفهان و تا برسي به تالاب 47 هزار هكتاري خشكيده، دور شهر و روستا، چند هكتاري گندمزار است و مزرعه ذرت و صيفي. شكم اهالي 90 روستاي جاده شرق، با محصول همين گندمزار و صيفي‌كاري‌ها سير مي‌شود و اصلا دليل همه فريادها و تراكتور به جاده آوردن‌ها و دست از كشت كشيدن‌ها در اين 20 سال همين بوده؛ گندمزاري كه به وقت كشت آب نخورد، مي‌خشكد و خشكيدن گندمزار، يعني گرسنگي 350 هزار نفر آدم...

 

فريادهايي بلندتر از زوزه باد

ظهر آخر فروردين، آفتاب بي‌رمق، حريف باد سرد نمي‌شود. كناره جاده شرق وسط اين بيابان لخت، مثل تكه‌اي از يخچال است. آن تعداد از مردهاي ورزنه كه پاي تحصن مانده‌اند، هر چند ساعت، بین تراكتورهايشان پناه مي‌گيرند يا به سرپناه سايباني مي‌روند تا سوز سرد باد زوزه كِش، كمتر به جان‌شان بنشيند ولي حالا، موقع حرف زدن است و موقع سكوت نكردن. مردها، از سرپناه سايباني و پناه گرفتن پشت هيبت تراكتورهايشان دست مي‌كشند و دور و روي زيلوي كهنه مي‌ايستند و مي‌نشينند.

«... نيمه اسفند پارسال، دولت سهم 10 روزه آب رو نداد و قول به نيمه شب 8 فروردين امسال داد. ما به اين قول اعتماد كرديم. مزارعمون رو سم‌پاشي كرديم و براي گندم‌مون هزينه كرديم و اميدوار بوديم. نيمه شب 8 فروردين، همه تا صبح بيدار بوديم و منتظر. ساعت 6 صبح روز بعد، بخش خبر تلويزيون اصفهان اعلام كرد كه رها‌سازي آب ممكن نيست. اين خبر، مثل خمپاره خونه‌هامون رو منهدم كرد. كشاورزاي جاده 120 كيلومتري بين تالاب تا اصفهان و كل زاينده‌رود، شبونه ريختن توي جاده و تا يك هفته بعد، ديگه هيچ چيزي برامون مهم نبود. دولت قول داده بود ولي زير قولش زده بود... 20 ساله كه با همين وضع حق آبمون رو از دولت گرفتيم. 20 ساله. هيچ سالي و هيچ دولتي به زبون خوش به زمينمون آب نداد. ما پاي اين تحصن و اين تراكتور بزرگ شديم. من از بچگي دست تو دست پدرم توي اين تحصن بودم تا همين حالا. بچه هامون پاي اين تحصن بزرگ شدن و مردامون پاي همين تحصن، ريش سفيد شدن... يك نفر نمياد بپرسه حرف شما چيه؟ نمياد بپرسه چرا توي سرما و گرما مي‌شينين كنار جاده؟ فقط تهديد ميكنن و برچسب ميزنن و ميگن ما آشوبگر و اغتشاش گريم. ما آشوبگر نيستيم. اگه مزرعه‌مون سيراب بود و اگه آب كافي به زمينمون مي‌رسيد، اصلا فرصت تحصن و اعتراض نداشتيم چون مشغول كشت و كار بوديم.... ما چيزي غير از حق آب نخواستيم. ما حق‌آبي رو خواستيم كه بابتش پول داديم و بابتش سند داريم و مدرك داريم كه اين آب، حق ما و حق اين گندم و حق اين زمين كشاورزيه... گندم آب مي‌خواد. هر نوبت كشت 5 بار در سال آب مي‌خواد. اين آب بايد سروقت و كافي باشه. آب بايد از اواخر اسفند تا نيمه خرداد به گندمزار برسه تا اين محصول خوشه ببنده. در اين 20 سال انقدر كم و انقدر دير، آب به زمينمون رسيده كه 70 درصد مزارع‌مون سوخته و 90 درصد محصولمون نابود شده و زمين كشاورزيمون كوير و بيابون شده. هر سال با قرض و هزار بدبختي، پول براي گندم و شيميايي (كود) و وسيله شخم جور مي‌كنيم و چشم انتظار آب مي‌مونيم. دولت هم هر سال، كم و دير، آب مي‌فرسته و ما مي‌مونيم با كلي بدهي و ضرر... هر سال علاوه بر اينكه بابت هر سهم آب، 30 ميليون تومن بابت حفاظت كانال به حساب سازمان آب واريز مي‌كنيم، 700 ميليون تومن هم به ميراب ميديم كه از حريم رودخونه و كانال محافظت كنه تا همين سهم ناچيز آبي كه به زمينمون مي‌رسه، وسط مسير به بيراهه نره و سر از شهرداري و صنعت ذوب‌آهن و فولاد در نياره و سرقت نشه چون سازمان آب، مسووليت حفاظت كانال رو به درستي انجام نميده... 20 ساله كه ديگه نه دنبال تجملاتيم و نه دنبال عوض كردن ماشينيم و نه دنبال جور كردن جهيزيه دخترمونيم و نه دنبال ساخت خونه براي پسرمون. 20 ساله كه فقط دنبال سير كردن شكم‌مون هستيم. 20 ساله كه جز معيشت چيز ديگه‌اي نمي‌خوايم. چرا حقمون رو بايد به زور و با تحصن كنار جاده بگيريم؟ ما تومار حقابه داريم. 74 درصد از كل آورد سد زاينده‌رود، حق ماست ولي 20 ساله كه كمتر از 30 درصد حق مون رو به ما ميدن و اين حق رو هم بعد از تحصن و با درگيري و دعوا مي‌گيريم. چرا به خاطر يك قطره آب بايد تحصن كنيم؟... يه روزي 15 تا كارگر براي ما كار مي‌كردن ولي الان زن و بچه مون بايد برن به شهر براي كارگري توي كارخونه‌ها چون ديگه با گندمكاري و كشاورزي خرج زندگيمون در نمياد. بيكار و دربدر شديم.... من 35 سالمه، بچه كشاورزم. 50 روز و شبه كه كنار جاده‌ام كه دولت صدام رو بشنوه. من اينجام تا از حق خودم و بابام دفاع كنم. بابام 20 جريب زمين رعيتي داشته ولي حالا من 10 ساله كه روي زمين مردم كارگري مي‌كنم. درسم رو رها كردم كه كشاورز بشم و انقدر بي‌آبي كشيديم كه نه تنها كشاورز نشدم بلكه كارگر مردمم. 4 تا برادريم و به دليل فقر، هيچ كدوم از ما نه زن گرفتيم و نه مي‌تونيم خونه‌دار بشيم و هر 4 نفرمون، كارگر مردميم... بچه‌هاي ما از افسردگي و بيكاري خودكشي مي‌كنن. همين امروز، چهلم پدريه كه خودكشي كرد چون 10 هكتار زمينش از بي‌آبي خشك شد. پارسال، پسر همين پدر خودش رو كشت چون بيكار بود و شغل و درآمد نداشت.»

بين مردهاي ورزنه كه از هفته اول اسفند، تراكتورهايشان را روي شانه جاده آورده‌اند و به تحصن نشسته‌اند، چند نفر پيرترند؛ با موهايي سفيدتر و صورت‌هايي شكسته‌تر. رد رنج روي چهره همه‌شان پررنگ است اما پيرترها، داغديده‌ترند و خسته‌تر. از ميان اين جمع، پيرمردي روبه‌روي من مي‌نشيند. مي‌گويد 63 ساله است و از 8 سالگي در زمين‌هاي كشاورزي كار كرده؛ چه به كارگري و بيگاري براي غير و غريبه و چه به كشت و برداشت براي آشنا و خانواده. نحيف و لاغر است. كت و شلواري كهنه، خيلي كهنه و بزرگ‌تر از قواره خودش به تن دارد. وقتي لب به حرف باز مي‌كند، هيچ دنداني در دهانش نيست و چشم‌هايش بر چهره‌اي با چروك‌هاي عمق گرفته از سرما و گرماي كشتزار، به چراغي كم‌سو مي‌ماند. وقتی پيرمرد شروع مي‌كند به صحبت،جمع مردها، حتي آنها كه دورتر ايستاده بودند به حرف، نزديك‌تر مي‌آيند و به احترام پيرمرد سكوت مي‌كنند.

«من يك فقير زحمتكش بيچاره‌ام. كشاورزم. از بچگي، نه درس خوندم، نه درآمد زيادي داشتم، فقط رفتم با بيل و خاك كار كردم. اول فروردين وقتي گفتن ۷ روز بعد آب مي‌فرستن، براي بذر 10 جريب گندم پول دادم، سم و شيميايي پاشيدم. به اون ابوالفضل كربلا كه از برادرش دفاع كرد قسم كه تا امروز (28 فروردين 1404) يك استكان آب پاي گندم من نرفته. تمام گندماي من خشك شده. شما يكي از دولت بيار كه ببينه دروغ نميگم. گندم من خشكيده. چشمم آب مرواريد آورده، ديد نداره. الان يه پسر و يه دختر دارم ولي نمي‌تونم براي دخترم جهيزيه بخرم، نمي‌تونم براي پسرم خونه بسازم. سيمان كيسه‌اي 160 هزار تومنه. من كشاورزم ولي گوشت ديگه نمي‌تونم بخورم. گوشت با استخون، كيلويي 800 هزار تومنه، يه گوني برنج 700 هزار تومنه. چه كنيم ما؟ كجا بريم؟ پيش كي حرفمون رو بزنيم؟ اين آب وقتي توي مادي ورزنه مي‌اومد، همه پنبه مي‌كاشتيم، چغندر قند مي‌كاشتيم. برج 7 مي‌رفتيم پنبه‌كني ولي تا برج اول بعد از عيد اين پنبه‌ها تموم نمي‌شد. پول داشتيم، همه‌ چيز داشتيم، حالا هيچي نداريم. چه كنيم؟ دو تا گاو شيري داشتم. با اين دو تا گاو شيري زندگيم رو اداره مي‌كردم. گاو رو دونه‌اي ۳ ميليون تومن فروختم چون يونجه نداشتم، علف نداشتم، گاوا داشتن مي‌مردن. الان بايد براي هر كدومش 150 ميليون تومن پول بدم. سر نماز گريه مي‌كنم، زاري مي‌كنم، زنم ميگه ما هم مثل بقيه مردم، گريه نكن. من از بي‌پولي پير شدم، از غصه گندم، از غصه بي‌آبي. صداي ما رو برسون به گوش مقامات تا فكري به حال ما بيچاره‌ها بكنن. يا ما رو بكشن يا حقمون رو بهمون بدن ولي زجركش نكنن. ما رو به خاك سياه نشوندن. نگاه كن دست ما رو (كف دست‌هايش را رو به من مي‌گيرد. دست‌هاي لرزان، پينه بسته، زمخت و پر از گره) الان با اين سن بايد بازنشسته باشم و استراحت كنم نه اينكه شبانه روز بيام اينجا داد بزنم به خاطر حق خودم و حقم رو بگيرم.»

پيرمرد آخرين جمله‌هايش را با چشم‌هاي به اشك نشسته و لب‌هاي مرتعش از بغض مي‌گويد...

از بهشت به سمت جهنم مي‌رانديم

گندمزارها و صيفي‌كاري‌هاي جاده شرقي تا قبل از تالاب گاوخوني، با آب زاينده‌رود سيراب مي‌شود. آغاز زاينده‌رود، دامنه‌هاي كوهرنگ چهارمحال و بختياري است و پايانش تالاب گاوخوني اصفهان. گندمزارها و صيفي‌كاري‌ها، از پشت درگاه شرقي شهر اصفهان شروع مي‌شود و تا شهر ورزنه كه آخرين نقطه آبگيري زاينده رود است و پرجمعيت‌ترين در اين جاده 120 كيلومتري، ادامه دارد. نماينده كشاورزان معترض مي‌گويد مردم قبض و سند دارند كه از سرچشمه زاينده‌رود سهم آب خريده‌اند و بابت تونلي كه روي مجراي سهم‌شان ساخته‌اند به دولت پول داده‌اند. نماينده كشاورزان معترض، قبض‌هايي برايم مي‌فرستد كه تاريخ دهه 1330 و 1340 و 1350 دارد؛ قبض‌هايي از اقساط واريزي به حساب «شركت سهامي كوهرنگ اصفهان و سازمان آب منطقه‌اي اصفهان» بابت عمران و نگهداري تونل كوهرنگ و آب بها و ميرابي رودخانه زاينده‌رود كه تاييد مي‌كند كشاورزان جاده شرقي، از آب زاينده رود سهم دارند.

«عمليات انتقال آب زاينده‌رود به يزد، در دوره رياست‌جمهوري آقاي رفسنجاني شروع شد. ايشون در كتاب خاطراتش تاييد كرده كه قرار بود يك تونل جداگانه به اسم تونل كوهرنگ سوم، در استان چهارمحال و بختياري و در سرچشمه زاينده‌رود ساخته بشه و به شرط انتقال آب از كارون به زاينده‌رود، سهمي در حدود90 ميليون مترمكعب در ثانيه از زاينده‌رود به يزد برسه. عمليات انتقال آب زاينده‌رود به يزد در دولت آقاي خاتمي تكميل شد. اون زمان، مردم اصفهان بابت انتقال آب به يزد واكنش منفي نداشتن چون دوره پرآبي زاينده‌رود بود. اعتراضات زماني شروع شد كه مردم متوجه شدن آب انتقالي از كارون به زاينده‌رود، خيلي خيلي كمتر از حجم آب انتقالي از زاينده‌رود به يزده. در اين سال‌ها، در بالادست حوزه زاينده‌رود و در استان چهارمحال و بختياري، به قدري باغ ميوه در مسير سرچشمه كوهرنگ احداث شده و اين باغ‌ها، چنان آب‌بري داره كه زاينده‌رود، حتي از دريافت سهم واقعي خودش هم محروم مونده. حالا در كنار اين وضع، در هر چند كيلومتر از جاده شرقي اصفهان، يك تكه از لوله انتقال آب به يزد هم هست و خيلي طبيعيه كه اين لوله، مثل خار در چشم مردمه و حرص‌شون از بي‌آبي رو سر اين لوله خالي مي‌كنن.»

حميدرضا محسن‌پور يكي از اعضاي صنف كشاورزي شهر هرند است و از دو دهه اعتراض كشاورزان جاده شرق، خيلي به ياد دارد و مي‌گويد: «مردم فكر نمي‌كردن انتقال آب به يزد به چنين وضعي برسه. اواخر دهه 1370، زمين كشاورزي روستاهاي جاده شرقي با قيمت گرون خريد و فروش مي‌شد چون آب به حدي زياد بود كه در بعضي روستاها، آب از زمين بالا مي‌زد و كشت بهاره با مشكل مواجه مي‌شد. از اوايل دهه 1380، خشكسالي به اصفهان رسيد. وقتي مادي‌ها و حتي چاه‌هاي آب شرب روستاها هم خشكيد، اعتراضات آب شروع شد. سال 1389 براي اولين ‌بار دولت به كشتزارهاي جاده شرق آب نداد. مردم تلاش مي‌كردن صبور باشن ولي وضع كشت، سال به سال بدتر مي‌شد. موعد كشت گندم و غلات، اوايل پاييزه و اگر آب به كشتزار نرسه، محصول خراب ميشه. پاييز و زمستون 1391 براي دومين بار سهم آب كشتزارها قطع شد. اين ‌بار، مردم معترض از شهر ورزنه و اژيه و شاتور به جاده‌ها ريختن و براي اولين ‌بار، به نشونه اعتراض، تراكتورهاشون رو به جاده‌ها آوردن و جاده رو بستن و جلوي سازمان آب و استانداري و فرمانداري تجمع كردن. اون سال، نيروي يگان ويژه مداخله كرد، مردم، اتوبوس يگان ويژه رو آتيش زدن، پليس با مردم درگير شد، با تفنگ ساچمه‌اي به مردم شليك كرد، گاز اشك‌آور به سمت مردم پرت كرد، به مردم توهين كرد. اون سال، خيلي از كشاورزاي معترض زخمي شدن و چند نفر هم كور شدن. مردم فقير و زحمتكشي كه نون از دسترنج خودشون مي‌خوردن، باورشون نمي‌شد كه به خاطر مطالبه حق قانوني شون، كتك بخورن و فحش بشنون اونم از پليس كه بايد حامي مردم باشه.»

كشت رايج جاده شرق در اين دهه‌هاي كم‌آبي، گندم و جو و علوفه است. محسن‌پور مي‌گويد ايامي كه غم آب نبود، چغندرقند و پنبه هم در اين منطقه كاشته مي‌شد و هندوانه و خربزه شرق اصفهان بسيار محبوب بود ولي حالا سال‌هاست كه كشتزارهاي جاده شرق، رنگ بذر ديگري به خود نديده‌اند و قبح قطع سهم آب زاينده‌رود هم از بين رفته چنان كه گاهي دو سال و گاهي سه سال متوالي، كشتزارهاي جاده شرق، تشنه مي‌مانند آن هم در حالي كه طبق اسناد قديمي، 73 درصد آب زاينده‌رود متعلق به كشاورزي است و مابقي، سهم شرب و صنعت ولي در اين دو دهه، دولت‌ها با وعده پرداخت خسارت، كشاورزان را فريب داده‌اند. اين كشاورز كهنه‌كار، واژه فريب را مناسب‌ترين توصيف براي رفتار دولت‌هاي اين بيست و اندي سال مي‌بيند و از بلايي كه خودش تجربه كرده مثال مي‌زند تا گوياي حال بقيه باشد.

«هر سال قيمت كود شيميايي و سم 100 درصد گرون ميشه ولي وقتي نوبت پرداخت خسارت مي‌رسه، قيمت خريد محصول نسبت به سال قبل فقط 10 درصد گرون‌تره. دولت تا به حال بابت خشك شدن زمين‌هاي ما هيچ خسارتي نداده. كشت هر هكتار، حدود 30 ميليون تومن هزينه داره و اگه آب به اندازه و به موقع به گندمزار برسه، از هر هكتار حدود 10 تن گندم به دست مياد. من 40 هكتار زمين دارم و از اين 40 هكتار، فقط 4 هكتار قابل كشته چون آب نيست ولي براي همين 4 هكتار هم آب كافي نمي‌رسه و بنابراين، كمتر از نصف محصولي كه در اين 4 هكتار مي‌كارم، قابل فروشه و با اين بي‌آبي، از هر هكتار تا 2 تن گندم برداشت مي‌كنم ولي دولت بابت هيچ كدوم از اين بدبختايي كه به سر من و امثال من اومده، خسارت نميده.»

جاده شرق، نوار باريك دو بانده 120 كيلومتري است در دل بيابان؛ بياباني كه تا يك دهه قبل، كشتزار بود و حالا شوره‌زار است. مجموع كشتزارهاي خرم در دو سمت اين جاده هموار، 20 كيلومتر هم نيست. وسعت كشتزارهاي خشكيده به حدي گسترده است و آفتاب، چنان داغ بر دل زمين گذاشته كه سفيدي خاك خشك شور، چشم را مي‌سوزاند. روی شانه راست جاده، لوله بتوني كم قطري مثل مار مي‌دود تا «گاوخوني.» اين لوله لاغر، مجراي سرريز زاينده‌رود دركشتزارهاي جاده شرق است. در طول جاده به سمت ورزنه، هر 10 كيلومتر كه جلو مي‌رويم، در كنار بيابان مرده، اتاقكي مي‌بينيم با ديوار قطور بتوني تازه و تميز و سقفش، تار و پودي از فلز و فشرده. پشت سر و روبه‌روي اتاقك‌ها، لوله‌هاي انتقال آب به يزد، زير زمين پنهان شده و اين اتاقك‌ها هم، ايستگاه كنترل پمپاژ برقي آب زاينده‌رود به سمت يزد است. تا 4 سال قبل، اطراف تجهيزات پمپاژ، نرده‌هاي فلزي چيده بودند. آن زمان، كشاورزان، در يكي از نوبت‌هاي قحطي آب، خشم‌شان را بر سر تجهيزات پمپاژ خالي كردند و چند ايستگاه را آتش زدند. هفته اول فروردين امسال، وقتي دولت به قولش عمل نكرد و آب به گندمزارها نرسيد، ايستگاه‌هاي پمپاژ بي‌حفاظ در مسير تالاب به آتش كشيده شد. كشاورزان مي‌گفتند حالا اين ايستگاه‌ها توسط نيروهاي دولتي مسلح محافظت مي‌شود و تردد در فاصله چند متري ايستگاه، ممنوع است.

وقتي كنار ايستگاه پمپاژ «اژيه» ايستاديم و چشم‌انداز اطراف ايستگاه و تا كيلومترها دورتر، بيابان بود و در حدي بي‌قوت از تشنگي كه حتي بستر خار هم نمي‌شد، محسن‌پور، دستش را رو به همين چشم‌انداز گرفت و گفت: « اين زمين خشك چه ثمري ميده؟ اين بيابون يك روزي كشتزار بود. هر چی اين زمين خشك‌تر بشه، كوير اطراف اصفهان وسيع‌تر ميشه و به سمت شهرها مياد. نميشه كشاورزي رو از محيط زيست جدا كني.»

كمي جلوتر از ايستگاه پمپاژ، بستر رودخانه زير پاي پل قديمي و 5 دهانه اژيه، خشك بود و محسن‌پور، آن روزي از سال 1355 را به ياد آورد كه زاينده‌رود، مثل سيلاب در اين بستر مي‌خروشيد و امروز از آن خروش، فقط داغ رد آب بر ديواره اجري پل به جا مانده بود.

قبل از اژیه و ایستگاه پمپاژ، هر چند متري كه پيش مي‌رفتیم، سمت راست جاده، لجنزاري از دل بيابان مي‌جوشید و صيفي‌كاري‌هاي اطرافش را سيراب مي‌كرد. اين لجنزار، پساب تصفيه‌خانه فاضلاب شهر بود كه به وقت خشكي بستر شهري زاينده‌رود، به رسوبي غليظ تبديل مي‌شد و به وقت پرآبی بستر زاينده‌رود جريان آب، رسوب را هم رقيق مي‌كرد. جلوتر از حوض‌هاي رسوب فاضلاب، گندمزارهابود با چشم‌اندازي از خوشه‌هاي سبزرنگي كه به دليل تشنگي، قدكوتاه مانده‌ بودند و كشاورزان ورزنه مي‌گفتند حتما نيمي از خوشه‌ها به وقت درو حيف و تلف مي‌شوند. كشاورزان ورزنه مي‌گفتند خوشه سيراب تا 80 سانت و تا 100 سانت قد مي‌كشد و حالا قد اين خوشه‌هاي تشنه به 50 سانت هم نمي‌رسد آن هم دو ماه قبل از موعد درو.

«از پاييز تا اسفند پارسال، دو نوبت آب براي كشاورزي دادن كه هيچ كدوم در موعد كشت نبود و محصول خراب شد و آب هم تلف شد. دولت به بهانه كاهش بارندگي، سهم آب كشاورزي حوضه زاينده‌رود رو كم كرده در حالي كه طبق آمار ما، ميانگين 30 ساله كاهش بارندگي در حوضه آبريز زاينده‌رود، فقط 15 درصد بوده. ما اصرار داريم كه دولت با ما روراست نبوده و خشك شدن زاينده‌رود، به دليل سوءمديريت و برداشت نابجا از رودهاي بالادست بوده چون هيچ كاهش بارش تاثيرگذاري درحوضه آبريز نداشتيم. كشتزارهاي ما در حالي از تشنگي تلف ميشن كه طبق مصوبه شوراي عالي آب، جريان تونل اول كوهرنگ و 75 درصد از جريان زاينده‌رود، حقابه كشاورز و محيط زيست اصفهانه.»

جاده شرق، روستاي خالي از سكنه ندارد. پيرمردها و ميانسال‌هاي اين 90 روستا، خشك شدن كشتزارهايشان را و نازك شدن حجم گندم و پنبه و صيفي‌شان را تحمل كرده‌اند ولي جوان‌ترها، كوله‌بارشان را بسته‌اند به قصد كارگري و خدمتكاري و سرايداري و مسافركشي و دستفروشي در شهرهاي دورتر يا استان‌هاي همسايه. هرجا لايه‌هاي خشكيده زمين، ضخيم‌تر بوده و چاه آب، گودتر، جاي خالي جوان‌هاي روستا هم پررنگ‌تر است. در جاده شرق، دامداري و مرغداري هم بي‌رمق شده چون علوفه دام و حتي خوراك مرغداري‌ها از همين كشتزارها تامين مي‌شد ولي بي‌آبي، مزارع علوفه را هم خشكانده و دامدارها ترجيح داده‌اند قبل از آنكه گاو و گوسفند نزارشان، جلوي چشم‌شان از گرسنگي تلف شود، با ضرر و اشك چشم، به سلاخ بفروشند تا بيشتر از اين زمينگير نشوند. مجموع وسعت زمين‌هاي قابل كشت جاده شرقي حدود 100 هزار هكتار است ولي در اين دو دهه، بي‌آبي كار را به جايي رسانده كه هر سال كمتر از نيمي از اين وسعت، ثمر مي‌دهد.

 

باز زاينده‌رود خشك، باز بي‌آبي

باز چشم‌ انتظاري

غروب 30 ارديبهشت، جريان آب به زاينده‌رود متوقف شد. وقتي ورود جريان آب به بستر زاينده‌رود متوقف مي‌شود، حدود 12 ساعت طول مي‌كشد تا هر چه آب در كانال‌هاي كشاورزي جاده شرق بوده، تخليه شود. بنابراين، تا ظهر ديروز، آخرين قطرات آب به كشتزارهاي جاده شرق سرازير شده و ديگر هيچ. استانداري اصفهان اعلام كرده كه 4 نوبت آبي كه از زمستان پارسال تا غروب 30 ارديبهشت امسال به كشتزارهاي جاده شرق رسيده، كافي بوده و امسال ديگر خبري از نوبت پنجم نيست با وجود آنكه آخرين نوبت آب، هفته آخر ارديبهشت به كشتزارهاي جاده شرق رسيده و اگر قرار بود گندمزارها سيراب شوند، جريان آب بايد حداقل تا اواخر خرداد طول مي‌كشيد. روز 30 ارديبهشت، تعداد زيادي از كشاورزان جاده شرق، به همراه خانواده‌هايشان جلوي فرمانداري‌ها و استانداري اصفهان رفته‌اند و فرياد «معيشت» سر داده‌اند و گفته‌اند با اين وضع آبياري، تمام ساكنان جاده شرق به فلاكت مي‌افتند.

از آن جمع مرداني كه 28 فروردين روي شانه خاكي جاده شرق ديدم و حرف‌هايشان را شنيدم، 7 نفرشان در اين مدت بازداشت شده‌اند و 5 نفرشان با قرار وثيقه يك ميليارد توماني از حبس بيرون آمده‌اند و معلوم نيست چه زماني تكليف‌شان روشن مي‌شود.

اينها را يكي از همان جمع برايم گفت كمي قبل از نيمه شب 31 ارديبهشت. يكي از كشاورزان ورزنه بود و چهره‌اش خوب به خاطرم مانده. هماني بود كه وقتي از اجبار زن و بچه‌هاي كشاورزان به كارگري براي كارخانه‌ها گفت، بغض كرد و رو به سمت جاده برگرداند. دو شب قبل هم وقتي از دوستان بازداشت شده‌اش مي‌گفت، بغض كرد.

شما امسال با اين آبي كه براي مزرعه‌ات اومد، چه مقدار گندم برداشت مي‌كني؟

«من 6 جريب زمين دارم. اگه آب كافي بود، از 6 جريب حدود 60 تن گندم برداشت مي‌كردم. ولي 3 جريب از زمينم، به خاطر بي‌آبي سوخته و از بين رفته. اون 3 جريبي كه برام باقي مونده هم، بار كامل نميده چون بي‌آبي گندما رو سوزونده. من پارسال براي هر جريب زمينم 40 ميليون تومن خرج كردم ولي با اين وضع آبياري، امسال فقط از يك جريب برداشت دارم. امسال، كل گندمي كه از اين يك جريب درو مي‌كنم، به يك تن هم نمي‌رسه.» 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون