شهر؛ انسان
بهروز مرباغي
«انسان» يكي از وجوه سهگانه تشكيلدهنده شهر است. شايد مهمترين وجه. چون شهر نهايتا زيستگاهي است براي انسان. بدون اين وجه شهر تبديل ميشود به تركيبي از خيابان و پارك و خانه كه هر روز تنهاتر و متروكتر ميشود. حالا كه متاسفانه صحبت از انتقال پايتخت است، ببينيم اين وجه از شهر چه نقشي دارد و چه سهمي از شهر. براي درك روشنتر و راحتتر موضوع ميتوان به مثالهايي اكتفا كرد. مثلا وقتي خانهمان را عوض ميكنيم و به محلهاي تازه نقل مكان ميكنيم، چقدر طول ميكشد تا با قوانين آن مجموعه آپارتماني آشنا و اخت شويم؟ از آن بالاتر، چقدر زمان ميبرد تا با محله آشنا شويم و تردد در آن به ما آرامش دهد؟ حالا اگر قرار باشد به شهري ديگر نقل مكان كنيم چه اتفاقي خواهدافتاد؟
اصولا شهر مثل يك موجود زنده است كه متولد ميشود و رشد ميكند. مصنوعي نيست. مثال معروفي است كه «شهر زاده ميشود، ساخته نميشود». بنابر اين يكي از مهمترين ويژگيهاي شهر روابط و مناسباتي است كه آدمها دارند. وقتي صحبت از انتقال پايتخت ميشود اصلا كاري به اين امور ندارند. خيال ميكنند اگر يك آبادي كوچك را وسعت دهند و خيابانها و دسترسيهاي بيشتر در آن بزنند و مثلا آب و برق و گاز براي مردم تامين كنند، كافي است. اصولا به اين وجه از زندگي مردم توجه ندارند كه يكي از شاخصهها و صفات هر شهروند تعلق او به يك شهر و آبادي است. هرفرد خود را هم با نام و نام خانوادگي معرفي ميكند هم با شهرش. مثلا ميگويد تهراني هستم. مازندراني هستم. حالا اين آدم را با آن همه ريشه و سابقه از اين شهر كوچ ميدهيم به جايي كه قرار است مثلا پايتخت شود. هويت اين شخص چه ميشود؟ تمام مساله در همين نكته است كه شهر تشكيل ميشود از انسان، طبيعت و معماري. در حقيقت با كار و دخالت انسان بر روي طبيعت، شهر به وجود ميآيد و اين شهر هويت خود را از همان آدمها ميگيرد كه در طول سدهها و دههها در اين شهر زندگي كردهاند و نام شهر را بر پسوند نامشان افزودهاند. بنابراين وقتي صحبت انتقال پايتخت پيش ميآيد، جدل طرفها متمركز بر اين است كه آيا آب كافي هست يا راه دارد و خيابانها كافي هستند يا نه. در حالي كه مساله بسيار فراتر از اين حرفها است. مساله زندگي آدمها است و فرهنگها و رفتارها. مساله بر سر علايق و ظرايف مدني مردم است. مساله تعلق مكان است. اگر در جايي مردم تعلق مكان به آنجا نداشته باشند، بيترديد بستر بزه و جرم مهيا است. مردم وقتي از تخلف و بزه اجتناب ميكنند كه نسبت به آن مكان تعلق خاطر داشته باشند. همانگونه كه معمولا هيچكس به اعضاي خانواده خود ظلم نميكند، در شهر هم مردمي كه تعلق خاطر به آن شهر دارند، در نگهداري آن سهيم ميشوند و سهم خود را ادا ميكنند. اين يك امر مهم و تاثيرگذار در زندگي شهر است.معمار و مدرس دانشگاه