دلم نمايشگاه كتاب ميخواهد
حسن لطفي
دل است ديگر! بعضي وقتها چيزهايي ميخواهد كه بر آورده كردنش ساده نيست. گاهي هم غير ممكن است. مثل همين نمايشگاه كتاب خواستن دل من! منظورم نمايشگاهي نيست كه در حال برگزاري است. نه اينكه اين نمايشگاه بد باشد كه نيست (البته اگر باعث كم رونق شدن كسب و كار كتابفروشيها نشود!) اما دل من نمايشگاهي ميخواهد كه در آن قيمت كتابهایش از قدرت خريد مردم كمتر باشد. (پي سوبسيد و پايين آوردن قيمت كتاب و به روز سياه نشاندن ناشر و نويسنده نيستم. دنبال بالا رفتن قدرت خريد مردم هستم. قيمت كتابها پايين نيايد اما قدرت مردم برگردد به اولين نمايشگاههاي كتاب در ايران) تيراژ كتابهایش آنقدر بالا باشد كه وقت شمردن صفرهایش تعجب كني (نه آنقدر پايين كه وقتي تيراژ كتاب شاعر شناخته شدهاي را نگاه ميكني بگويي دوهزار و پانصد تا همتوي اين روزگار خوب است و او با شرمساري بگويد دوهزار و پانصد تا نيست دويست و پنجاه تا است) سر غرفهدارهاي كتاب خيليخيلي بيشتر از آشفروشها، فلافلفروشها و ساندويچ فروشها شلوغ باشد و اين شلوغي حكايت كف روي آب نباشد. (كسي فقط تماشاچي نباشد، كتاب بخرد. كتاب را بر ندارد و وقتي قيمت پشت جلدش را ديد زمين بگذاردش و آه بكشد.) كتابخوان و كتابفروش و نويسنده حق انتخاب داشته باشند. نويسنده در نوشتن با حداقل محدوديتها روبرو باشد. خودش سانسورچي خودش نشود و ديگران نگويند چه بنويس و چطور بنويس. كتابخوان به راحتي بتواند هر چه را ميخواهد برگزيند و همه نوع كتابي در دسترسش باشد. كتابفروش هم همينطور، آزادي، حق انتخاب و... داشته باشد. (نميخواهم نديده و نچرخيده بگويم در نمايشگاه امسال تنوع نيست. هست! اما دل من و خيليها پي آزادي بيشتر هستند.) دلم فقط اينطور نمايشگاه نميخواهد. گاهي وقتها نمايشگاهي كه ميخواهد امكانش غير ممكنتر ميشود. نمايشگاهي ميخواهد كه در آن هوشنگ گلشيري، نادر ابراهيمي، ر اعتمادي و... توي غرفهاي نشسته باشند و او (دلم) دل بدهد به نگاهشان به حرفهایشان و حظ كند از حضور متنوع اين مردگان زنده!