تينا جلالي
حدود شش ماه از روي كار آمدن مديران سينمايي جديد ميگذرد، اگر بخواهيم ارزيابي از شرايط اين روزهاي سينماي ايران داشته باشيم چه تحليلي بايد ارائه بدهيم؟ فضا و روحيات سينماگران چطور است؟ چقدر از مشكلات سينماي ايران در اين مدت برطرف شده و اصلا ميتوان اميدوار بود كه موانع صعب و سخت از سر راه سينماگران برداشته شود؟ چقدر مديران سينما توانستهاند در جهت جلب نظر جوانان گام بردارند؟ و مهمتر از همه وضعيت سينماي ايران چگونه است؟
به عنوان آغاز بحث بفرماييد اين روزها چه ميكنيد؟ اگر اشتباه نكنم قرار بود فيلم جديد شروع كنيد.
بله از اواخر پاييزسال گذشته ميخواستم فيلم جديدم را شروع كنم، اما كار فيلمسازي زمان بر است. به خصوص امثال من كه سعي ميكنم گزيده كارتر باشم و قطعا نه جزو توليدكنندگان زنجيرهاي بازار امروز سينما هستم و نه در ارتباط با مافياي سينما، حتي اگر با مهياترين امكانات و سريعترين زمان ممكن هم بخواهم كار كنم يك سال و نيم تا دوسال تا رسيدن كارم به مخاطبم طول ميكشد بنابراين دراين روزها كه بحران و ابهام در سرنوشت آينده جامعه به اوج خودش رسيده، مثل اكثر سينماگراني كه فيلم فلهاي هم نميخواهند بسازند، منتظرم شرايط و آينده اجتماعي / سياسي كشورمان قدري شفافتر شود تا با اطمينان بيشتري ازتصوير آن يك سال ونيم آينده، كارم را شروع كنم.
هزينهها بالا رفته يا مثل سال گذشته است؟
كجا هزينه بالا نرفته كه سينما از آن مستثنا باشد؟ كاملا مشخص است كه هزينهها به شكل سرسامآوري بالا رفته. از دورهاي كه براي پروانه ساخت اقدام كرديم تا الان حتي اگر برمبناي تورم متعارف روز هم بخواهيم حساب كنيم هزينههاي فيلم نزديك به دو برابر شده.
با در نظر گرفتن اينكه فيلم اعم از «لو باجت» يا فيلمهاي « با چهره» يا «بيك پروداكشن» قيمتهاي ساخت مجزا دارند، عنوان شده بود كه يك فيلم معمولي بالاي 30 ميليارد هزينه ميخواهد؛ درست است ؟
ممكن است فيلمي با هزينه پايينتر هم ساخته شود، اما بر اساس توليد استاندارد و ميانگين اگر در زمستان گذشته رقم 40 ميليارد بودجه معمولي براي يك فيلم محسوب ميشد، در شرايط حاضر اگر تهيهكنندهاي بخواهد با همان استاندارد و بر مبناي ميانگين سينماي ايران بسازد كه هويت و تازگياي هم براي مخاطب داشته باشد، باید رقمهاي بالاتري هزينه كند.
جناب داودي با روي كار آمدن دولت آقاي پزشكيان و همين طور مديران جديد سينما قريب به شش ماه ميگذرد. تحليل شما از شرايط اين روزهاي سينما چيست؟
اگر معيارمان را تشخص، خصوصيات انساني و اصولا خوبي و بدي آدمها بگذاريم، در شرايط حاضر با آدمهاي محترمتري روبهرو هستيم، ولي اگر بخواهيم راجع به سينماي ايران و لزوم «تغييرات اساسي » در مديريت اين سينما، نگاه و تعمق داشته باشيم، بايد بگويم با بررسي انبوه مشكلاتي كه سينماي ايران در طول اين سالها داشته و به روي هم انبار شده، به روز شدن و تغيير مسير لازم اين سينما را هنوز نميبينيم.
درگذشته و در دورههاي مختلف مديريتي با نوعي از مديريت دولتي ايستا روبهرو بوديم كه در يك مدار سينوسي كم تحرك طي مسير ميكرد و نه خيلي به اضمحلال ميرسيد و نه به شرايط ايدهآل نزديك ميشد. در دولت كنوني هم در يك سال گذشته غير از اينكه رابطه بين مديريت دولتي و دستاندركاران سينما نسبت به آنچه در گذشته شاهد بوديم احترام آميزتر شده، يعني اينكه احترام بيشتري به كف حقوق سينماگرها گذاشته ميشود، غير از اين نميتوانم نشانههاي خيلي شاخصی ببينم كه در اين دولت اتفاقي افتاده باشد كه با توقع «تغييرات» در سطح جامعه همخوان باشد و فاصله خوانش مردمي و حكومتي را به شكل آشكاري كم كرده باشد، يعني حركت رو به جلوي اساسي شكل گرفته باشد كه بتوانيم به آن اميدوار باشيم يا فاصلهاي كه بين دولت و سينماگرها با نگاه متفاوت از هم به وجود آمده را پر كند.
به اين نكته اشاره كرديد كه... به نظر ميآيد براي پر كردن چنين فاصلهاي نياز به زمان زيادي باشد.
ببينيد متاسفانه آنچه من به عنوان يك سينماگر شاهدش هستم رابطه علت و معلولي بين يك دولت مقبول كه مردم و سينماگران منبعث ازمردم قبولش داشته باشند با سينماگراني كه متقابلا با حس اعتماد دوطرفهاي كه نياز اصلي تغيير است، قواعد و الزامات حكومتي را پذيرفته باشند، شايد كمي بهتر شده باشد، اما اتفاق مهمي در آن نميبينيم كه من بخواهم به عنوان ويژگي برجسته و متمايز از آن ياد كنم و بگويم اين دوره با دورههاي ديگر فرق اساسي دارد.
البته روحيه جمعي سينماگران بسيار بهتر شده و سينماگران براي ساخت فيلم تلاش ميكنند. نظر شما چيست؟
ويژگي شاخص اين دوره اين است كه با آدمهاي محترمتر و قابل قبولتري در عرصه مديريت دولتي روبهرو هستيم. طبعا هرجور مشكل هم وجود داشته باشد و هرچقدر هم كه دست و بالشان بسته باشد از آنها بيتفاوتي و بياحترامي نميبينيم. به عنوان نمونه عرض كنم وقتي آدمها را با هم مقايسه ميكنم، ميبينم در خيلي موارد تفاوتهاي آشكاري وجود دارد بين آدمهايي كه قبلا روي همان صندلي نشسته بودند با مديراني كه الان نشستهاند، با كمال تاسف بايد بگويم كه ما در طول سالهای گذشته بيشتر از هر چيزي و به عنوان يك «حق اوليه» خواهان اين بوديم كه به ما سينماگران احترام حداقلي در رد قانوني تحميل خواستههاي دولتي، سانسور، ونظارت حاكميتي گذاشته شود، خيلي وقتها بوده اين مساله آنقدر سينماگرها را درگير كرده كه وقتي حالا اندكي از اين احترام نسبي را احساس ميكنند اميدوارتر ميشوند و به نظرشان ميآيد كه احتمالا بهتر از گذشته ميتوانند كار كنند. اما منظور من آن تحول اساسي است كه در يك دولت ايدهآلتر بايد فاصله بين دولت و حاكميت با سينماگران را پر كند و مسووليت متقابل را به وجود بياورد.
ما سينماگران در دورههاي گذشته با بيشترين چيزي كه روبهرو بوديم و مسوولان دولتي هم خودشان را الزاما مامور به اجراي آن ميدانستند، اين باورشان بود كه انگار اين دولتيان فقط مسوول «نهي» هستند نه «اثبات» انگار فقط مسوول اين هستند كه توليدكنندگان انديشه را از آنچه ميخواهند بگويند و فكر كنند، باز بدارند واز ارتباطي كه ميخواهند به وجود بياورند نهي كنند و هرچقدر اين دايره را كوچكتر و به خيال خودشان امنتر (گاهي هم البته امنيتيتر) درآورند، در كارشان موفقتر هستند!
اين ذات آن چيزي بوده كه در رابطه دولتها (معاونت ارشاد و سازمان سينمايي) با سينماگران برقرار بوده و هميشه سينماگران در تلاش بودند هويت خودشان را ثابت كنند و البته نيازشان را به ارتباط سالم و فعال نشان بدهند. هر جايي كه اين اتفاق نيفتاده آن زماني بوده كه سينماگران از حاكميت فاصله گرفتند و قواعد و ارتباطشان را نفي كردند چه در مقابل سانسور و چه در تعريف مسووليت متقابل با دولت و حتي تقابل با آنها از روشهاي ديگري استفاده كردند. اين مشكل در تمام اين سالها وجود داشته و طبعا انتظار من سينماگر از يك سري آدمهاي مهمتر اين است كه تغييرات اساسي هم در دوران آنها شكل بگيرد.
تغيير اساسي به چه معنا؟
به اين معنا كه اين مساله كه تنها به دولت مربوط نميشود و هم مشكل صنف است و هم دولت، مربوط است به تعريف و قبول حقوق متقابل سينماگرها در جايگاه خودشان و جايگاه حقوقي و اجتماعي دولت . يعني همان قدر كه ما سينماگرها اين را بفهميم در حكومتي كه همهچيزش مطابق سليقه ما نيست چگونه ميتوانيم به قواعد و قوانين درست الزام داشته باشيم و آنها را رعايت كنيم و در عين حال ميتوانيم مسوول كيفيت استاندارد كارهايمان هم باشيم. يعني اين مسووليت به گونهاي باشد كه به طرف مقابل كمك كند تا از بسياري قواعد دست پاگير خودش دست بكشد و خودش آنها را مزاحم ارتباط مسوولانه تلقي كند و آنها را از ميان بردارد.
مثال ميزنيد؟
در يك جامعه متمدن چراغ قرمز سر چهارراه يك پالس لازمالاجراي قانوني است، اما اگر قانونگذار خود را ملزم بداند كه براي محكم كاري و زهرچشم گرفتن براي اجراي قانون چند پليس با باتوم هم بگذارند سر چهارراه كه هر كسي از چراغ قرمز رد شد با باتوم توي سرش بزنند، طبعا اولين چيزي كه از اين رابطه و قاعده متمدنانه حذف ميشود اين است كه جامعه هيچ الزام مسوولانهاي پيدا نميكند كه وظيفه دارد كه قانون را رعايت كند . يعني عملا نفي كردن قانون دراين شرايط به فضيلتي تبديل ميشود كه هر كسي بتواند از باتومها در برود حق دارد كه نه تنها آن را ناديده بگيرد، بلكه هوشمند و زرنگ هم تلقي شود كه توانسته از محدوديتهاي زوركي عبور كند .
در سينما مصداق ميزنيد؟
ببينيد قواعد و قوانين دولتي امروز ما غالبا بر اساس فهم 40- 30 سال پيش اجرا ميشود. طبعا اين قوانين فهم درستي از جامعه امروز ما ندارد.اصولا اين سوال مطرح است كه چرا در سينماي ايران گسست به وجود آمده؟ چرا سينماي زيرزميني آنقدر با تصاعد هندسي و نه حسابي درحال گسترده شدن است؟ اينكه چرا ذات سينماي غيرقانوني و ساختن فيلم زيرزميني و هرگونه امر غيرقانوني ديگر به فضيلت تبديل شده !؟تحليل و چرايي آن در وهله اول به عهده دولت است و خود دولت بايد بفهمد چرا در بسياري از امورقادر به درك فيلمسازان امروزش نيست و چگونه ميتواند خودش را با مناسبات امروز جامعه همراه كند تا بتواند ضرورت فيلمسازي زيرزميني را بفهمد و با تفكر فيلمسازان زيرزميني به نقطهاي برسد كه همديگر را درك كنند. اگر اين اتفاق بيفتد خيلي از قواعد و قوانين مزاحم خود به خود حذف ميشوند و خود به خود اثرشان را ازدست ميدهند. ميفهمند كه الان هم اين قوانين بهكلي اثرشان را از دست دادهاند و به قوانين مزاحم تبديل شدهاند. و اينكه ديگر به اين قواعد نيازي نيست. اين موضوع تنها با درايت چند آدم كه مقطعي يا تصادفي سركار ميآيند صورت نميگيرد، بلكه قاعده، رويكرد و اراده حاكميتي است كه بايد اصلاح شود. يك سازمان يا نهادي كه قواعد و قوانينش از مرز كهنگي هم عبور كرده الزاما بايد اصول بنياديش مورد بازبيني و تحليل قرار بگيرد كه چطور ميتواند با مردم و سينماگرها رفيق باشد چظور ميتواند آنها را به گونهاي قانونمند كند كه درمقابل احترام به نظر سينماگر، به نظر قاعدهمند و به روزدولت (سازمان سينمايي) هم بايد از طرف سينماگر احترام گذاشته شود .
صحبتهاي شما يعني بهروزرساني بسياري از قوانين بر اساس تحليل جامعهشناسي...
اگراين اتفاق بر مبناي تحليل درست « مسووليت متقابل» بيفتد خود به خود نياز دولت و حاكميت به بسياري از قوانين كه امروز متروكه شدهاند و متعلق به گذشتهاند اما همچنان بر لزوم اجراي آن پافشاري ميشود و همچنان به زور اتفاق ميافتد و ربطي به محترم بودن يا محترم نبودن مامور اجراي آن هم ندارد، پايان ميدهد.
به عنوان مثال ما وقتي داريم درباره قوانين پروانه ساخت فكر ميكنيم. از خودمان ميپرسيم كه در طول چهار دهه گذشته چقدر در قوانين پروانه ساخت تحول ايجاد شده ؟ آيا اين را حس نميكنيم كه اين قانون نسبت به 10 يا 20 سال پيش چقدر كم اثرتر شده و معنا و مفهوم خودش را از دست داده؟ چقدر بودن و نبودنش مفيد هست يا نيست؟ الان واقعا ميدانيم در لزوم همين قاعده يك تزلزل اساسي به وجود آمده، ولي چه كنيم كه قانون است و مامور دولتي بايد آن را اجرا كند! البته اگر بخواهيم منصفانهتر حقوق سينماگرها را هم در نظر بگيريم ميشود در نهايت به شكلي اجرا كنيم كه كمترمانع تضييع حقوق فيلمساز شود. اين امر كم و بيش الان هم اتفاق ميافتد، اما بحث من فراتر از كارنامه مديران خاص است كه شهامت تفسير به فايده قوانين دست و پيگير را دارند. بحث من كارنامه يك سازمان بزرگ است كه مستقيما به عنوان نماينده دولت رابط بين حاكميت و جامعه سينمايي است و در اين رابطه به دليل سلطه همهجانبه همين قوانين جايگاه خودش را فشل و متزلزل ميبيند.
به نظر ميرسد چنين برنامهريزي نياز به گذشت زمان است چون تغيير و تحول را به سادگي، قابل پذیرش نیست . مستحضر هستيد كه با فستيوال كوچه چه كردند.
نكته مهم همينجاست؛ بارزترين وجهي كه از مديريت دولتي كه تابهحال به غلط، فقط و فقط زيرمجموعه و امربر مديريت حاكميتي تلقي شده، ميتوان انتظار داشت، اين است كه درايتي وجود داشته باشد كه اين نياز به تغيير اساسي در جامعه را به گونهاي با حاكميت جا بيندازد كه تبديل به ضد خودش نشود. به شورش و بلوا نينجامد، معنايش اين نباشد كه اگر دولت با خواست منطقي و قابل دفاع جامعه همراه شد با حاكميت زاويه دارد. اين طور فكر نشود كه اين دولت آمده و اگر ميخواهد كهنگي خودش را درمان كند الزاما ميخواهد قواعد را برهم بزند و اعتراض به وجود بياورد .
بارزترين درك مديريت اين است كه لزوم «تغيير اساسي» را حداقل دراين حيطه خاص براي حاكميت به گونهاي جا بيندازد كه حاكميت هم احساس خطر نكند و هم بيشترين نفع را براي سينماگري به وجود بياورد كه ميخواهد در كارش مسوول باشد و خودش ميخواهد اداره خودش را به عهده بگيرد و نياز به امر و نهي كسي نداشته باشد.
صنوف در اين باره نظرشان چيست؟
به نظرم در اين باره نبايد يك طرفه قضاوت كنيم، به نظر ميرسد اين نقصان و كهنگي قواعد كه بدنه دولت و سازمان سينمايي را دچار رخصت كرده، كم و بيش در صنف هم وجود دارد، معتقدم هم خانه سينما و هم اصناف سينمايي نياز به تعريف قوانين جديد دارند كه بتوانند در حفظ حقوق حقّه سينماگران موثر، تعيينكننده و به تبع آن فراگير باشند . آنچه الان در شيوه مديريت و تأثيرگذاري مديريت خانه سينما و اصناف سينمايي ميبينيم در وهله اول اين است كه « شامل همه دست اندركارانشان نميشوند.» ممكن است بر اساس تعصبي كه نسبت به حرفهمان داريم پارهاي نواقص را در آنها نبينيم، اما اگر بخواهيم منصفانه نگاه كنيم واقعا بايد گفت صنف هم مشكلات خاص خود را دارد، صنف هم نتوانسته خودش را در جايگاهي قرار بدهد كه بتواند جاي بسياري از امر و نهيها و بكن و نكنهايي كه دولت بر اساس قوانين همچنان كهنهاش ميكند را بگيرد و آن را تبديل به آزادي رفتار و گفتار قانونمند كند و از نقش «نهيكننده» دولت بكاهد و نقش «مسوولانه» سينماگر را افزايش دهد. اين شايد مهمترين راه چارهاي باشد كه از گسترش روزبهروز گسل ايجادشده بين مديريت دولتي سينما و به طبع آن نگاه و انتظار حاكميتي، با سينماگران بكاهد .
يعني اين به روز رساني را شامل قوانين خانه سينما ميدانيد؟
خانه سينما بيشترين ميزان به روزرساني را احتياج دارد. خانه سينما به عنوان نهاد مادر شايد تا اندازهاي به ايفاي نقش و وظيفه خودش در نهاد داوري، بيمه و اينجور چيزها نزديك شده كه اتفاقا در اين موارد هم ايراد دارد و به اندازه توان بالقوهاي كه دارد نميتواند حرفش را پيش ببرد و با دولت رابطه ارگانيك مبتني بر حفظ منافع مشترك را پيدا كند. اين همان نكتهاي است كه ضعف يا حتي فقدان تحليل را نشان ميدهد. سينماي ايران الان در حال حاضر تبديل به دو جريان سيل آساي بزرگ شده كه هر روز فاصلهشان با هم بيشتر ميشود و نه تنها نميتوانند به هم برسند يا وحدت رويهاي پيدا كنند، بلكه روزبهروز هم گسل بينشان عميقتر ميشود . از يك طرف سينماي زيرزميني شكل و شمايلش سينماگران و جريانات جديد را به خودش جلب ميكند و درمقابل سينمايي كه بر اساس قواعد قديمي و كهنه و مستعمل جاري اداره ميشود روزبهروز فرسودهتر شده و چرايي وجودي خودش را از دست ميدهد. اين دو جريان به هيچ عنوان نميتوانند به هم برسند و با هم حركت كنند . به نظر من اولين و مهمترين ضرورت اين است صنف بايد توانايي تحليل داشته باشد كه بفهمد چرا سينماي زيرزميني همراه خانه سينما و اصناف سينمايي نيست؟ چرا كار در سينماي مطلقا بيقانوني كه هر روز گسترش پيدا ميكند تبديل به فضيلت ميشود و نميتواند با بدنه سينماي قاعدهمند و فعاليت اصناف سينمايي همراه و يكي شود؟. مشكل كجاست؟ آيا عدم كارآمدي و به روز بودن و جذابيت نداشتن حوزه اصناف مشكل كار است؟
از آنجايي كه با بدنه اهالي سينما بيشتر در ارتباط هستيد وضعيت سينماي زيرزميني را چگونه ميبينيد؟
اين سينما يك اندازه آماري دارد كه به دليل همان زيرزميني بودن و كمبود اطلاعات مورد نياز، من هم آن را خيلي دقيق نميدانم. ولي آنچه در اولين نگاه جلب نظر ميكند شكل ماهيتي و رها و آزاد آن است كه طبعا براي اكثريت به خصوص نسل جوانتري كه ميخواهند جذب سينما شوند، بسيار جذاب است آنقدر مغناطيس دارد كه آنها را به خودشان جلب ميكند و اين آن چيزي است كه قبل از همه دولت بايد براي خود تحليل كند كه چگونه ميتواند با تعامل و شناخت درستتر و رفتار مسوولانهتر اين مغناطيس را سمت خودش برگرداند و مقداري هم خودش با تجديدنظر خواهي كه در قواعد كهنهاش ميكند اين مغناطيس را به وجود بياورد كه جوانترهايي جلب اين سينما ميشوند را بشناسد و بر اساس اين شناخت و نياز امروز آنان بتواند مسووليت متقابل تعريف كند. صنف هم بايد اين تحليل و آگاهي را پيدا كند كه اين نيرويي كه روز به روز بزرگتر ميشود و مغناطيس دارد را چگونه به خودش جلب كند، به آنها اعتماد بدهد كه ما طرفدار حقوق شما هم هستيم.
پيشنهاد شما و راهكار شما چيست؟
بر اساس تجربه شخصي خودم، نظر و ديدگاهم را به كساني كه اداره سازمان دولتي و صنفي را بر عهده دارند ميگويم و آن، اين است كه اولين چيزي كه آنها بايد داشته باشند شهامت درك نياز به «تغيير» جامعه است. آن چيزي كه در بطن جامعه ميجوشد و اين جوشش را متاسفانه خيلي از دوستان نميخواهند دريافت كنند، نميخواهند سر بيدردشان را دستمال ببندند. ما اولين چيزي كه براي تغيير نياز داريم شهامت پذيرش واقعيتهاي جامعه است.
اينكه حكومت چه جايگاهي دارد و درخواست مردم براي تغيير چقدر مهم و فراگير است، اين اگر پذيرفته نشود تبديل ميشود به رويارويي پنهاني كه هر زماني ميتواند سر برآورد و به رويارويي آشكار تبديل شود و خسارات خود را هم داشته باشد.
يك مدير دولتي قبل از هرچيزي جامعه خودش را بشناسد و دنبال رابطه راههاي نزديك شدن به آن بگردد نه با چوب و چماق بلكه با ايجاد رابطهاي پويا، مغناطيس جلب نيروي فعال، جوان و معترض جامعه را در خودش به وجود بياورد. به اين ميگويند مديريت هوشمند و فعال و كارايي كه با جامعه و خواست جامعه حركت ميكند و نه در مقابل جامعه. اينجا براي شما مثال ميزنم واگذار كردن مديريت جشنواره فجري كه مدتها تعريف خودش را ازدست داده بود، به عبارتي مريض بدحال بود به فردي از بدنه صنف يكي از اقدامات خوب سازمان سينمايي در سال گذشته بود. من به آقاي شاهسواري و نوع مديريت او شايد گاهي انتقاد هم داشته باشم ولي بهشدت از همكاري سازمان سينمايي و فردي از آحاد صنف حمايت ميكنم چرا كه مغناطيس دولت و صنف را همراه هم تقويت ميكند اما متاسفانه بايد گفت برخلاف بسياري از سالها كه وقتي جشنواره تمام ميشد دبير ابقا ميشد اراده استمراراين حركت نيكو وروبه جلو را بين سازمان سينمايي و صنف نديديم كه هم در اينجا و هم در بقيه راههاي ارتباطي مديريت دولتي و صنف متكثر شود، شايد چنين رفتاري عمدي نباشد اما در دراز مدت باعث نااميدي ميشود. مثلا درباره انتخاب مديرعامل فارابي من عملا به عنوان كسي كه مسووليت دو نهاد صنفي را بر عهده داشتم از اين انتخاب هيچ اطلاعي نداشتم، اگر مديريت دولتي بر اساس اينكه به كسي مربوط نيست چه كسي دراين ادارات ميآيد و ميرود پس من سينماگر هم مسووليتي در قبال جايي مثل فارابي ندارم چرا كه سالهاست به دليل همين فاصلهاي كه افتاده، حتي پايم را هم آنجا نگذاشتهام. اما ميخواهم بگويم عدم مشورت و نظرخواهي از صنف همان قاعده متروكهاي است كه يعني انگار در اين مقاطع، در هنوز بر همان پاشنه ميچرخد.