• 1404 شنبه 17 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4342 -
  • 1398 يکشنبه 25 فروردين

موانع و ممدات جامعه‌شناختي اخلاقي زيستن

پايان اخلاق، پايان اجتماع است

مقصود فراستخواه

يك پرسش جدي در مباحث اخلاق‌پژوهي اين است كه جهان چقدر براي اخلاقي بودن، اخلاقي زيستن و اخلاقي ماندن انسان با او همكاري مي‌كند؟ پاسخ به اين سوال مناقشه‌آميز است. در بحث كنوني مي‌كوشم، اين پرسش را مساله‌مند كنم. نظام‌هاي اجتماعي در تاريخ اكنون ما براي اخلاقي زيستن چندان كمكي نمي‌كنند. سخن از امتناع اخلاق نمي‌كنم، بلكه عسرت اخلاق در جامعه ايران را حس مي‌كنم. انسان موجودي زيستي، رواني، شناختي و اجتماعي است. در نتيجه اخلاق به يك سپهر و زيست بوم نياز دارد و ادامه زندگي انسان است. اگر چرخه‌هاي معيوب در زندگي انسان ريشه دوانده باشد، كار اخلاق زار است. نظم اخلاقي جامعه منوط به يك نظم سياسي، اجتماعي، اقتصادي، حقوقي و حكمراني معقول است. بنابراين اخلاق منطق نهادي دارد. همچنين اخلاقي بودن به درصدي از هوش عاطفي نيازمند است، يعني اين درك كه ديگري ابزار من نيست. بنابراين اخلاق نوعي يادگيري اجتماعي است و مستلزم عقلانيت اجتماعي است. يعني اخلاق نياز به يك حكمت اجتماعي دارد. وقتي آن حكمت اجتماعي مخدوش شود و دروغ به مثابه يك صنعت شود، اخلاق غيرممكن مي‌شود. چند تحقيق مشترك من و دانشجويانم نشان داده كه الان در جامعه ايران يك صنعت دروغ وجود دارد، يعني دروغ به صورت كالا تقاضا و عرضه دارد. بنابراين اخلاق و نااخلاق يك برساخت اجتماعي است، اگرچه امر اخلاق به امر اجتماعي فروكاستني نيست. همچنان كه اخلاق را نمي‌توان به امر رواني يا شناختي صرف تقليل داد، شواهد زيادي وجود دارد كه جامعه ايران به شكل اجتماعي غيراخلاقي مي‌شود. بي‌جهت نيست كه افلاطون مباحث تربيتي را در كتاب‌هاي جمهور و قوانين دنبال مي‌كند و ارسطو در دو بخش پاياني كتاب سياست به اخلاق مي‌پردازد. در اخلاق‌پژوهي بحثي تحت عنوان بخت اخلاقي (moral luck) پديد آمده كه متفكراني چون ويليامز و نيگل در اين زمينه سخن گفته‌اند. اين متفكران معتقدند كه عوامل تاريخي، فرهنگي، موقعيتي مي‌تواند بخت اخلاقي انسان‌ها را كم يا زياد كند. وقتي بخت اخلاقي كم باشد، شوق اخلاقي زيستن انسان كم مي‌شود. اين نظريه مي‌گويد در جامعه ايران يك بيش قضاوت در مورد اخلاق وجود دارد، يعني خيلي انتظار داريم كه مردم اخلاقي باشند. يعني اگر در قديم نصيحه‌الملوك داشتيم، الان اين ملوك هستند كه مي‌خواهند با نصيحت مردم را اخلاقي كنند. اين نظريه مي‌گويد بخت اخلاقي ظرفيتي دارد و بايد در اخلاق واقع‌گرا بود. مگر اخلاق به معناي غمخواري بشر نيست؟ واعظان اخلاق غير متعظ كه ما را نصيحت مي‌كنيد، گويي غم مردم را نمي‌خورند. اخلاقي بودن تراژيك و دراماتيك است. اخلاق موكول به يك نيكبختي اجتماعي است و نيكبختي اجتماعي ما پرمناقشه است. بي‌خود نيست كه ارسطو در اخلاق نيكوماخوسي از ائودايمونيا (سعادت و نيك‌بخشي) سخن مي‌گويد. بخشي از نيك‌بخشي موكول به اجتماع و حكمراني و نظام حقوقي و تاريخ و جغرافياست.

تاريخ ما طوري است كه مردم خوداثربخشي ندارند، در حالي كه حس خوداثربخشي اساس اخلاق است. اينكه انسان حس فاعليت نداشته باشد، او را از نظر اخلاقي فلج مي‌كند. در جامعه ايران خستگي عاطفي وجود دارد. با خستگي عاطفي شور و شوق اخلاقي سخت مي‌شود. در جامعه‌اي كه ضعف يا تعارض‌هاي هنجاري وجود دارد، به سادگي نمي‌توان يك شهروند اخلاقي بود. همچنين شرايطي وجود دارد كه افراد به سمت خودمداري سوق داده مي‌شوند.

احساس ابهام اجتماعي و نابرابري در جامعه ما وجود دارد و اينها از موانع اجتماعي اخلاقي زيستن است. فقدان اعتماد از ديگر معضلات اجتماعي اخلاقي زيستن است. اينجاست كه دوركيم در تداوم بحث اخلاق فردي كانت از وجدان جمعي براي اخلاق سخن مي‌گويد. همچنين ماركس در مقام يك جامعه‌شناس بحث‌هاي اخلاقي مهمي دارد. او مي‌گويد مردم نسبت به شرايط اقتصادي بيگانه شده‌اند و اين بيگانگي اجتماعي مانع اخلاقي است. او تاكيد دارد كه احساس بيگانگي و بي‌قدرتي مانع اخلاقي زيستن است. بنابراين كسي كه مي‌گويد با وجود شرايط نامساعد اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بايد اخلاقي زيست، سخن زيبايي مي‌گويد، اما در درازمدت و در مقياس بزرگ اين نصيحت و تذكر نتيجه نمي‌دهد. وقتي شرايط اجتماعي نامساعد است، حس ترومايي در انسان‌ها پديد مي‌آيد و خود را به مثابه قرباني در نظر مي‌گيرند. اين نگرش سهم مهلك اخلاق در ايران است. الان همه جا به ساختارها ارجاع مي‌دهند، زيرا حس ترومايي و قرباني بودن در همه وجود دارد. اين حس ترومايي ويرانگر شكوفايي اخلاقي است. اما بايد به محدوديت‌هاي نظريه بخت اخلاقي كه گونه‌اي صورت مفهومي بخشيدن به اين درك قرباني بودن است نيز توجه كرد. نظريه‌اي كه مي‌خواهد درك عاميانه مردم را تسكين بدهد، محل بحث است. يعني اين نظريه مي‌تواند تنش اخلاقي را در انسان پايان ببرد و مسووليت شخصي را در سايه بگذارد و استدلال اخلاقي را ضعيف كند. پايان اخلاق نيز پايان اجتماع است. وقتي در جامعه‌اي اخلاق گرفتار بشود، وارد وضعيت پسااجتماع مي‌شويم. به نظر من حيطه امكانات انسان براي كنترل اخلاقي با وجود بخت اخلاقي، همچنان وسيع است. اينجاست كه كانت مي‌گويد با وجود تمام شرايط اجتماعي اراده خير وجود دارد و كساني چون زاگزبسكي از شوق به خير در انسان سخن مي‌گويند. اين ملاحظات مي‌تواند نظريه بخت اخلاقي را وسيع‌تر كند. بنابراين در اين جهان كماكان امكان اخلاقي زيستن هست و براي همين است كه اصول جهانشمول اخلاقي وجود دارد، زيرا اخلاق يك ذخيره معرفتي، عقلاني، وجداني، اجتماعي و تاريخي بشري است. يعني اخلاق براي پرثمر شدن زندگي لازم است و خود اين نوعي حكمت اجتماعي است. بنابراين با وجود اينكه سيستم‌هاي اجتماعي ما از جهت اخلاقي ناكارآمد شده، همچنان جهان با انسان براي اخلاقي بودن همكاري مي‌كند. حتي همين گلايه‌هاي اجتماعي، نشان‌دهنده نفس لوامه اخلاقي در جامعه ايران است. بنابراين اين درك كه براي اخلاقي زيستن بايد پيوند اجتماعي داشت، عميق‌ترين توضيح اصلاحات اجتماعي است. يعني جوهره اصلاحات اجتماعي يك حكمت اخلاقي است. جامعه‌شناس

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون