نسبت اخلاق و اقتصاد در گفتوگو با دكتر سروش دباغ
رفتار اخلاقي در اقتصاد زيست شهروندان را انسانيتر و بالندهتر ميكند
علي طجوزي / انسان اقتصادي، انساني است كه پيوسته با ديگران مراوده، برخورد و اصطكاك دارد. انساني است كه در فعاليتهاي خود بعضا به منفعت و اصل لذت و فايده ميانديشد اما در اين ميان آيا تنها خود فرد مهم است. آيا براي هموار شدن مسير خود بدون توجه به ديگري بايد تلاش كند، آيا براي ديگران نيز ارزشي بايد قايل شود؟ آيا اصلا افراد ديگر اجتماع بايد مهم باشند؟ يا اينكه بايد حركت افراد بر چارچوبي قراردادي استوار باشد؟ و... اينجاست كه اخلاق به مدد اقتصاد ميآيد و فعاليتهاي افراد را بر اساس بايدها و نبايدها تنظيم ميكند. از سوي ديگر شايد اين انديشه كه مباحث فلسفه اخلاق با تحليل اقتصادي ارتباط دارد، دور از ذهن باشد زيرا بسياري از مردم فلسفه اخلاق را به عنوان يك دستور كلي دور از دسترس و غيرعملي و فلسفي تلقي ميكنند كه با آن راه به جايي نميتوان برد. با اين حال شايد آنچه كمتر مورد توجه قرار ميگيرد وجه مشترك اقتصاد واخلاق است؛ عقلانيت. در واقع پايههاي اين دو مقوله بر عقلانيت استوار است. پس نشاندهنده اين است كه هم ميتوان در پي كسب سود و رفع حاجات بود و همزيستي اخلاقي داشت. اما پرسش اينجاست، با وجود اينكه جامعه ما، جامعهاي مبتني بر اخلاق ديني و عرفاني است، طي سالهاي اخير در تمام سطوح با بداخلاقيها و فردگراييهاي خودخواهانه بسياري روبهرو شدهايم. چرا به اين سمت رفتهايم. مقصر كيست؛ مردم يا مسوولان؟ به همين دليل اين پرسشها و چگونگي زيست اقتصادي مبتني بر اخلاق را با سروش دباغ كه پژوهشهاي بسياري در زمينه اخلاق و فلسفه و عرفان انجام داده است، مطرح كرديم. البته او پيش از آغاز بحث به صراحت گفت: «پيش از پرداختن به موضوع، لازم است تاكيد كنم كه تخصصي در اقتصاد ندارم و حوزه تخصصي كارم، فلسفه، اخلاق و عرفان است. نكاتي هم كه در اين خصوص ذكر ميكنم از منظر فردي است كه از قلمرو اخلاق به اين مسائل مينگرد.»
برخي اقتصاد را علمي - اخلاقي ميدانند ؟ براي ورود به بحث ميخواهم بدانم از نظر شما اخلاق واقتصاد چه همپوشانيهايي با هم دارند؟ نظر شما چيست؟
اقتصاد جزو علوم انساني تجربي و از اين حيث شبيه به جامعهشناسي، مديريت و روانشناسي است. پيشرفت علم در اين حوزهها مبتني بر شيوههاي تجربي است اما معطوف به مناسبات و روابط انساني. چنانچه مديريت، روانشناسي و جامعهشناسي نيز اين گونه هستند. بنابراين ميتوان گفت طبيعتا پارهاي از نُرمها و هنجارهاي اخلاقي چنان كه بر ديگر نظامهاي تجربي بار ميشود، بر نظام اقتصادي نيز ميتواند مترتب شود.
به تعبيري ديگر وقتي ميگوييم، يك امر «اخلاقي» است بايد توجه كرد، امراخلاقي مبتني بر پارهاي از بايد و نبايدهاست؛ اموري كه ترك يا انجام آن ضروري است. اما در علم اقتصاد تا آنجا كه من ميدانم اين گونه نيست. به هر حال ما نرمهايي داريم اما نه از جنس نرمهاي علم اخلاق. پيشرفت و تحولات اين علم يا مطرح شدن نظريات جديد اقتصاددانان در باب عرضه، تقاضا، تورم، ركود و مسائلي اينچنين، بر پايهاي از نُرمهاي اخلاقي نيست. به تعبير ديگر، رابطه تنگاتنگي كه در حال حاضر علم اقتصاد با علم آمار دارد و مدلسازيهايي كه در آن انجام ميگيرد، كاري كاملا تجربي است. اما اخلاق مبتني بر پيشبيني نيست بلكه بر «بايد» و«نبايد» بنا شده است. ميتوان برخي از اين هنجارها را در اقتصاد رعايت كرد و اقتصاددانان در نظريات خود لحاظ كنند. به تعبيري ديگر ميتوان از سويههاي اخلاقي نظريات اقتصاددانان، تئوريها و نحوه اجراي سياستهاي اقتصادي و تعارضاتي كه در اين ميان پديد ميآيد، سخن گفت و سراغ گرفت.
در اينجا با چه تعارضات اخلاقي روبهرو هستيم؟
مثلا پديده ساختن بزرگراه از ميان يك جنگل را در نظر بگيريد. اين اقدام ميتواند تسهيلات زيادي براي مردم و دولت ايجاد كرده و راههاي طولاني را كوتاه كند، اما لازمهاش تخريب محيط زيست است و متضمن نوعي تعارض اخلاقي. يا وقتي يك سازمان و شركتي به دلايل مختلف تصميم به تعديل نيروهاي خود ميگيرد، از يك طرف به اقدامي اقتصادي يعني بقا ميانديشد اما از سوي ديگر با اخراج كاركنان، باعث آزار كارمندان و خانوادههايشان ميشود. هنگام بروز چنين تعارضاتي، انسانها بهغير از انتخاب يكي از اين دو، راه ديگري ندارند. براي اتخاذ تصميم موجه در چنين مواقعي، گريزي از بهكار بستن نظريههاي «اخلاق هنجاري» نخواهد بود.
در اين ميان از يك سو مكتب «وظيفهگرايي» و التزام به وظايف اخلاقي و عقلاني سر و كار را داريم. در چنين نگرشي به آثار و نتايج اعمال هيچ توجهي نميشود و فقط وظايف اخلاقي و عقلاني مهم است. از سوي ديگر مكتب «نتيجهگرايي» را داريم كه هم عنان با بيشينه شدن فايده و كمينه شدن درد و رنج است.
در اين ميان ديويد راس، از فيلسوفان اخلاق معاصر معتقد است كه «تنها با فايدهگرايي نميتوان به نتيجه رسيد و سعي ميكند درعين حال به نتيجه هم توجه داشته باشد. او وفاداري، مهرباني، عدالت، بهبود نفس، جبران، سپاسگزاري و اخلاق را وظايف انساني ميداند كه ميتواند در هدفها، شاخصها و محدوديتها به رفع تعارضات اخلاقي كمك كند و انسان از طريق آن ميتواند تصميم موجهتري اتخاذ كند.»
به تعبير ديگر همانگونه كه ميتوان راجع به امر سياسي از منظر اخلاق سخن گفت به اقتصاد نيز از همين منظر نگريست اما لزوما نه در حوزه فرااخلاق بلكه بايد مباحث در حوزه اخلاق هنجاري مطرح شود. چنان كه درمييابم اخلاق و سياست راجع به انساني است كه در پوليس و شهر زندگي ميكند. اگر بخواهيم فصل مشتركي براي اخلاق و سياست بيابيم، عبارت خواهد بود از احكام نورماتيو يا هنجاري كه بر بايستگي و چگونگي رفتارهاي انسان سايه مياندازد؛ به اين معنا كه آيينه تمامنماي اقتضائات هنجاري انسانيت هستند. اينكه «چه بايد كرد» و «چه نبايد كرد» مهمترين سوالهايي هستند كه در اخلاق هنجاري طرح ميشود. در اينجا نيز با دو سوال مهم مواجه هستيم كه عبارتند از «چه كسي بايد حكومت كند؟» و «چگونه بايد حكومت كند؟». اين دو سوال در بحث از رابطه ميان اخلاق و سياست طرح ميشود. اگر اينچنين باشد، فصل مشترك سياست و اخلاق يا به تعبيري ديگر رفتار اخلاقي متضمن هنجارهايي است كه بر كنشهاي آدميان در زندگي جمعي و در پوليس بار ميشوند. همين پرسشها را نيز ميتوان درباره رفتارها و كنشهاي اقتصادي طرح كرد.
نسبتسنجي ميان اخلاق و اقتصاد شاخهاي از شاخههاي اخلاق كاربردي است يعني همانقدر كه ميتوان از اخلاق در اموري مانند سياست، محيط زيست و پزشكي زمينههايي يافت، ميتوان از آن در اقتصاد هم سراغ گرفت.
چنان كه آمد، در قلمرو فلسفه اخلاق، اين مبحث كه از منظر اخلاقي چه كاري رواست و چه كاري ناروا، چه كاري بايسته است و چه كاري بايسته نيست، در اخلاق هنجاري صورتبندي ميشود. فلسفه اخلاق بنا بر يك تقسيمبندي كلان به سه شاخه فرااخلاق، اخلاق هنجاري و اخلاق كاربردي تقسيم ميشود. بحثهاي انتزاعي صرف، متعلق به فرااخلاق است. در حوزه اخلاق هنجاري بحثها صبغه انضماميتري دارند؛ اينكه من وشما چه بايد بكنيم و تنظيم مناسبات و روابط اخلاقي روزمره بايد بر اساس چه مباني و مبادياي باشد، بحثهاي مربوط به حوزه اخلاق هنجاري است. در حوزه اخلاق كاربردي نيز نظرياتي كه در اخلاق هنجاري مقبول واقع شدهاند، به كار ميروند.
مهمترين مفاهيم ومقولههاي اصلي در بحث اخلاق هنجاري چيست؟
در حوزه اخلاق، سه مفهوم مهم وجود دارد كه ميتوان مناسبات و روابط اخلاقي را مبتني بر آنها توضيح داد؛ «وظيفه»، «نتيجه» و «فضيلت». اين سه مفهوم از مهمترين مفاهيمي هستند كه در اخلاق هنجاري معاصر طرح شدهاند.
اين مفاهيم را بيشتر توضيح ميدهيد؟
ابتدا دو مفهوم وظيفه ونتيجه را توضيح ميدهم تا دريابيم اخلاق فضيلتمحور كه در واقع مقابل اين مفاهيم قرار ميگيرد، متضمن چه معاني است. فرض كنيد به شما ميگويم در فلان موقعيت نبايد دروغ بگوييد. در واقع واژه بايد و نبايد را به كار ميبرم ويك اصل اخلاقي تاسيس ميكنم كه شما در مقام عمل آن را به كار ببريد. اما وقتي شما ميپرسيد چرا نبايد دروغ بگويم؟ پاسخ ميشنويد كه دروغ نگفتن يك «وظيفه» اخلاقي است. اينجاست كه مفهوم وظيفه والزام مدخليت مييابد.
مفهوم ديگري كه به درك بهتر فضيلت كمك ميكند مفهوم «نتيجه» است. يكي از اصولي كه براي تنظيم مناسبات و روابط اخلاقي با ديگر افراد همچنين با ساير ملل، مورد نظر اكثر انسانها و دولتهاست؛ اصل لذت يا فايده واخلاق مبتني بر آن است. مناسبات وروابط در اكثر كشورها مبتني بر كسب سود و دفع ضرر است. منافع ملي كه در سياست بينالملل از آن بسيار سخن گفته ميشود و اصولا دولت حافظ آن است، مبتني بر همين اصل لذت يا فايده است. اصل لذت بر عملي تاكيد ميكند كه متضمن پيدايي بيشترين منفعت و فايده براي اكثريت مردم باشد؛ از اين رو در مواقعي كه تضاد منافع به وجود بيايد، بسياري از روشنفكران و فلاسفه و جامعهشناسان براي رسيدن به داوري اخلاقي موجه، اصل لذت يا فايده را برميكشند و طرح ميكنند. فايدهگرايي يك نحله بزرگ اخلاقي و مبدا عزيمت بسياري از اخلاقيون در مغرب زمين است. اين مكتب اخلاقي تقسيمات مختلفي دارد كه وارد آنها نميشوم؛ حداقل دو نحله «فايدهگرايي قاعدهمحور» و «فايدهگرايي عملمحور» از اين حيث قابل ذكرند. در مورد نسبت ميان مفهوم فايده و اخلاق، به ويژه اگر منفعت و فايده جمعي را در نظر داشته باشيم، عدهاي معتقدند ميتوان مناسبات و روابط اخلاقي را بر حسب نتيجه يا بر حسب فايده صورتبندي كرد. بسياري از كارهايي كه در روابط كاري و در تنظيم مناسبات مالي با ديگران انجام ميدهيم، مبتني بر فايده است. به نظر ميرسد اگر اين نگاه متضمن اضرار به ديگري نباشد، مشكلي نداشته باشد، با اين شرط كه در نهايت بيشترين فايده و در عين حال كمترين درد و رنج را براي بيشترين شهروندان جامعه به همراه آورد. اگر از اين دو مفهوم كه به اجمال به آنها اشاره كردم، گذر كنيم، به اخلاق فضيلتمحور ميرسيم.
درباره مفهوم فضيلت توضيح بيشتري بدهيد؟
براي اينكه مفهوم فضيلت روشنتر شود از تفكيكي كه فلاسفه قايل به اخلاق فضيلتمحور استفاده كردهاند، بهره ميبرم. اين فلاسفه بر اين راي هستند كه وقتي با انسان سر و كار داريم، بايد ميان دو سنخ از خصوصيات او تفكيك قايل شويم؛ خصوصيات بيولوژيك وخصوصيات شخصي. خصوصيات بيولوژيك مانند قد، رنگ چشم و... همه خصوصيات بيولوژيك انسان هستند كه تحت هيچ شرايطي تغيير نميكنند اما پارهاي خصوصيات هستند كه در اختيار خود انسانند به اين معنا كه شخص ميتواند ميزان خويشتنداري، شجاعت، حكمت و سخاوتش را تغيير دهد. البته اگر قايل به اين امر باشيم كه اين خصوصيات هم از پيش تعيين شده و هر آنچه در وجود اوست، تبيين مبتني بر زيستشناسي تكاملي دارد و امكان هيچگونه دخل و تصرفي براي او وجود ندارد، اين تفكيك، تفكيك بيوجهي ميشود. پرسشي كه مدنظر اخلاقيون فضيلتمحور است، از اين قرار است كه آيا نسبت وثيقي بين فضايل اخلاقي و صدور داوري اخلاقي موجه برقرار است يا خير؟ وقتي سخن از انسان فضيلتمند به ميان ميآوريم، بحث را مبتني بر مفهوم فضيلت تنسيق ميكنيم و فضايل اخلاقي را فضايلي ميدانيم كه بر اثر ممارست و تمرين در فرد نهادينه ميشوند، به گونهاي كه فعل اخلاقي به صرافت طبع از او صادر شود. حال پرسشي كه مدنظر قايلان به اخلاق فضيلتمحور قرار ميگيرد، اين است كه آيا فضايل اخلاقي براي رسيدن به داوري اخلاقي موجه كفايت ميكند؟
يكي از نظرياتي كه اخلاقيون فضيلت محور به آن قايل هستند، اين است كه عمل، زماني درست است كه فاعلي فضيلتمند آن را انجام دهد. در اين ميان اين پرسش مطرح ميشود چه نسبتي ميان خوبي و فضيلت اخلاقي برقرار است؟ در اخلاق هنجاري كه پيشتر به آن اشاره شد، نكته مهم آن است كه ملاك و محكي براي تفكيك فعل اخلاقي درست از فعل اخلاقي نادرست در دست داريم يا خير؟
اخلاقيون فضيلتمحور، برخلاف كساني كه قايل به اخلاق قاعده محورند (rule-based)، بر اين عقيدهاند كه هرچه انسان فضيلتمند و انساني كه فضايل اخلاقي در او نهادينه شده انجام ميدهد، صحيح است. در واقع هرچه آن «خسرو كند، شيرين كند». ايشان براي اينكه نسبت ميان درستي و فضيلت را نشان دهند، عمل درست را عملي ميدانند كه از فاعل فضيلتمند سر بزند. اشكالي كه برخي منتقدان اخلاق فضيلت محور بر اين راي گرفتهاند، آن است كه اين تعريف به نحوي از انحاي مبتني بر «دور» است يعني در پاسخ به اين پرسش كه فعل خوب چه فعلي است، آن را فعلي ميانگارند كه از فاعل فضيلتمند صادر ميشود. از يك سو، خوبي از روي فضيلت تعريف ميشود و از سوي ديگر فضيلت را هم بر حسب خوبي تعريف ميكنند.
گويي ملاك و محك مستقلي از خود خوبي نداريم در حالي كه قرار بود اخلاق فضيلتمحور توضيحي براي رسيدن به داوري اخلاقي موجه ارايه دهد. عدهاي براي شكستن اين دور گفتهاند فضيلت اخلاقي يك تبيين تجربي دارد. به اين معنا كه محتواي شخصيت فرد فضيلتمند، مبتني بر خصوصيات طبيعي است. يعني خصوصياتي كه در روان او وجود دارند كاملا صبغه تجربي و طبيعي دارد. ايشان معتقدند با اين تفكيك ميتوان آن دور را شكست و توضيح دادكه چگونه فعل اخلاقي از فرد به صرافت طبع صادر ميشود. به تعبير ديگر اين گونه اوصاف هنجاري بر اوصاف طبيعي مترتب ميشود. نكته ديگري كه بايد براي داشتن تصويري از اخلاق فضيلتمحور مدنظر قرار داد، اين است كه چگونه فرد به جايي ميرسد كه داوري اخلاقي موجه از او صادر ميشود؟ فرض كنيم كه اين دور بشكند وخوبي نسبتي با فضيلت داشته باشد، انسان فضيلتمند را هم انساني بدانيم كه فعل خوب از او صادر ميشود. در ادامه اين پرسش مطرح ميشود كه يك انسان چگونه فضيلتمند ميشود؟
حال من اين پرسش را مطرح ميكنم. يك انسان چگونه فضيلتمند ميشود؟
در اينجا مفهوم «ممارست» وتاكيدي كه اخلاقيون فضيلتمحور بر حكمت عملي دارند، محوريت مييابد؛ به اين معنا كه اگر شخص پيوسته براي به منصه ظهوررساندن و نهادينه كردن فضايل اخلاقي در خود و به كارگيري آن در سياقهاي مختلف بكوشد، به استانهايي ميرسد كه داوريهاي اخلاقي موجه از او صادر ميشود. بنابراين، از اين منظر، مفهوم «حكمت عملي» كه در اخلاق فضيلتمحور مدنظر قرار ميگيرد، براي رسيدن به داوري اخلاقي موجه ضروري است. مطابق با اين نظريه اخلاقي، بايد اقداماتي انجام داد كه فرد فضيلتمند تربيت شود، نه اينكه فردي تربيت شود كه صرفا با يكسري اصول اخلاقي آشنا باشد. بايد اذعان داشت گذشته از تاثير دولتها در نهادينه شدن بداخلاقيهاي اجتماعي، بسياري از مشكلات نهادينه شده اين سري است، نه آن سري. متاسفانه كثيري از مناسبات و روابط انساني اخلاقي ميان ما خدشهدار شده؛ مبدا عزيمت اخلاق فضيلت محور هم همين جاست. به توضيحي كه آمد، نهادينه شدن اخلاق، بيش از هر چيز متضمن اين معناست كه حكمت عملي در آدميان نهادينه شود.
طي سالهاي اخير با بداخلاقيهاي اقتصادي زيادي در سطوح مختلف مواجه شدهايم. چرا به اين سمت رفتهايم. منشا اين مساله چيست؟ دولتها، مردم يا ريشه آن را در جاي ديگري بايد جستوجو كرد؟
به نظرم اين مساله رابطهاي مستقيم و ساختاري با معيشت مردم و اخلاق دارد. مطابق با سلسله نيازهايي كه مازلو تعريف كرده است و مولاناي خودمان نيز از منظر ديگري ميگويد: «آدمي اول اسير نان بود/ زانك قوت و نان ستون جان بود». بنابراين تصور ميكنم حكومتها وظيفه اصلي و بالذات آنها معطوف به برآوردن نيازهاي اوليه مردم يعني امنيت، بهداشت و معيشت است، به نحوي كه شهروندان بتوانند زندگي متعارف و آبرومندانهاي داشته باشند. اينها از جمله اقداماتي است كه عموم عقلا در بسياري از كشورهاي ديگر انجام ميدهند. اگر نيازهاي اوليه برطرف شود آن زمان مجال پرداختن به نيازهاي ثانويهاي مثل معنويت، اخلاق، هنر و علمآموزي فراهم ميشود ولي اگر حاجات اوليه برآورده نشود نوبت پرداختن به حاجات ثانويه نميرسد يا به تعبير مازلويي، در آن هرم سلسله مراتب نيازها به مدارج عالي و بالاتر نميتوانيم برويم. در جوامعي مثل جامعه ما كه مشكلات معيشتي و نيازهاي اوليه كثيري از افراد برآورده نشده، شايد از اين افراد انتظار زيستن اخلاقي داشتن، چندان عملي نباشد. در روايات ديني داريم كسي كه فقر امان او را بريده، از دست او نميتوان در امان بود. لازمه اين سخن اين است كه چنين كسي نميتواند زيست اخلاقي پيشه كند. به همين جهت قصه ذو ابعاد است و نبايد تنها از علماي اخلاق يا فيلسوفان اخلاق در اين باب نظر خواست. به تعبيري ديگر، اين پرسش بيشتر پاسخي تجربي ميطلبد تا نرماتيو و فلسفي؛ پاسخي ميطلبد كه علماي علوم اجتماعي، مشخصا جامعهشناسان، روانشناسان و مردمشناسان و اقتصاددانان بايد توضيح بدهند و براي رفع آن گام بردارند. علماي اخلاق ميتوانند برخي نكات را درباره مكاتب مختلف اخلاقي تبيين كنند. از آن مهمتر، به عموم مردم كه ظرايف و دقايق مباحث فلسفي و اخلاقي مدنظرشان نيست، يكسري اصول اخلاقي كلان را تعليم بدهند تا ميان مردم جا بيفتد. اما اگر حاجات اوليه بر طرف نشده باشد، اين گونه سخنان گوش شنوايي پيدا نخواهد كرد؛ بايد نيازهاي اوليه برطرف شود تا شخص بتواند به حوايج ثانويه خود بپردازد. همانگونه كه بيان شد معنويت، هنر و اخلاق در زمره حاجات ثانويه قرار ميگيرد. بنابراين پاسخ به اين پرسش را بايد از متخصصان حوزههاي ديگر هم پرسيد چراكه بسياري از آدميا ن متوسطالحال هستند. همانگونه كه حافظ هم ميگويد: «دوش رفتم به در ميكده خواب آلوده/ خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده». عموم آدميان سجاده شراب آلوده دارند؛ نه زياد اهل گذشت هستند ونه شيطان صفتند. بايد نيازهاي اوليه (basic needs) ايشان برطرف شود تا دلمشغول آنها نباشند. توضيح بيشتر و سادهتر اينكه كسي كه درمانده ميشود دزدي ميكند، دروغ ميگويد و كمتر كسي هست كه در مقابل نيازهاي برطرف نشده اوليه همچنان پايبند به هنجارهاي اخلاقي بماند و دست به اعمال خلاف نزند و اصول اخلاقي را رعايت كند.
پس جايگاه قناعت در اين ميان كجاست؟ چراكه اخلاق عرفي ما مبتني بر اصول اخلاق ديني و عرفاني است. در بسياري از زمانها نيز با وجود بروز مشكلات اقتصادي و معيشتي مانند زمان جنگ، پايههاي اخلاقي جامعه نهتنها نلرزيده است، اما در سالهاي اخير به نظر ميرسد قبح اين گونه كار را ريخته است؟ دليلش چيست؟
بحث درباره مقوله قناعت و غوطهور شدن در نيازهاي بيشتر، ارتباط وثيقي با اقتصاد بازار آزاد و سرمايهداري دارد، خصوصا سرمايهداري عنان گسيخته كه در كشوري مثل امريكا ديده ميشود. حرص و آز و مصرفي بودن يكي از مقومات سرمايهداري است. پس از آن بحران اقتصادي سال ۲۰۰۸، اقبال به نوشتههاي ماركس و ادبيات ماركسيستي زياد شد. منتقدان نظام سرمايهداري ميگفتند در اين نظامها، هدف اصلي ايجاد نياز است؛ اعم از نيازهاي واقعي و نيازهاي كاذب. مردم به خريد بيحد و حصر تشويق ميشوند؛ گويي نسيه زندگي كردن و با پول ديگران امور خويش را سامان بخشيدن از مقومات نظام سرمايهداري است. تحليل ماركس و ديگران، متضمن نقد بنيادين و فراگير نظام سرمايهداري است؛ در عين حال برخي كوشيدهاند بديلي براي آن بدهند، به نحوي كه از عيوب نظام سوسياليستي - استالينيستي عاري باشد، هرچند به لحاظ اقتصادي از قانون اقتصاد آزاد تبعيت نكند. وضعيت كنوني كشورهاي اسكانديناوي و استقرار نظامهاي سوسيالدموكرات در آنها را بايد بر همين نحو و سياق فهميد. در اين نظامهاي سياسي و اقتصادي، مركزگرايي از نوع اتحاد جماهير شوروي سابق را نميتوان سراغ گرفت؛ مركزگرايي هم عنان با استالينيزم. در كشورهاي اسكانديناوي راه ديگري پي گرفته شده يعني نظام، دموكراتيك است، در عين حال دولت هم بر ساز و كار اقتصادي نظارت ميكند و حقوق بشر نيز پاس داشته ميشود. عليايحال، چه در نظام سرمايهداري و چه در نظام سوسياليستي ميتوان انسانها را دعوت به كف نفس كرد تا نيازهايشان حداقلي و كمينه شود اما به مدد اين آموزههاي اخلاقي نميتوان برنامهريزي كلان كرد. توصيههاي اخلاقي خيلي خوب است و ميتوان آنها را دريك جامعه به كار بست، ولي انتظار برنامهريزي نبايد از آنها داشت يا اگر هم قرار به برنامهريزي باشد، اين توصيهها به مثابه خطوط راهنماي كلي است و نه بيشتر. ضمنا اگر كساني در پي آسيبشناسي و رفع آسيبهاي نظام سرمايهداري هستند، با توجه به تجربه تاريخياي كه در قرن بيستم داشتهايم، به نظر ميرسد نظام اقتصادي و سياسي سوسياليستي چنان كه در اتحاد جماهير شوروي سابق بروز و ظهور يافت، راهي به جايي نميگشايد و آثار و نتايج مخرب و زيانباري بر آن مترتب ميشود. آنچه در اين ميان محوريت دارد، نحوه استفاده كردن از تكنولوژي است؛ «گندمش بستان كه پيمانه است رد». به نظرم ميتوان در باب مشتهيات نفساني، خويشتنشناسي، خودكاوي و كف نفس در روزگار كنوني هم سخن گفت. علاوه بر نوانديشان ديني، برخي انسانهاي معنوي نيز در روزگار كنوني به مقوله تكنولوژي پرداختهاند. چنان كه در سلسله مقالات عرفان مدرن آوردهام، سپهري سالك مدرني بود كه به دنيا آري ميگفت و ساحت قدسي هستي را در جهان پيرامون هم سراغ ميگرفت: «و خدايي كه در اين نزديكي است: /لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند/ روي آگاهي آب، روي قانون گياه». اتفاقا او از كساني بود كه با تكنولوژي چندان بر سر مهر نبود و انتقاداتي به سازوكار تكنولوژيك داشت، اما نه به اين معنا كه بهره گرفتن از دنيا را غزاليوار بالمره فرو نهد.
ببينيد چه در كشوري با نظام سرمايهداري باشيم و چه سوسياليستي بينياز از دستاوردهاي تكنولوژي نميتوانيم باشيم اما بحث اصلي زيست اخلاقي - اقتصادي جامعه است. در اين ميان نقش روشنفكران ديني چيست؟ البته منظور از لحاظ اخلاقي و معنوي است.
اگر اجازه دهيد از منظر خويش به عنوان عضوي از خانواده نوانديشي ديني صحبت كنم و نه به عنوان نماينده اين جريان. دكارت ميگفت كه تقسيم كن تا پيروز شوي. وقتي ميگوييد رابطه ميان دين و تكنولوژي بايد ببينيم و بپرسيم كه كدام دين را مراد ميكنيم و چه نوعي و سنخي از دينداري و دينورزي مدنظر هست تا بتوانيم رابطهاش را با تكنولوژي از منظر نحله روشنفكري ديني و نوانديشي ديني بسنجيم. قصه دينداران معيشت انديش، معطوف به تكنولوژيهاي حلال و حرام است و اين امور را از روحانيون ميپرسند. در دينداري معرفتانديش قصه فرق ميكند، همچنين در دينداري تجربتانديش چراكه مقولاتي مثل آليناسيون (ازخود بيگانگي) و شكوفايي و سعه وجودي طرح ميشود. ديندار معرفتانديش هم به ميزاني كه زندگي تكنولوژيك منتج به آليناسيون نشود، با آن مسالهاي ندارد؛ ديندار تجربتانديش نيز استفاده صرفا متعارف از تكنولوژي ميكند چراكه غوطه خوردن بيش از حد در ابزار و ادوات تكنولوژيك، او را از پرداختن به خويشتن و خودكاوي و از سر گذراندن تجربههاي كبوترانه كه به تفصيل در مقالات «در سپهر سپهري» به آن پرداختهام، بازميدارد. در عين حال روشنفكران ديني كه متعلق به نحله دينداري معرفتانديش هستند، عليالاصول با جهان جديد سر مهر و سازگاري دارند. تفاوتشان با سنتگراها و بنيادگراهاي ديني نيز در اين است كه بنيادگرايان ديني با دستاوردهاي تكنولوژيك هيچ مشكلي ندارند چراكه مثلا سوار هواپيما ميشوند و آن را به برجهاي دوقلو ميكوبند. اكنون در كشور ما نيزافرادي كه با ايدههاي بنيادگرايانه بر سر مهرهستند، با استفاده از ميوهها و محصولات تكنولوژيك هيچ مشكلي ندارند. اين هم از طنزهاي روزگار است. بارها به برخي دوستانم گفتهام كساني كه اين همه با تكنولوژي و مدرنيته مساله دارند، چه در كشور ما چه در كشورهاي ديگر، چرا سوار بر اسب و قاطر نميشوند؟ ايشان با ميوههاي علم جديد كه با تكنولوژي بروز و ظهور پيدا ميكند، هيچ مشكلي ندارند؛ مساله ايشان ريشههاست و مباني و مفاهيم مدرن. سنتگراها هم همين طور، اين افراد كه با جهان جديد مساله دارند و آن را كجراهه و بيراههاي در تاريخ بشريت ميدانند، در دانشگاه درس ميدهند، اگر هم مريض شوند در بيمارستانهاي مدرن بستري ميشوند؛ مرادم اين است كه امكانات تكنولوژيك پيش چشمشان است و هيچ مشكلي در استفاده از آن ندارند، حال آنكه تكنولوژي بسان محصولي است روييده بر درخت علم جديد. تصور ميكنم اين عدم تفكيك و ناسازگاري در نگرش و سلوك نظري و عملي ايشان ديده ميشود. براي سنتگرايان، سويههاي باطني دين جداب است، در عين حال ايشان با دستاوردهاي معرفتي جهان جديد بر سر مهر نيستند، هرچند كه مشكلي با ميوههاي تكنولوژيك آن ندارند همچنان كه بنيادگرايان نيز با ميوههاي تكنولوژيك جهان جديد بر سر مهرند. عموم دينداران معيشتانديش هم، چنان كه آمد، دل مشغول ميوههاي تكنولوژيك جهان جديد هستند و بس.
روشنفكران ديني چطور؟
با ريشههاي معرفتي جهان جديد و با ميوهها و محصولات آن بر سر مهر هستند؛ در عين حال، چنان كه آوردم ميكوشند با تاكيد بر پرداختن سهم بدن، مجالي براي پرداختن به خويشتن و پاي نهادن بر بام آسمان و احوال خوشباطني را نصيب بردن فراهم آورند. به قول مولانا:
نازنيني تو ولي در حد خويش/اللهالله پا منه ز اندازه بيش
آفتابي كز وي اين عالم فروخت/ اندكيگر پيش آيد جمله سوخت
به تعبيري پاينهادن به «اقليم گمشده وجود» و فتح «قاره روح» و پرداختن سهم عقل و سهم دل در دستور كار نوانديشان ديني هست. از اين جهت تصور ميكنم حدود و ثغور تكنولوژي و زندگي تكنولوژيك در جهان راززداييشده كنوني و نسبتي كه اين مقوله با زيست معنوي برقرار ميكند، براي نوانديشان ديني اهميت زيادي دارد. عليايحال، نوع نگاه و نحوه برخورد با اين مقولهها از منظر اخلاق و اقتصاد را بايد از زاويه زيست معنوي جامعه و هنجارهاي اخلاقي نگاه كرد. همانگونه كه پيشتر نيز بيان كردم، همان بايدها و نبايدهايي كه از منظر اخلاق بر امر سياسي بار ميشود بر اقتصاد نيز ميتواند بار شود.
همان طور كه ميدانيد، بهبود سطح رفاه اجتماعي به دنبال اقتصادي نهتنها در زندگي شخصي افراد تاثير ميگذارد بلكه در حوزه روابط بين افراد نيز باعث تحول ميشود. به لحاظ ترمينيولوژيهاي اخلاقي، چگونه ميتوان كاهش سطح اخلاقي جامعه با كاهش رشد اقتصادي و درآمد را توضيح داد؟ آيا رابطهاي دارند؟
بله، ميتواند ارتباط داشته باشد يا دستكم ميتواند موثر باشد، بدين معني كه نبايد شرايط معيشتي به گونهاي شود كه براي بقا و برطرف كردن نيازهاي اوليه، نقض اصول و شكستن هنجارهاي اخلاقي آسان شود. به عنوان مثال در جوامعي مانند برخي كشورهاي اروپا دليلي براي دروغ گفتن وجود ندارد، عموم انسانها هم دروغ نميگويند البته با استثنائات كاري ندارم چون همه جا انسانهاي كجانديش پيدا ميشود. اما شما جامعهاي را در نظر بگيريد كه در آن براي آنكه بتوانيد كار خود را پيش ببريد، نياز به دروغ گفتن و رشوه دادن داشته باشيد و جز از اين طريق كارتان پيش نرود. در اين فضا نوعي تكليف مالايطلاق است كه از مردم بخواهيم اخلاقي زندگي كنند، بايد آن پايه اوليه وجود داشته باشد. به تعبيري ديگر در جوامعي كه ميبينيد مردم از لحاظ اخلاقي سالمتر هستند هيچ فرقي از نظر خلقت وانسان بودن با مردم ساير كشورها ندارند بلكه شرايط اجتماعي و اقتصادي آنها به گونهاي است كه نيازي به اين كارها ندارند. امور به نحوي پيش ميروند كه غالبا بدون نياز به نقض اصول اخلاقي كارشان انجام ميشود. نبايد رابطه ساختاري ميان معيشت و اخلاق را فراموش كرد، اين گونه نيست كه هنجاريهاي اخلاقي بذري باشند كه در هر سرزميني رشد و نمو كنند بلكه زمين مستعدي ميطلبد.
ميتوان از گفتههاي شما نوعي سلوك اخلاقي در اقتصاد را مراد كرد؟
من چنين عبارتي را به كار نبردم، آن چيزي كه از «سلوك اخلاقي در اقتصاد» ميتوان مراد كرد، عبارت است از اينكه شهروندان در تنظيم مناسبات و روابط خود در زندگي شخصي، هنجارها و قواعد اخلاقي را به كار بندند. در حوزههاي خرد و كلان نيز دولتمردان در پاسداشت كرامت انساني و صورتبندي و عملياتي كردن برنامهها و طرحهايي كه به اين مهم مدد ميرساند، بكوشند. اگر اين قيود اخلاقي بر رفتار شهروندان و دولتمردان بار شود و در جامعه تسري پيدا كند، زيست همه شهروندان، انسانيتر و اخلاقيتر و بالندهتر خواهد شد.
برش - 1
آن چيزي كه از «سلوك اخلاقي در اقتصاد» ميتوان مراد كرد، عبارت است از اينكه شهروندان در تنظيم مناسبات و روابط خود در زندگي شخصي، هنجارها و قواعد اخلاقي را به كار بندند. در حوزههاي خرد و كلان نيز دولتمردان در پاسداشت كرامت انساني و صورتبندي و عملياتي كردن برنامهها و طرحهايي كه به اين مهم مدد ميرساند، بكوشند. اگر اين قيود اخلاقي بر رفتار شهروندان و دولتمردان بار شود و در جامعه تسري پيدا كند، زيست همه شهروندان، انسانيتر و اخلاقيتر و بالندهتر خواهد شد
برش - 2
اقتصاد جزو علوم انساني تجربي و از اين حيث شبيه به جامعهشناسي، مديريت و روانشناسي است. پيشرفت علم در اين حوزهها مبتني بر شيوههاي تجربي است اما معطوف به مناسبات و روابط انساني. چنانچه مديريت، روانشناسي و جامعهشناسي نيز اين گونه هستند. بنابراين ميتوان گفت طبيعتا پارهاي از نرمها و هنجارهاي اخلاقي چنان كه بر ديگر نظامهاي تجربي بار ميشود، بر نظام اقتصادي نيز ميتواند مترتب شود
جملههاي كليدي
ميتوان از سويههاي اخلاقي نظريات اقتصاددانان، تئوريها و نحوه اجراي سياستهاي اقتصادي و تعارضاتي كه در اين ميان پديد ميآيد، سخن گفت و سراغ گرفت.
ميتوان راجع به امر سياسي از منظر اخلاق سخن گفت به اقتصاد نيز از همين منظر نگريست اما لزوما نه در حوزه فرااخلاق بلكه بايد مباحث در حوزه اخلاق هنجاري مطرح شود.
در حوزه اخلاق، سه مفهوم مهم وجود دارد كه ميتوان مناسبات و روابط اخلاقي را مبتني بر آنها توضيح داد؛ «وظيفه»، «نتيجه» و «فضيلت».
حكومتها وظيفه اصلي و بالذات آنها معطوف به برآوردن نيازهاي اوليه مردم يعني امنيت، بهداشت و معيشت است، به نحوي كه شهروندان بتوانند زندگي متعارف و آبرومندانهاي داشته باشند.
بحث درباره مقوله قناعت و غوطهور شدن در نيازهاي بيشتر، ارتباط وثيقي با اقتصاد بازار آزاد و سرمايهداري دارد، خصوصا سرمايهداري عنان گسيخته كه در كشوري مثل امريكا ديده ميشود.
چه در نظام سرمايهداري و چه در نظام سوسياليستي ميتوان انسانها را دعوت به كف نفس كرد تا نيازهايشان حداقلي و كمينه شود اما به مدد اين آموزههاي اخلاقي نميتوان برنامهريزي كلان كرد.
نبايد رابطه ساختاري ميان معيشت و اخلاق را فراموش كرد، اين گونه نيست كه هنجاريهاي اخلاقي بذري باشند كه در هر سرزميني رشد و نمو كنند بلكه زمين
مستعدي ميطلبد.