کنگره 5400 شهید استان کردستان
هنرمند شهیدی که تیربارچی صف اول خط مقدم جبهه شد
شهید فریدون نعمتی از شهدای هنرمند استان کردستان است که حاضر نشد به عنوان عکاس در جبهه حضور پیدا کند بلکه به صورت داوطلبانه به عنوان تیربارچی در صف اول خط مقدم برای پیکار با دشمنان اسلام قرار گرفت. اینجا کردستان است سرزمین عشق و ایثار، سرزمین مجاهدتهای خاموش، سرزمین آلالههای به خون غلطیده، آنجا که مردمانش در راه دفاع از حق علیه باطل در دو جبهه جنگیدند. در یکی از روزها راهی شهرستان قروه شدیم تا روایتگر زندگی شهیدی از تبار هنرمندان باشیم که سالهای سال با دوربین کوچکش به مستمندان و نیازمندان کمک میکرد و هنرش را با مردم عجین ساخته بود. همین هنرمند با آغاز جنگ تحمیلی به جای دوربین سلاح در دست گرفت و در خط مقدم جبههها هنر ماندگار دیگری از خود به یادگار گذاشت و در راه عقیده و ایمان جان شیرینش را ایثار کرد. سال 1341 در شهرستان قروه فرزندی در دامن خانواده متدین و مذهبی پا به عرصه وجود گذاشت و با تولدش گلهای شادی را در سرزمین زندگی و باغچه امید پدر و مادری دلسوز شکوفا کرد، مادر نام او را فریدون نهاد.
فریدون پس از پشت سر گذاشتن سالهای کودکی برای تحصیل علم و دانش راهی مدرسه شد و با اتکا به پروردگار عالمیان و پشتکار بیوقفه خود توانست مقطع ابتدایی و راهنمایی و متوسطه را با نمرات عالی به پایان برساند. این شهید بزرگوار از فعالان برجسته مسجد و قرآنی محله بود و مدتی را به عنوان مسوول کتابخانه امام رضا(ع) جوانان محله را به مطالعه کتاب ترغیب و تشویق میکرد. از ویژگیهای بارز این شهید همین بس که او ورزشکاری توانا و هنرمندی دلسوز بود و در گروههای تئاتر و نمایش شهرستان قروه تلاشهای زیادی نمود و از ایشان آثار هنری زیبایی به یادگار مانده است. این شهید بزرگوار از تواناییهای هنری خویش در راستای کمک به محرومین جامعه استفاده میکرد بهطوریکه در زمان بازگشایی مدارس رایگان از دانشآموزان بیبضاعت عکس میگرفت، شهید نعمتی قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت به طوری که در محله خود از لحاظ صداقت مهربانی زبانزد خاص و عام بود. پدر این شهید از مهربانیهای فریدون میگوید، خاطرات روزهای کودکی فریدون را برایمان ورق میزند از شیرینی روزی که به دنیا آمد تا غمی که با شنیدن خبر شهادتش بر قلبش سنگینی کرد. پسرم در بحث عکاسی در آن دوران به صورت حرفهای کار میکرد، میتوانست در همین زمینه در دوران خدمت فعالیت کند ولی هدفش شهادت بود و برای همین خود را به خط مقدم رساند و به شهادت رسید.
هنرش را خرج نیازمندان میکرد
مادر شهید هم میگوید: فریدون پسر بسیار خوبی بود کلاس اول بود با وجود اینکه به سن تکلیف نرسیده بود نماز میخواند. به کلاس دوم که رفت برخی نکات دینی و حتی نماز خواندن را برایم توضیح میداد. ساعت 10 تا 12 شب به خانه میآمد، میپرسیدم فریدون چرا دیر آمدی، میگفت: مادر با بچهها در مسجد و یا در کتابخانه مشغول خواندن قرآن و زندگی پیامبر بودیم. این برنامه فریدون تقریبا همیشه ادامه داشت. وی میگوید: گاهی مواقع حتی کودکانی نیازمند را با خود به خانه میآورد و موهایشان را اصلاح میکرد و حتی در بحث درس خواندن کمکشان میکرد. مهربانیهای فریدون من نسبت به افراد نیازمند تمامی نداشت، هنرش را خرج نیازمندان میکرد و در راه کمک به آنها هرچه در توان داشت کم نمیگذاشت. اصلا فریدون دنیا را جور دیگری میدید، به رنگ زیبای هنر و همین نگاه لطیف موجب شده بود دیگران را جدا از خود نداند و در مسیر برداشتن سنگ از جلوی پای هرکسی که احساس میکرد نیاز به کمک دارد پیشقدم میشد و همین موضوع او را به دوستی مهربان برای کوچک و بزرگ از فامیل، همسایه و حتی غریبهها تبدیل کرده بود.
30 سال خاطره
مادر فریدون یادگاریهای بهجای مانده از شهیدش را با گذشت 30 سال همچنان در صندوقچه کوچکی که به قول خودش به جانش بسته است حفظ کرده است بیرون میکشد! یادگاریهایی که بوی سیب سرخ شهادت میدهد، قطره اشکی از گوشه چشم مادر شهید فریدون به پایین سر میخورد و در میان چروکهای به یادگار مانده از سالهای انتظار و تنهاییاش با کمی تاخیر بر چفیه شهید فریدون مینشیند. چفیه قدیمی که خاک کربلای ایران بر آن سایه انداخته و به قول مادرش که به زبان ترکی میگوید: اینها یادگاریهای فریدون من است، اینها هدیههای ماندگار پسرم برای مادرش است که هنوز هم بوی تنش را در لابهلای این چفیه به خاک نشسته و قدیمی استشمام میکنم.
اینکه با حضورمان داغ دلش را که با گذشت 30 و چند سال تازه است تازهتر کردیم کمی شرمنده میشوم، اما باید درس عشقی را که فریدونها مشق کردن در کنار مادران و عزیزانی که از آنها باقی ماندهاند، کتابت کنیم. حاج خانم بیتوجه به اطراف در خاطرات قدیمی غرق شده و در حالی که دستانش را روی چفیه خاکی شهید فریدون میکشد، میگوید: این چفیه را همان طور که خاکی به دور بدنش پیچیده بود نگه داشتهام، دلم نیامد آن را بشویم، چون بوی پسرم میدهد! میگوید: «اینها همدم تنهاییهای 30 ساله مادری است که دوری از فرزندش را حتی برای یک دقیقه نمیتوانست تاب بیاورد.»
راز چفیه
پارچه سفیدی را از بغچه یادگاریهای فریدون بیرون میکشد، خوب نمیدانم کدر شدن پارچه به خاطر گذر ایام است و یا قرار گرفتن در کنار چفیه خاکی فریدون!
این چفیه مال خیلی وقت پیش است زمانی که فریدون در ماه محرم علمدار سیدالشهداء بود این چفیه را به گردنش بست. وقتی که به سربازی میرفت چفیه را با خود برد. وقتی هم به شهادت رسید و برگشت، چفیه هنوز دور گردنش بود.
بغچه کوچک را بر لبه میز میگذارد و در حالی که بار دیگر به عکس فریدون نگاه میکند، میگوید: «عزیزم این یادگاریها را 30 سال با جان و دل نگه داشتهام چون بوی شما را میدهد، مادر جان 30 سال است دارم از شما حرف میزنم و تنها به خاطر حضرت زینب است که تا الان توانستهام این رنج بزرگ را تحمل کنم.» برادر این شهید والامقام هم میگوید: نسبت به همسالانش چند سالی به لحاظ تکاملی جلوتر بود، خیلی جلوتر از همسالانش بود و همواره سعی داشت جوانان همسن و سال خود را در یک کار هدفدار مشغول کند. به کار هنری خیلی علاقمند بود با بچههای مسجد کارهای هنری انجام ميداد و گروه تئاتر تشکیل و با این کار بچهها را که در آن دوران واقعا سرگرمی مفید کمتر بود سرگرم ميكرد. برای اینکه بچهها را راغب کند حتی از صحنه فعالیت بچهها هم با دوربینی که شخصا تهیه کرده بودیم فیلم میگرفت. یکی از بستگان شهید هم گفت: بسیج شکل گرفته بود، فریدون بدون اینکه چیزی به خانوادهاش بگوید در فعالیتهای پایگاه بسیج مقداد شرکت میکرد، برخی شبها تا پاسی از شب میماند و بدون اطلاع خانواده مشغول خدمت در این عرصه بود. به یاد دارم سال 61 زمانی که به خدمت مقدس سربازی اعزام شد با توجه به رشادتی که از او سراغ داشتند و قامت بلندی که داشت افتخار خدمت در تیم ذوالفقار را پیدا کرد.
تیربار به جای دوربین عکاسی
همان موقع برخی از همرزمانش به او پیشنهاد داده بودند تو یک هنرمند هستی بهتره در این رسته فعالیت کني ولی حاضر نشد و گفت من باید در خط مقدم باشم. شهید فریدون حاضر نشد به عنوان عکاس در جبهه حضور پیدا کند و به صورت داوطلبانه به عنوان تیربارچی در صف اول خط مقدم برای پیکار با دشمنان اسلام آماده شد. این شهید والا مقام رشادتها و ایثارگری زیادی در مقابله با دشمنان از خود نشان داد و سرانجام در 24 فروردین ماه 1362 در حالی که نام حضرت سیدالشهداء(ع) را بر زبان داشت در منطقه عملیاتی فکه بر اثر ترکش خمپاره مزدوران بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بعد از سه روز در 27 فرودین ماه همان سال به زادگاهش قروه بازگشت و در جوار همسنگران خویش آرام گرفت.