• 1404 سه‌شنبه 23 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6042 -
  • 1404 سه‌شنبه 23 ارديبهشت

كودكم، زنانگي‌ام را به من برگرداند

غزل حضرتي

همه مادرها قبل از بچه‌دار شدن بيشتر از حال فعلي‌شان وقت دارند. من هم مثل بقيه زن‌ها وقت داشتم به خودم برسم، به ظاهرم، به لباس‌هايم، به قر و فرم. بچه كه آمد همه‌چيز رفت روي دور تند. آنقدر همه كارها به بچه ربط پيدا مي‌كرد كه زندگي كند شده بود. ديگر از آن ‌تر و فرزي خبري نبود. ديگر نمي‌شد هر وقت كه مي‌خواستيم بزنيم به جاده و صبح برسيم شمال و بگيريم بخوابيم تا لنگ ظهر و بعدش برويم كبابي سر ميدان و كباب بخوريم و دوباره برگرديم خانه و بخوابيم تا غروب. بچه كه آمد همه قسمت‌هاي زندگي تحت تاثير او بود. يكي كه شد دوتا، ديگر كن‌فيكون شد همه‌چيز. منظورم تحت‌الشعاع قرار گرفتن همه جزييات و كليات زندگي است، همه‌چيز به دو پسر مربوط مي‌شد. ديگر مثل سابق لباس نمي‌پوشيدم. لباس‌هاي ساده؛ بلوز و شلوار، مو ساده؛ بيشتر اوقات دم اسبي، آرايش ساده يا حتي بدون آرايش. ديگر حتي از زلم‌زيمبو هم خبري نبود. يك بار پسر كوچكم گوشواره‌ام را كشيده بود و ديگر ترسيدم چيزي بيندازم. همه را گذاشتم در كيف قرتي‌بازي و درش را بستم. از همه آن گوشواره‌ و دستبند و انگشتر، يك حلقه به دستم ماند و يك گردنبند كه مادرم برايم خريده بود. آنقدر هميشه در حال بدوبدو بودم كه حتي نمي‌ارزيد آرايش كنم، خيلي جاها فقط يك ضدآفتاب مي‌زدم و مي‌رفتم. طاقت ماندن زير سنگيني كرم‌پودر و حس خفگي كه با تركيب فعاليت زياد و آرايش روي صورتم دست مي‌داد را نداشتم. هميشه در روياهايم خودم را مادر پسر يا پسراني مي‌ديدم و هميشه خودم را در همين حال بدوبدو با موي دم‌اسبي مي‌ديدم و چقدر اين تصوير برايم قشنگ بود. مادري براي من اين شكلي بود. ديگر مشكلي هم نداشتم با اينكه خيلي آرايش نمي‌كنم، لباس‌هايم از دامن و پيراهن رسيده به بلوز شلوار و ديگر خبري از گوشواره‌هاي رنگارنگم نبود. انگار آنها به دوراني ديگر از زندگي من تعلق داشتند و در كيف مخصوص، در زمان خودشان حبس شده بودند. تا اينكه يك روز، پسر كوچكم به من گفت «تو چرا همش اين گردنبندو ميندازي؟ چرا دستبند نميندازي، گوشواره، از اين چيزايي كه زنها ميندازن؟» يكه خوردم از حرفش. او تنها 4 سال داشت و من باورم نمي‌شد پسر چهار ساله‌ام دارد اين حرف‌ها را به من مي‌زند. بعدش هم رفت سراغ كشوي زلم‌زيمبوهايم كه ديگر آنقدر سراغشان نرفته بودم، پر از گرد زمان شده بودند. يك گوشواره انار برايم انتخاب كرد و گفت: «ميشه اينو بندازي تو گوشت؟» گوشواره را به گوشم انداختم و او از شادي دورم مي‌چرخيد. نمي‌توانستم برايش توضيح دهم كه چرا ديگر اينها را نمي‌اندازم. از طرفي توضيحم بيخود بود. بچه‌ها بزرگ شده بودند و ديگر قرار نبود گوشواره را از گوشم دربياورند. من يادم رفته بود كه يك زماني چقدر رنگي بودم.

چند ماه قبل از اين، شبي براي شركت در مراسمي در حال آماده شدن بودم كه پسر بزرگم از راه رسيد و من را در حال آماده شدن ديد. وقتي ديد زمان انتخاب لباس رسيده گفت: «بذار من برات يه ست قشنگ بزنم.» در حالي كه روي نوك انگشتان پايش ايستاده بود تا تسلط بيشتري به كمد لباسم داشته باشد، گفت: «به‌نظرم اين كت گل‌بهي رو بپوش با اون بلوز سفيده. سياه نپوش، از سياه خوشم نمياد.» همان‌ها را پوشيدم و خيلي هم قشنگ شدم. او راضي شد و من راضي‌تر از اينكه پسرم آنقدر بزرگ شده كه برايم لباس انتخاب مي‌كند. در آخر هم تاكيد كرد «كفش‌هاي مشكيت رو بپوش، شيك‌تره.» 

پسر كوچكم به من گفت: «من مي‌خوام برات يه گردنبند جديد بخرم كه ديگه اونو بندازي. ميشه بگي چي دوست داري كه برات بخرم؟» من هم بدون فكر گفتم: «من يونيكورن دوست دارم.» او هم در هوا قاپيد و به تقليد از من كه هر وقت اسباب‌بازي خاصي مي‌خواهد موكول مي‌كنم به تولدش، گفت: «تولدت برايت يه گردنبند يونيكورن مي‌خرم كه ديگه فقط اونو بندازي.» پسرك 4 ساله‌ام داشت به خاطرم مي‌آورد چقدر زنانگي داشتم و چقدر الان از خود آن سال‌هايم دورم. من در يك چيزهايي غرق شده بودم. گرچه هميشه مرتب بودم و آراستگي ظاهرم برايم اهميت ‌داشت، اما دويدن‌هاي بچه‌داري، آنهم پسرداري، آنهم دوپسرداري، من را آنقدر مشغول كرده بود كه خودم را از ياد برده بودم. حالا دو پسر دارم كه هر وقت مي‌خواهيم جايي برويم و به شكل ويژه‌تري آرايش مي‌كنم يا لباس قشنگ‌تر يا خاص‌تري مي‌پوشم، وارد اتاقم مي‌شوند و درباره من و ظاهرم نظر مي‌دهند. آنها خود واقعي و هميشگي‌ام را برايم پررنگ كرده‌اند، آنها دارند به من مي‌گويند مي‌تواني هميشه در حال دويدن باشي ولي گوشواره‌هايت هم تكان بخورند، انگشتر ست لباست را هم دستت كني، مي‌تواني رنگ‌ها را به زندگي‌ات برگرداني. پسرهايم دارند زنانگي‌ام را به من برمي‌گردانند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون