نگاهي به اثري ممتاز از «مري كينگ»
پايبندي به حقيقت
محمد صادقي
پيروزي مهاتما گاندي در مبارزه با استعمار انگليس و پيروزي مارتين لوتركينگ در مبارزه با تبعيض نژادي از زيباترين لحظههاي تاريخ قرن بيستم است و چنانكه هر دو باور داشتند اين پيروزيها به معناي شكست و نابودي نيروهاي مخالف نبود زيرا هدف آنها پيروزي و سعادت همگان بود. اين از نكتههاي مهم در راهي است كه آن دو طي كردند زيرا نشان دادند كه با قدرت عشق ميتوان روياي دنيايي بهتر را به واقعيت تبديل كرد. در كتاب «مهاتما گاندي و مارتين لوتركينگ و قدرت مبارزه عاري از خشونت» اثر مري كينگ (ترجمه شهرام نقشتبريزي، نشر ني، چاپ سوم 1399) فرصتِ مغتنمي براي آشنايي بيشتر با زندگي و انديشه اين دو شخصيت باشكوه فراهم شده است.
گاندي كه متأثر از شخصيتهايي مانند جان راسكين، لئو تولستوي و هنري ديويد ثورو بود، و توجه ويژهاي به آموزههاي معنوي و باورهاي اخلاقي داشت، بر ساتياگراها به معناي پايبندي به حقيقت تكيه داشت، و اين انديشه در كنشِ درخشانِ او بهطور روزانه و بيوقفه نمايان بود. او باور داشت كه ساتياگراها چيزي جز اخلاقيزيستن نيست. بنابراين در رويارويي با نيروهاي استعمارگر و ستمگر، در پي نابودي و كوبيدن آنها نبود بلكه براي آنها نيز جز خير نميخواست، و از اين رو، در حركت خويش، ميان وسيله و هدف ارتباطي تنگاتنگ قائل بود.
به اين معنا كه براي رسيدن به هدفي پاك نميتوان از وسيلهاي ناپاك استفاده كرد. گاندي به همين خاطر از سوي كساني كه با روش او مخالف بودند زير فشار قرار داشت. آنها از انتقام سخن ميگفتند و او را خالي از شهامت ميپنداشتند. اما گاندي به بخشش، و چشمپوشي از انتقام باور داشت و شهامت را در خشم، انتقام و ابراز توانايي فيزيكي نميديد بلكه آن را در عشق و مقاومتي محكم و به دور از ترس تعريف ميكرد. او در واكنش به انتقادها ميگفت:«آنها ميگويند وسيله، به هر حال وسيله است. ولي من ميگويم وسيله، همه چيز است. ماهيت وسيله هرچه باشد، ماهيت هدف نيز جز آن نخواهد بود. بين وسيله و هدف هيچ ديوار و مرزي وجود ندارد.»
گاندي همچنين مسائل و مشكلات اجتماعي را با دقت و تيزبيني مينگريست و بيش از هر چيزي در پي ايجاد تغيير در فرهنگ مردم بود. از اين رو، باور داشت استثمارگر بدون وجود استثمارشونده كاري از پيش نميبرد. به همين خاطر در اشرام كه مكاني براي پالايش نفس و زندگي معنوي بود، با مشاركت همه، از جمله طبقه نجس كه مردم از آنها دوري ميكردند، كار پارچهبافي را با چرخهاي دستي خانگي راه انداخت. در نتيجه، توليد انبوه پارچه موجب شد تا مردم فقير هند از پارچههاي انگليسي بينياز شوند و اين اقدام سازنده، اعتماد به نفس لازم براي خودباوري و مقابله با استعمار انگليس را در آنها ايجاد كند.
در نظر داشته باشيم كه مبارزه گاندي بر ضد استعمار سالها به طول انجاميد زيرا هدف اصلي او مبارزه براي انسان بودن بود. بر اين اساس، در جريان مبارزه هرگاه كه مردم به كارهايي غيرانساني همچون سوزاندن نيروهاي پليس، تعرض به زنهاي انگليسي، كشتار مسلمانها و... ميپرداختند، او نيز مبارزه را متوقف ميكرد و ابراز همدردي با آسيبديدهها را بر هر اقدامي ترجيح ميداد و در اعتراض به آن اقدامها روزههاي طولاني ميگرفت.
سرانجام نيز مقاومت مستمر مردم هند به رهبري گاندي كه از سال 1918 تا 1947 ادامه داشت، نيروهاي استعمارگر را مجبور به عقبنشيني كرد و هند استقلال خود را به دست آورد. وجود گاندي بيش از هر چيزي سرشار از عشق بود و بر همين اساس توانست حركتي بزرگ را با توقفِ چرخه خشونت به نتيجه برساند.كريشنا كريپالاني در مقدمه كتاب «گاندي و استالين: دو نشان بر سر دو راهي بشريت» اثر لويي فيشر (ترجمه غلامعلي كشاني) نكته جالبي را مطرح ميكند كه بسيار جاي انديشيدن دارد:«اگر در پايان كار، گاندي شبيه هيچ انسان ديگري به نظر نميرسيد بهتر است به خاطر آورد كه در آغاز، او نيز همانند هر انسان ديگري بود.»
مارتين لوتركينگ هم كه پس از پايان تحصيل و گرفتن دكتراي الهيات از دانشگاه بوستون در سال 1954 براي خدمت در كليساي دكستر راهي شهر مونتگامري شد، همين كه پا به آن شهر گذاشت وارد فضايي ملتهب شد. فضايي كه قانونهاي ديگرستيزانه و رفتارهاي نژادپرستانه ايجاد كرده بود و موجي از خشم و نارضايتي را پديد آورده بود. در ابتداي دسامبر سال 1955 بود كه رُزا پاركس جاي خود را در اتوبوس به مردي سفيدپوست كه سر پا ايستاده بود نداد و اين سرآغاز اعتراضهاي گستردهاي را رقم زد و در ادامه نيز، دكتر كينگ رهبري جنبش حقوق مدني سياهپوستهاي امريكا را برعهده گرفت.
كينگ در كودكي و نوجواني دورههاي تلخي را گذرانده بود و به خاطر جداسازي مدرسه بچههاي سياهپوست از بچههاي سفيدپوست از همبازيهاي سفيدپوست خود جدا شده بود و اينگونه رفتارهاي تحقيرآميزي همواره او را ميرنجاند. زماني كه 13سال داشت، در يك مسابقه سخنراني در يكي از شهرهاي ايالت جورجيا بهترين سخنرانِ مسابقه شناخته شد. اما پس از مسابقه كه به همراه آموزگارش و با اتوبوس به شهر خود(آتلانتا) بازميگشتند، چون تعدادي سفيدپوست وارد اتوبوس شدند به خاطر سياهپوست بودن بايد جاي خود را به سفيدپوستها ميدادند و مجبور شدند تا مقصد سرپا بايستند كه اين را بعدها از خشمآورترين لحظههاي زندگي خويش ميشمرد. زماني كه به كالج رفت سخنان دكتر بنيامين مايز (رييس كالج) كه به آنها ميگفت:«من هيچ علاقهاي به توليد پزشك يا وكيل در اين دانشكده ندارم بلكه ميخواهم از شما انسان بسازم.» در ذهن او اثرگذار بود. مايز انساني آزاده و نيكانديش و از مخالفهاي تبعيض نژادي و آشنا با انديشه گاندي بود. او بود كه نخستين بار در سخنرانيهاي هفتگي خودش كينگ را با شخصيتِ گاندي آشنا كرد، هر چند كينگ در آن زمان توجه زيادي به صحنه اجتماعي نداشت و سرگرمِ درسهاي خود بود. بعدها نيز كه شنونده سخنراني رييس دانشگاه هاروارد(دكتر جانسون) بود و با فلسفه گاندي آشناتر شد، تصميم گرفت به مطالعه كتابهايي درباره گاندي بپردازد. خواندن كتابهايي درباره گاندي جرقههايي در درون او ايجاد كرد تا به قدرت نيروي عشق در برابر نفرت بيشتر بينديشد. سالهاي بعد كه كينگ راهي مونتگامري شد و هدايت جنبش سياهپوستها را برعهده گرفت، در ابتدا و براي محافظت از خويش مسلح بود. اما در فوريه 1956 با شخصي به نام بيارد راستين (Bayard Rustin) و سپس با يك كشيش سفيدپوست به نام اسمايلي (Smiley) آشنا شد و ملاقات كرد، و اين دو بودند كه او را با عمق انديشه گاندي آشنايي كردند و به لحاظ فكري تأثير زيادي بر او گذاشتند. به اين ترتيب مارتين لوتركينگ در همان آغاز فعاليتهاي خود و با وجود تنشهاي فراواني كه وجود داشت، فرصت عميقتر انديشيدن را از دست نداد و گام در راهي نهاد كه گاندي در پيش گرفته بود و همواره خود را مديون او ميدانست:«آن كس كه سياهپوستان را به اعتراض واداشت و سلاح كارساز عشق را در اختيارشان قرار داد، عيسي مسيح بود. ولي همانگونه كه گذشتِ زمان آشكار كرد، مهاتما گاندي الهامبخش بهكارگيري و تأثيرگذاري اين سلاح بود.» كينگ باور داشت كه آموزههاي خشونتپرهيزي در انديشه گاندي، تنها راهحل منطقي و اخلاقي براي پايان دادن به تبعيض نژادي در ايالات متحده است و ميگفت:«دليل اينكه من نميتوانم از توسل به خشونت حمايت كنم، اين است كه خشونت در نهايت به شكست خود ميانجامد و همه را تباه ميكند و از ميان ميبرد. دليل اينكه من نميتوانم فلسفه قديمي چشم در برابر چشم را بپذيرم، اين است كه با پايبندي به اين فلسفه، در نهايت همه انسانها نابينا خواهند شد.» گاندي و كينگ، بارها طعم تلخ خشونت را چشيده بودند.كتك خورده بودند، تهديد و تحقير شده بودند، به زندان افتاده بودند و خطر جاني همواره در كمين آنها بود و سرانجام نيز هر دو ترور شدند.
با اين وجود در مبارزه شرافتمندانه خويش اصل را بر عشق و اخلاق گذاشته بودند و خشم و انتقام را مايه تباهي ميدانستند. بخشش در انديشه آنها مفهومي كليدي است، به معناي رمزِ توقف چرخه خشونت. اين نيز به معناي وادادگي و انفعال نيست زيرا آنها در برابر آزارها و دشواريها سر خم نميكردند و ترسي در دل نداشتند. آنها پرهيز از خشونت را راهي درست براي محافظت از روح انسان ميديدند.گاندي و كينگ، به مردم عشق ميورزيدند و اين عشق آنچنان زلال و قوي بود كه بدرفتاريهاي نيروهاي مخالف و نيروهاي همراه، از عمق آن نميكاست. به نظرم، سخني از گاندي به ما اين امكان را ميدهد تا به ژرفاي انديشه و روح آنها بنگريم.گاندي ميگفت: «تندي با ملايمت مغلوب ميشود، نفرت با عشق، رخوت با اشتياق و تاريكي با نور. عشق شما قطره قطره ميبارد، ولي همانطور كه قطرهاي باران كه از آسمان ميبارد، خشك ميشود و هدر ميرود، عشق را نيز من اغلب چنين ميبينم. تنها، رگباري شديد ميتواند خاك را تا اعماقش خيس كند. به همين ترتيب، تنها بارش بيمضايقه عشق است كه بر نفرت غلبه ميكند. اشتباه شما در اين است كه از ديگران توقع درستي و حقانيت داريد. شما خود بايد همچنان درست و برحق باشيد. عشقي كه سپاس و عوض مطالبه ميكند، عشق نيست.»
وقتي سخن از گاندي و كينگ در ميان است، از صلح، عشق و خشونتپرهيزي سخن ميگوييم و تا زماني كه جنگ، ستم، تبعيض نژادي و استبداد وجود دارد، آموزههاي آنها راهگشا و روشناييبخش است. خانم مري كينگ در كتاب ارزشمندش، ما را با زيستِ شريفِ گاندي و كينگ آشنا ميكند و به فهم عميقتري از انديشه، راه و روش آنها در برابر خشونت و پليدي ميرساند.
بخشش در انديشه گاندي و مارتين لوتركينگ مفهومي كليدي است به معناي رمزِ توقف چرخه خشونت. اين نيز به معناي وادادگي و انفعال نيست، زيرا آنها در برابر آزارها و دشواريها سر خم نميكردند و ترسي در دل نداشتند. آنها پرهيز از خشونت را راهي درست براي محافظت از روح انسان ميديدند. گاندي و كينگ به مردم عشق ميورزيدند و اين عشق آنچنان زلال و قوي بود كه بدرفتاري نيروهاي مخالف و نيروهاي همراه از عمق آن نميكاست. به نظرم، سخني از گاندي به ما اين امكان را ميدهد تا به ژرفاي انديشه و روح آنها بنگريم. وقتي سخن از گاندي و كينگ در ميان است، از صلح، عشق و خشونتپرهيزي سخن ميگوييم و تا زماني كه جنگ، ستم، تبعيض نژادي و استبداد وجود دارد، آموزههاي آنها راهگشا و روشناييبخش است. خانم مري كينگ در كتاب ارزشمندش، ما را با زيستِ شريفِ گاندي و كينگ آشنا ميكند و به فهم عميقتري از انديشه، راه و روش آنها در برابر خشونت و پليدي ميرساند.