سه راه براي نجات سرمايه اجتماعي
قادر باستاني تبريزي
ميگويند معيشت مردم را به مذاكرات گره نزنيد، اما مردم عقل دارند و هر روز با چشم خود ميبينند كه هرگاه دود سفيد از مذاكرات بلند ميشود، غول تورم و گراني، هر چند موقت، قدري مهار ميشود و هر بار كه اخبار مبهم از راه ميرسد، اين غول دوباره گزندهتر و بيرحمتر پيش ميتازد. باز در ميانه همين روزهاي دشوار و پُرابهام، ايران همچنان ظرفيتهايي زنده و قابل اتكا براي بهبود اوضاع دارد. آنچه امروز بيش از راهحلهاي اقتصادي كوتاهمدت ضرورت دارد، احياي رابطهاي صادقانه، منصفانه و معنادار ميان مردم و حاكميت است؛ رابطهاي بر پايه شنيدن، اعتماد و انصاف. فرصتي كمنظير پيش روي كشور قرار دارد تا با آغاز يك گفتوگوي ملي، سرمايه اجتماعي آسيبديده را بازسازي و از تكرار خطاهاي پُرهزينه گذشته پرهيز كند. دوراني كه در آن سكوت خريدني بود و رضايت با پرداخت يارانه تامين ميشد، ديگر گذشته است. امروز آنچه در معرض تهديد است، نه فقط معيشت، كه بنيانهاي مشروعيت و پايداري نظم اجتماعي است. جامعهاي كه احساس كند شنيده نميشود، دير يا زود راه خود را از ساختار رسمي جدا ميكند. اگر سياستگذاران در اين بزنگاه تاريخي، به جاي شوك درمانيهاي تكراري، سياستورزي گفت و گو محور را جايگزين نكنند، نه تنها فرصت عبور كمهزينه از وضع كنوني از دست خواهد رفت، بلكه بايد هزينههاي تلختري بابت بياعتمادي انباشته شده پرداخت شود. در روزگاري زندگي ميكنيم كه نامعلومي آينده، به مولفه مسلط در ذهن و روان جامعه بدل شده است. در سه دهه گذشته، همواره سه ضلع اصلي علت نارضايتي مردم، در نظرسنجيها تكرار شدهاند: تورم و گراني افسارگسيخته، بيكاري و فقدان امنيت شغلي و فساد، نابرابري و تبعيض ساختاري. در كنار اين مسائل مزمن، هر از گاهي بحرانهايي برآمده از زيرساختهاي فرسوده يا اقليم ناپايدار -از قطعي برق و كمبود آب و گاز گرفته تا ترافيك مزمن شهري و حاشيهنشيني رو به گسترش- بر وخامت اوضاع ميافزايد.
با اين حال، آنچه امروز بيش از گذشته ذهن جامعه ما را ميآزارد، نه صرفا اين مشكلات ديرپا، بلكه افق مبهم آينده و احساس شكنندگي بنيان خانوادهها در برابر حوادث پيشبينيناپذير است. تعليق آينده، كابوسي پنهان اما موثر است كه آرامش رواني جامعه را ربوده و نه فقط طبقات محروم، بلكه لايههاي متوسط را نيز گرفتار اضطراب مزمن و بيپناهي جمعي كرده است. تحريمهاي فزاينده، تهديدهاي گاه و بيگاه امنيتي، ترس از جنگ يا خرابكاري، بحرانهاي اقليمي، فرسودگي زيرساختها و اختلال در منابع انرژي، همگي بسان شوكهايياند كه به صورت متناوب، بر روان جامعه فرود ميآيند و چشمانداز پيشرو را غبارآلودتر ميكنند. با اين همه، شايد خطاي راهبردي ما اين باشد كه همچنان به دنبال راهحلهاي كوتاهمدت براي بحرانهايي هستيم كه نه كوتاهدامنهاند و نه سطحي.
در چنين فضايي، مهمترين وظيفه حاكميت، مديريت عدم قطعيت است؛ به جاي آنكه به بحران بعدي واكنش نشان دهد، بايد پيش از وقوع، تدبيري براي كاهش ضربههاي احتمالي داشته باشد. نخستين گام در اين مسير، پرهيز از تزريق شوكهاي تازه به جامعه است. امروز ديگر زمان آزمون و خطاهاي پرهزينه و تصميمات غيركارشناسي نيست. حتي سادهترين تصميمات اقتصادي و فرهنگي، اگر فاقد پشتوانه گفتوگو و اقناع عمومي باشد، ممكن است چنان تند و عميق بر پيكر اجتماع فرود آيد كه ترميمش ماهها و شايد سالها به طول انجامد. گام دوم، گفتوگو با مردم و نخبگان است. نه با شعار، نه با كليگويي، بلكه با زبان روشن، با پذيرش واقعيتها و دعوت عمومي براي مشاركت در تصميمگيري. جامعهاي كه احساس كند در تعيين سرنوشت خود سهيم است، درد را بهتر تاب ميآورد. بايد كارشناسان، فعالان صنفي، استادان دانشگاه، كنشگران اجتماعي و حتي منتقدان، نهتنها شنيده شوند، بلكه به عنوان بخشي از راهحل به رسميت شناخته شوند. گفتوگو، كليد نجات است. در اين ميان، آنچه بيشتر از همه نيازمند بازبيني است، قرارداد اجتماعي ميان مردم و حاكميت است. سالهاست كه در فضاي سياسي ايران، بهويژه در دهههاي پس از جنگ، نوعي قرارداد نانوشته شكل گرفته بود؛ نوعي معامله ميان رضايت عمومي و توزيع منابع. اما اين مدل، با كاهش درآمدهاي دولت، ديگر كارآمد نيست. جامعه امروز ايران، نه تنها خواهان بهرهمندي اقتصادي است، بلكه به دنبال عدالت، شفافيت، آزادي بيان و احترام به كرامت انساني نيز هست. جامعهاي كه تحقير نميخواهد، بلكه شراكت ميطلبد. بايد به سمت قرارداد اجتماعي تازهاي رفت كه ديگر بر پايه «توزيع رانت» بنا نشده باشد، بلكه بر پايه حق مردم بر دانستن، انتخاب كردن و مطالبهگري استوار باشد. به بيان ديگر، آنچه بايد بازسازي شود، نه فقط اقتصاد و معيشت، بلكه اعتماد عمومي، سرمايه اجتماعي و پيوند گسسته حاكميت با بدنه جامعه است. اين پروژه البته زمانبر است، اما هيچ آينده اميدبخشي بدون آن متصور نيست. ايران هنوز فرصت دارد. فرصت دارد كه با كاهش تنش در داخل و خارج، بازسازي تدريجي اعتماد، مشاركت دادن صادقانه نخبگان و طراحي يك الگوي اقتصادي- اجتماعي نوين، از شرايط فعلي عبور كند. جامعه ايران زنده، پيچيده، آگاه و منتقد است، اما همچنان اميد دارد؛ اگر ببيند كه ديده ميشود، اگر بداند كه صدايش شنيده ميشود. يادمان نرود، بزرگترين خطاي استراتژيك در شرايط ابهام، خودفريبي و انكار است. در مقابل، بزرگترين شجاعت سياسي، پذيرش خطا و اصلاح مسير در تعامل با مردم است. آينده ايران، در گرو همين انتخابهاست. اكنون زمان تصميمهاي دشوار اما واقعي است؛ براي آيندهاي پايدار، عادلانه و همراه با مردم.