هويت سطوح و معاني مختلفي دارد تا جايي كه به انسان ايراني باز ميگردد، دستكم سه لايه يا وجه اساسي را ميتوان تشخيص داد، ايراني بودن، مسلمان بودن يا بهطور خاص شيعه بودن و در نهايت مدرن بودن يا به تعبير برخي مدرنيت. اما اين لايهها و مولفههاي گوناگون چطور در كنار يكديگر مينشينند و چه تاثيري بر يكديگر و بر كليت شخصيت انسان ايراني دارند؟ جامعهشناسان در اين زمينه چه نظري دارند؟ انسان ايراني چگونه با عناصر هويتي خود در طول تاريخ با اين تعارضات كنار آمده و به انسجام و همبستگي اجتماعي رسيده است؟ دكتر سعيد معدني، جامعهشناس از پژوهشگراني است كه در اين زمينه تحقيق ميكند و در همين زمينه مقالهاي در همايش كنكاشهاي مفهومي و نظري درباره ايران دارد كه قرار است در خردادماه سال جاري به همت انجمن جامعهشناسي ايران برگزار شود. به اين مناسبت با او گفتوگويي صورت دادم كه از نظر ميگذرد.
در ابتدا بفرماييد كه آيا اصولا اين فرض يا تعبير را قبول داريد كه انسانها در عصر جديد هويتهايي چندگانه دارند و اگر پاسختان به اين پرسش مثبت است، علت يا علل آن را چه ميدانيد؟
هويت مفهوم پيچيدهاي است و ما انواع هويت داريم. هويت فردي، هويت ملي، هويت جمعي مثل محلي و قومي، هويت ديني و همچنين هويت تاريخي كه عناصر بيشماري در آن دخالت دارند. حتي جنگها و هجوم بيگانگان به يك سرزمين كه با خود فرهنگ يا فرهنگهاي جديد ميآورند نيز هويتسازند. ايران به خاطر موقعيت جغرافيايي كه داشته و دارد از جمله سرزمينهايي است كه بيگانگان زيادي به آن حمله كرده و حتي بعضا مدتي هم حكومت كرده و فرهنگ خود را به اين جامعه تحميل كردهاند.
در اين مورد ميتوانيد موارد و مثالهايي تاريخي را ذكر كنيد تا مستندتر به بحث ادامه دهيم؟
براي مثال فرهنگ هلني با حمله اسكندر به ايران و سپس با حكومت بازماندگان اسكندر يعني سلوكيان، بخشي از عناصر آن فرهنگ در قسمتهايي از اين سرزمين بهجا ماند يا حمله اعراب يا مغول و بعدها حضور و هجوم كشورهاي اروپايي كه همزمان با گسترش مدرنيته بوده در ايران تاثيرگذار بودند. حمله اعراب با توجه به شرايط تاريخي تاثير عميقتري داشت. دين ما عوض شد و مردم به تدريج از روي اشتياق يا از ترس تيغ تيز شمشير به اسلام روي آوردند. البته در قياس با برخي كشورها ايرانيان توانستند تا حدودي فرهنگ نياكان خود را در مقابل هجوم عربها حفظ كنند. شما ايران را با مصر مقايسه كنيد. كشور كهن مصر با آن تمدن درخشان باستاني كه حتي عدهاي از مردمشناسان و فرهنگشناسان اين كشور را گهواره تمدن ميدانند و برخي متخصصان تا مدتها معتقد بودند كه تمدن از مصر به ساير نقاط جهان پخش شده، اما امروز از آن مصر باعظمت چيزي باقي نمانده. لباس و زبانشان عربي شده و دينشان اسلام. اما به تعبيري ايرانيان مسلمان شدند ولي عرب نشدند. نه لباسشان عربي شد و نه زبانشان. زبان فارسي ققنوسوار از زير خاكستر حمله عرب به همت شاعران و اديبانش جان سالم به در برد و به حيات خود ادامه داد. به تعبير احمد شاملو زبان فارسي مشتي واژگان عربي را گرفت و در خود هضم و تقويت كرد و ماندگار شد. از زمان اولين حكومت ايراني يعني طاهريان تا آخرين يعني قاجار و پهلوي، زبان فارسي زبان رسمي بسياري از دربارها بوده است.
اما برخي اين اشكال را ميگيرند كه زبان فارسي، زبان علمي نبوده يا توان و گنجايش زبان علمي مثل زبان عربي در دوره موسوم به تمدن اسلامي را نداشته، نظرتان چيست؟
اين نظر كاملا اشتباه است. نميتوان گفت اينكه زباني علمي نبوده پس گنجايش و توان را نداشته. شما تصور كنيد اگر پيامبر اسلام (ص) در شبه جزيره عربستان ظهور نميكرد و در پرتو آن زبان عربي در خاورميانه و شمال آفريقا گسترش پيدا نميكرد آيا ميتوانستيم بگوييم زبان عربي توان و گنجايش علمي شدن را ندارد. اين مساله كمي پيچيده است و بستگي به هژموني و سلطه هم دارد كه در دورههايي از تاريخ زبانهايي به زبان علمي تبديل شدهاند مثل زبان يوناني در دوره باستان، زبان عربي در دوره موسوم به تمدن اسلامي، زبان انگليسي در زمان حال. بقيه زبانها يا در سايه قرار گرفتهاند يا برخي مثل زبان تركي و فارسي فرصت عرض اندام نداشتهاند. حتي جالب آنكه در دوره پس از اسلام حاكمان ايراني و حاكمان امپراتوري عثماني زبان عربي را زبان قرآن و وحي و مقدس دانسته و يادگيري آن را در مكتبخانهها و محيط حوزوي نسبت به زبان خود يعني فارسي و تركي در اولويت ميدانستند. لذا به باور من تلاش نكردند كه زبان فارسي يا زبان تركي را زبان علمي كنند تا به زمان مليگراياني مثل آتاترك و رضاشاه ميرسيم كه سعي كردند با ايجاد فرهنگستان در تقويت زبان مليشان بكوشند.
در مورد انسان ايراني چه ميتوان گفت؟ آيا درست است كه در شكلگيري شخصيت ايراني در دنياي امروز مولفههاي متفاوت و بعضا متعارضي نقش دارند؟
بله، درست است. همه ملتهاي قديمي و كهن با چنين مسالهاي دست و پنجه نرم ميكنند و تعارض بيپاياني دارند. در كتابي ميخواندم مثلا مردم مالزي و به ويژه مسلمانان برخي فرهنگشان، فرهنگ بومي و كهن است، بخشي فرهنگ اسلامي است و در كنار آن فرهنگ مدرن هم حضور دارد. بالطبع ايران هم مانند بسياري از اين كشورها با تعارضات و تناقضات فرهنگي مواجه است، فقط تفاوت در آن است كه در كشور ما هميشه سنت در مقابل مدرنيته قرار گرفته و باعث كندي پيشرفت جامعه شده است كه من از آن با عنوان «هراس از مدرنيته» نام ميبرم. در كشور ما سنت هميشه اكثريت عموم مردم را به همراه داشته و با كمك غربستيزان و تفكرات ديني - سنتي در تقابل با مدرنيته بوده است. چه قانون مشروطه و مدرن شدن حكومت باشد، چه امكانات فني جديد مثل مدارس نوين، به ويژه در مقابل وسايل ارتباط جمعي و گسترش آن هميشه گارد گرفتهاند. از همان روز نخست كه راديو، گرامافون، تلويزيون، ويديو، ماهواره و امروزه اينترنت آمده هميشه مانعتراشي و مخالفت كردند و ميكنند. هنوز ماهواره در ايران ممنوع است و ايران جزو معدود كشورهايي است كه اينترنت در آن فيلتر است. به اين ترتيب اگرچه در ژاپن و مالزي و تركيه هم سنتگرايان چه مذهبي و چه غيرمذهبي حضور دارند، اما مثل ايران قدرت تودهاي قوي نداشتند، لذا مخالفتهايشان مانع پيشرفت و مدرن شدن اين كشورها نشده، اما ترويج «مدرنيته هراسي» در ايران همواره مانعي در جهت كاهش اين تعارضات فرهنگي شده است. با اين فرض كه مدرنيته و مدرن شدن سرنوشت محتوم همه جوامع است و نميتوان بدون مدرنيته و دستاوردهايش در جهان امروز زيست، در نتيجه ايران با اين ممنوعيتها و مخالفتها به سختي و كندتر به سوي مدرن شدن حركت كرده است. يادم هست در دهه ۶۰ در ايران داشتن دستگاه ويديو ممنوع بود و داشتن اين دستگاه زندان يا مجازات شلاق داشت. در همان زمان در برخي كشورها در كلاس درس براي تفهيم مطالب درسي از ويديو استفاده ميشد.
همانطور كه ميدانيد درباره هويت كتاب آثار و مقالات زيادي گفته و نوشته شده است. بفرماييد از نظر شما اين عناصر و مولفههاي هويتي برجسته ايران كدامند؟
اجازه دهيد اين پاسخ را از زاويه ديگري بحث كنيم. به عبارتي آن نظريه پرتكرار نسبتا قديمي كه در ايران سه نوع فرهنگ ايراني، اسلامي (شيعه) و مدرن را نام ميبرند فعلا تكرار نكنيم و از موضع ديگري به بحث بپردازيم. يكي از راههاي شناخت هويت جامعه نگاه و برداشت ديگري (بيگانگان) است. مثلا ما با شنيدن داستان فراعنه ياد مصر ميافتيم يا با شنيدن آيين شينتو ياد ژاپن، بودايي ياد چين و تبت و الي آخر. به باور من وقتي خارجيها چهار عنصر هويتي را ميشنوند بيش از هر عنصر هويتي ديگر ياد ايران ميكنند. اين چهار عنصر عبارتند از: آيين زرتشت، شيعه، زبان فارسي و نوروز. جالب اينكه هر كدام از اين عناصر در مقاطعي از تاريخ موجب همبستگي و انسجام ملي ما شده است و هنوز هم كموبيش هويتي انسجامبخش دارند.
در مورد اين چهار عنصر هويتي كه اشاره و بيان كرديد كه موجب انسجام اجتماعي ايرانيان شده، ممكن است در مورد هر كدام توضيحي بدهيد؟
همانطور كه ميدانيم سلسله ساسانيان يكي از منسجمترين حكومتهاي ايران باستان است كه يكي از دلايل مهم آن حكومتي شدن دين زرتشت است. زماني كه كنستانتين اول در روم به مسيحيت گرويد و اين دين را رسمي اعلام كرد، اين گرايش و ترويج مسيحيت، موجب همبستگي و انسجام و اتحاد روميان شد. شايد گفته شود اين ماجرا چه ربطي به ايران دارد؟ دقيقا رسمي شدن آيين زرتشت در ايران اقدامي در راستاي اقدام امپراتوري رقيب بوده است، از اين زمان بود كه آيين زرتشت كه قبلا بيشتر از سوي مردم و حاكمان كم و بيش به شكل گرايش داوطلبانه بود رنگ و بوي اجبار به خود گرفت و حتي بعضا زرتشتيان نسبت به ساير اديان موقعيتي برتر داشتند. مثلا دكتر منوچهر محسني در يكي از كتابهايش گفته كسي كه علم طب ميخواند ابتدا روي غير زرتشتيان طبابت كرده و بعد از كسب تجربه پيروان زرتشت را درمان ميكرد.
به اين ترتيب آيين زرتشت در اين زمان كه بيش از هزار تا دو هزار سال از تاسيس و ترويج آن ميگذشت، دين رسمي ايرانيان شد. طبيعي است كه ابتدا نقش انسجامبخشي در مقابل دشمنان ايران آن زمان بازي ميكرد، اما بعدها افراط در رياكاري ديني گسترش پيدا كرد تا آنجا كه خود پادشاهان و فرزندانشان در رديف مقدسات قرار گرفتند.
به اين ترتيب دو دين زرتشتي و مسيحي، حكومتي شدند و براي دو امپراتوري همبستگي ميهني فراهم آوردند، اما بعدها هر دو دين سرنوشت شومي پيدا كردند. امپراتوري روم به قرون وسطاي سياه اروپا منجر شد و در ايران آنقدر حاكمان نالايق و فاسد ساساني پشت دين پنهان شدند و جامعه را فساد گرفت كه مردم از دين زرتشت خسته شدند و با حمله مسلمانان دين و آيين ايرانيان عوض شد.
شما به شيعه هم اشاره كرديد لطفا درباره شيعه و كاركرد انسجامبخش تاريخي آن توضيح دهيد.
وقتي در زمان يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني اعراب ساكن سرزمين حجاز به مرزهاي ايران نزديك شدند، فكر نميكردند كه اين حكومت چند صد ساله و به ظاهر قوي به اين سادگي شكست بخورد، اما اين اتفاق افتاد. بخش مهمي از اين شكست از نااميدي مردم از حكومت و دينشان بود كه حالا بازيچه اربابان دين و قدرت شده بود.
با آمدن اعراب زندگي ايرانيان شديدا دگرگون شد. اما به تدريج كه حاكمان عرب ساده زيست جايشان را به حكومتهاي فاسد بنياميه و بنيعباس دادند بخشي از جامعه ايراني از تغيير دين در جامعه ناراضي بودند. لذا قيامهايي مثل قيام بابك خرمدين براي بازگشت به ايران قبل از اسلام بود. برخي مثل مختار و ابومسلم گرايشهاي شيعي داشتند كه عليه بنياميه قيام كردند، تلاششان بازگشت دوره سادهزيستي پيامبر(ص) و خلفاي راشدين بود. در نهايت اكثريت ايرانيان به تدريج در عرض ده قرن به شيعه گرويدند و امروز شيعه يكي از موضوعات هويتي ايرانيان شده است.
مذهب شيعه كه مذهبي منشعب از اسلام است امروزه در چهار كشور جمهوري آذربايجان، بحرين، عراق و ايران اكثريت دارد. در اين ميان ايران مهمترين كشور شيعه است. اين مذهب در فرازهايي از تاريخ ايران اسلامي موجب اتحاد و انسجام مردمان اين سرزمين در مقابل بيگانگان شده است. اولين حكومت شيعه در تاريخ ايران آل بويه در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم بود. سه برادر به نامهاي علي، حسن و احمد از منطقه ديلم و روستاي بويه برخاستند. هر كدام از برادرها بخشي از ايران آن زمان را در تصرف داشتند. احمد - حاكم كرمان و خوزستان- به بغداد حمله كرد. اين حمله اولين تقابل ايراني شيعي در مقابل عباسيان عرب اهل تسنن است. وي بغداد را فتح كرده و خليفه مستكفي را بركنار و المطيع را جايگزين وي ميكند. به بيان ديگر به شكل تحقيرآميز به خليفه ميگويد نماينده ما اينجا باش. اين نبرد ۱۲ سال طول ميكشد و براي اولينبار يك جبهه متحد شيعي را به نمايش ميگذارند. در دوره آل بويه است كه عزاداري براي امام حسين (ع) آزاد و روز عاشورا از سوي حكومت روز تعطيل اعلام ميشود. همچنين خواندن زيارت عاشورا كه در آن به قاتلان امام حسين (ع) لعن و نفرين فرستاده ميشود، ترويج مييابد. بدين ترتيب شيعه جان تازهاي ميگيرد. ولي بايد منتظر باشيم تا حدود پنج قرن بعد از منطقه تركزبانان حكومت ديگري از راه برسد كه صفويه نام دارد تا از شيعه و شيعهگري ابزاري براي همبستگي و انسجام مردمي بسازد.
سلسله صفويه در قرن دهم و يازدهم هجري حكومت كردند. آنان نه تنها مروج شيعه اثنيعشري بودند، بلكه همانند ساسانيان سرزمين ايران را براي اولينبار پس از قرنها يكپارچه كردند. بيشك مذهب شيعه عامل مهم اين همبستگي ملي در تقابل با حكومت رقيب يعني عثماني اهل تسنن بود. بعد از صفويه تقريبا تمامي حكومتها در ايران شيعه بودند و شيعه بودن يكي از عناصر هويتبخش و انسجامبخش ايران بوده كه اوج آن انقلاب اسلامي۵۷ به رهبري يك مرجع شيعه و همچنين حضور و همبستگي مردم در جنگ ايران و عراق بوده است. اگر چه جنگ به ظاهر بين دو كشور و بين ملت بود، اما وجود پيشانيبندها با نام امامان شيعه همچنين پرچمهاي درج شده با نام امامحسين (ع) و خواندن دايمي زيارت عاشورا و دعاي توسل نشان پررنگتري از همبستگي شيعي مذهب در جنگ ايران و عراق داشت.
زبان فارسي چگونه نقش انسجامبخش براي ايرانيان داشت. در اين مورد هم توضيح مختصري بدهيد.
زبان فارسي سومين عامل انسجام و همبستگي عامه ايرانيان به ويژه در يكصد سال اخير شده است. احتمالا در آينده در قياس با بقيه، نقش پررنگتري در پيوند ملي ايرانيان خواهد داشت.
گفتيم كه اعراب تازه مسلمان در دو قرن نخست به هر سرزميني كه ميرسيدند زبان مردم را به عربي تغيير ميدادند. به بيان ديگر سرزمينهاي كهني كه امروزه لبنان، سوريه، مراكش، مغرب، مصر، اردن و... ناميده ميشوند، عرب نبودند، اما با آمدن اعراب مسلمان زبانشان عربي شد. ولي ايران عرب نشد. آن دويست سال نخست را كه زرينكوب از آن به عنوان «دو قرن سكوت» نام ميبرد، اعراب مسلمان درصدد تحميل عربيت به ما بودند، اما توفيق كامل حاصل نشد.
در دوره عباسيان با مرگ هارون دو فرزند براي كسب تاج و تخت با هم جنگ ميكنند. مامون در طوس از مادر ايراني و امين از مادري عرب در بغداد است. مامون در قياس با برادرش فردي دانا، باهوش و كاردان بود كه بخش مهمي از عصر ترجمه در قرون نخست اسلام را مديون ايشان هستيم. مامون قصد حمله به بغداد را دارد فرمانده لشكر مامون طاهر معروف به طاهر ذواليمينين است. وي پس از كشتن امين و فتح بغداد، به نيشابور برميگردد و در اولين نماز جمعه يادي از خليفه نميكند كه اين عمل سنگ بناي يك حكومت نيمه ايراني به نام طاهريان شد. طاهريان در جهت احياي فرهنگ ايراني و زبان فارسي در اين سرزمين كه دو قرني مورد تاخت و تاز اعراب و تسلط زبان عربي بود شاعر معروف حنظله بادغيثي را به دربار ميآورند تا زبان فارسي احيا و ترويج يابد. حكومت بعدي يعني صفاريان همچنين و حتي دربارهاي ترك زبان مثل غزنويان همزبان فارسي را نشر و ترويج ميكنند. اما اوج احياي شعر و زبان فارسي دربار سامانيان در ماوراءالنهر است كه زبان فارسي امروز را بيشك مديون ايشان هستيم. اگرچه به دليل گستره زبان عربي در ميان امت اسلام قدرت و تسلط با زبان عربي است، اما زبان فارسي به حيات خود ادامه ميدهد. اين زبان به همت اديبان و شاعران سختكوش همچون مولوي، نظاميگنجوي، فردوسي، حافظ، سعدي و هزاران هزار شاعر ساكن فلات موسوم به فلات ايران تقويت شده و روز به روز قوي و قويتر ميشود.ادبيات فارسي در كنار مذهب شيعه - با رنگ و بويي از دين زرتشت- رشته پيوند هويت ايراني ميشود تا وارد عصر مدرن، انقلاب مشروطه و نظام پهلوي ميشويم. در اين زمان در بسياري از كشورها زمزمه ملتسازي، مليگرايي و نظام نوين دولت - ملت رواج به گوش ميرسد. ايران نيز از اين رهگذر بينصيب نيست. در عراق زبان عربي، در فرانسه زبان فرانسوي، در تركيه زبان تركي، در روسيه - و ايضا شوروي سابق- زبان روسي و مانند آن، براي ارتباط در سطح ملي و پيوند اجتماعي استفاده ميشود. در ايران هم به واسطه اينكه زبان فارسي گذشتهاي قوي داشته ودر بيشتر دربارها و در ميان اهل سواد زبان ارتباطي بوده در نتيجه با ايجاد و گسترش سيستم مدارس عمومي نوين در پهلوي اول جهت تحكيم وحدت ملي، زبان ملي در مدارس زبان فارسي ميشود و رضاشاه به كمك زبان فارسي از ما يك ملت ميسازد و زبان فارسي به عنوان يك زبان ميانجي در ميان همه اقوام موجب همبستگي ملي ما ميشود. اما اين اتفاق متاسفانه در افغانستان نميافتد و الان اين كشور از قومگرايي بيهوده افراطي رنج ميبرد.
شما درباره نوروز به عنوان يكي ديگر از عناصر هويتي و در عين حال انسجامبخش ايرانيان در نزد جهانيان نام برديد. به نظر نوروز متفاوت از بقيه است، نظرتان چيست؟
بله، متفاوت است. همانطور كه حال و هواي شيعيان ايراني چند هفته به عاشورا مانده تغيير ميكند و ايراني علاقهمند به امام حسين (ع) خود را براي انجام مراسم عزاداري حسيني آماده ميكند، براي نوروز هم چنين حسي وجود دارد. مردم ايران قرنهاست كه چند هفتهاي به عيد نوروز مانده حال و روزشان دگرگون ميشود. اما همانطور كه گفتيد تفاوت نوروز با شيعه و زرتشت و حتي زبان فارسي در آن است كه اينها بنيانگذار، متولي و مروج خود را دارند، اما نوروز اينگونه نيست. اين پديده در لايههاي زيرين جامعه موجب انسجام و همبستگي انسان ايراني شده است. در اولين ديد و بازديد نوروزي مردم به ديدن خانوادههايي ميروند كه در سال گذشته فردي را از دست دادهاند كه به آن نوعيد ميگويند. عيد فصل زدودن كدورتهاست. عيد در بسياري از شهرها و روستاها اسباب شادي جمعي و كمك به همنوعان است.
نوروز از توفانهاي سهمناكي عبور كرده است. بسياري حتي به اراده خواستهاند آن را نابود كنند، اما نابود نشده و اين مهمان هر ساله ايرانيان با سختجاني و صبوري به حيات خود ادامه داده است. حمله اعراب و دگرگوني فرهنگي جامعه ما موجب از ياد رفتن بسياري از اعياد و جشنهاي ايران باستان شد، اما نوروز ماند. گويي نوروز با همه اديان و با همه انسانها سازگار است. وقتي انقلاب ۵۷ به پيروزي رسيد برخي انقلابيون سرمست از فتح و ظفر با بسياري از جشنهاي كهن از جمله چهارشنبهسوري و نوروز به مخالفت برخاستند. عدهاي تندرو پيشنهاد دادند به جاي تعطيلات عيد، دهه فجر تعطيل رسمي شود! اما اين مخالفتها گوش شنوايي نداشت و مردم به جشن نوروز خود ادامه دادند حتي در زمان جنگ و در حين تشييع شهداي وطن. حكومتيان مجبور شدند به آن شعائر مذهبي اضافه كنند مثلا دعاي «يا مقلبالقلوب ...» معروف همراه نوروز شد. تجربه انقلاب اسلامي۱۳۵۷ نشان داد نوروز براي بقا و ماندگاري سختجانتر از اين حرفاست، زيرا يكي از عناصر انسجامبخش و هويت ايراني نزد جهانيان است.