سه راه براي نجات سرمايه اجتماعي
با اين حال، آنچه امروز بيش از گذشته ذهن جامعه ما را ميآزارد، نه صرفا اين مشكلات ديرپا، بلكه افق مبهم آينده و احساس شكنندگي بنيان خانوادهها در برابر حوادث پيشبينيناپذير است. تعليق آينده، كابوسي پنهان اما موثر است كه آرامش رواني جامعه را ربوده و نه فقط طبقات محروم، بلكه لايههاي متوسط را نيز گرفتار اضطراب مزمن و بيپناهي جمعي كرده است. تحريمهاي فزاينده، تهديدهاي گاه و بيگاه امنيتي، ترس از جنگ يا خرابكاري، بحرانهاي اقليمي، فرسودگي زيرساختها و اختلال در منابع انرژي، همگي بسان شوكهايياند كه به صورت متناوب، بر روان جامعه فرود ميآيند و چشمانداز پيشرو را غبارآلودتر ميكنند. با اين همه، شايد خطاي راهبردي ما اين باشد كه همچنان به دنبال راهحلهاي كوتاهمدت براي بحرانهايي هستيم كه نه كوتاهدامنهاند و نه سطحي.
در چنين فضايي، مهمترين وظيفه حاكميت، مديريت عدم قطعيت است؛ به جاي آنكه به بحران بعدي واكنش نشان دهد، بايد پيش از وقوع، تدبيري براي كاهش ضربههاي احتمالي داشته باشد. نخستين گام در اين مسير، پرهيز از تزريق شوكهاي تازه به جامعه است. امروز ديگر زمان آزمون و خطاهاي پرهزينه و تصميمات غيركارشناسي نيست. حتي سادهترين تصميمات اقتصادي و فرهنگي، اگر فاقد پشتوانه گفتوگو و اقناع عمومي باشد، ممكن است چنان تند و عميق بر پيكر اجتماع فرود آيد كه ترميمش ماهها و شايد سالها به طول انجامد. گام دوم، گفتوگو با مردم و نخبگان است. نه با شعار، نه با كليگويي، بلكه با زبان روشن، با پذيرش واقعيتها و دعوت عمومي براي مشاركت در تصميمگيري. جامعهاي كه احساس كند در تعيين سرنوشت خود سهيم است، درد را بهتر تاب ميآورد. بايد كارشناسان، فعالان صنفي، استادان دانشگاه، كنشگران اجتماعي و حتي منتقدان، نهتنها شنيده شوند، بلكه به عنوان بخشي از راهحل به رسميت شناخته شوند. گفتوگو، كليد نجات است. در اين ميان، آنچه بيشتر از همه نيازمند بازبيني است، قرارداد اجتماعي ميان مردم و حاكميت است. سالهاست كه در فضاي سياسي ايران، بهويژه در دهههاي پس از جنگ، نوعي قرارداد نانوشته شكل گرفته بود؛ نوعي معامله ميان رضايت عمومي و توزيع منابع. اما اين مدل، با كاهش درآمدهاي دولت، ديگر كارآمد نيست. جامعه امروز ايران، نه تنها خواهان بهرهمندي اقتصادي است، بلكه به دنبال عدالت، شفافيت، آزادي بيان و احترام به كرامت انساني نيز هست. جامعهاي كه تحقير نميخواهد، بلكه شراكت ميطلبد. بايد به سمت قرارداد اجتماعي تازهاي رفت كه ديگر بر پايه «توزيع رانت» بنا نشده باشد، بلكه بر پايه حق مردم بر دانستن، انتخاب كردن و مطالبهگري استوار باشد. به بيان ديگر، آنچه بايد بازسازي شود، نه فقط اقتصاد و معيشت، بلكه اعتماد عمومي، سرمايه اجتماعي و پيوند گسسته حاكميت با بدنه جامعه است. اين پروژه البته زمانبر است، اما هيچ آينده اميدبخشي بدون آن متصور نيست. ايران هنوز فرصت دارد. فرصت دارد كه با كاهش تنش در داخل و خارج، بازسازي تدريجي اعتماد، مشاركت دادن صادقانه نخبگان و طراحي يك الگوي اقتصادي- اجتماعي نوين، از شرايط فعلي عبور كند. جامعه ايران زنده، پيچيده، آگاه و منتقد است، اما همچنان اميد دارد؛ اگر ببيند كه ديده ميشود، اگر بداند كه صدايش شنيده ميشود. يادمان نرود، بزرگترين خطاي استراتژيك در شرايط ابهام، خودفريبي و انكار است. در مقابل، بزرگترين شجاعت سياسي، پذيرش خطا و اصلاح مسير در تعامل با مردم است. آينده ايران، در گرو همين انتخابهاست. اكنون زمان تصميمهاي دشوار اما واقعي است؛ براي آيندهاي پايدار، عادلانه و همراه با مردم.