• 1404 شنبه 17 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4281 -
  • 1397 يکشنبه 23 دي

افلاطون در ايران

عبدالحسين زرين‌كوب

در مورد افلاطون بي‌هيچ ترديد وجود پاره‌اي اسباب و جهات كه وقوع ارتباط بين او و دنياي هخامنشي را ممكن مي‌داشته است، واقعيتي تاريخي و انكارناپذير است. از اشارت‌هايي كه در آثار خويش به احوال ايرانيان و آيين حكومت و شيوه زندگي آنها دارد، توجه او به اوضاع و احوال مربوط به قلمرو هخامنشي‌ها پيداست. هر چند قديم‌ترين ذكر نام زرتشت كه در مكالمه افلاطوني موسوم به الكبيادس اول آمده است، صرف‌نظر از ترديدي كه به حق يا ناحق در صحت انتساب اين اثر به افلاطون شده است، حاكي از صحت و دقتي هم در احوال زرتشت به نظر مي‌آيد، باز شك نيست كه افلاطون به عنوان مرد سياست و مرد دانش نمي‌توانست از دنياي «مغان» بي‌خبر باشد و آنچه در كتاب قوانين، شماره 694 و مابعد، در باب اسباب ترقي و انحطاط هخامنشي‌ها مي‌گويد و از رواج استبداد و تعدي به خلق در حكومت خودكامه شاهان پارسي ياد مي‌كند، اگر هم آن گونه كه مترجم حاضر، به مناسبت تحقيق خاطرنشان مي‌كند با واقعيت‌هاي تاريخ كاملا موافق نباشد باز كنجكاوي و علاقه افلاطون را به مسايل مربوط به ايران نشان مي‌دهد. كدام يك از مورخان و شاعران و سخنوران و فلاسفه آن عصر مخصوصا در آتن يا ولايات ايوني ممكن بود از ايرانيان كه به هر حال آزادي و اتحاد آنها را تهديد مي‌كرده‌اند، بي‌خبر باشد و نسبت به آنها بي‌اعتنا بماند؟ ادوارد تسه‌لر مورخ آلماني فلسفه يوناني در اين مورد به درستي خاطرنشان مي‌كند كه افلاطون ظاهرا در اواخر عمر متوجه شد كه وجود شر در عالم را جز با فرض وجود يك روح خبيث جهاني نمي‌توان توجيه كرد. در واقع اشاره به وجود چنين روحي در كتاب قوانين شماره 896 هم هست ليكن بيشتر به يك فكر گذار كه در ضمن بحثي پيش مي‌آيد و دنبال نمي‌شود، مي‌ماند. هر چند در بيان شيوه «جمع و تقسيم» ديالكتيك «آتني» طي آن گفت‌وشنود مطرح و بحث در لوازم و نتايج آن به سكوت برگزار شده است. در كتاب جمهوري شماره 379 نيز وجود منشا شر مطرح شده است و در رساله ته‌ئه تتوس شماره 176 هم گوينده تصديق مي‌كند كه شر امري است كه هرگز از ميان نخواهد رفت، زيرا آنچه خلاف خير است بايد همواره در جهان باشد ليكن تصديق به وجود شر به عنوان يك مبدا مستقل فاعل، امري است كه با مجموع نظام فلسفي افلاطون سازگار نيست و نظريه «مثل افلاطوني» كه «ايده» را بالضروره خير اكمل و كمال اتم تلقي مي‌كند جايي براي وجود يك مبدا مستقل شر باقي نمي‌گذارد و اين از آن تناقض‌هايي است كه در نظريه افلاطون هست و شايد يك «نقطه ضعف» ديالكتيكي هم در فلسفه او به شمار ‌آيد. اين هم كه در رساله فايدون شماره 66 شر و جهل را به جسم مربوط مي‌دارد باز يك فكر ضمني و گذار است كه بعدها به وسيله فلوطين و نوافلاطونيان نقطه آغاز تعاليم عرفاني و گنوسي شده است اما به هرحال با آنچه در عصر افلاطون در نزد مغان شايع بوده است، البته ارتباط ندارد. اسطوره «ارEN» هم كه در كتاب جمهوري شماره 614 و ما بعد نقل شده است و نشان مي‌دهد كه ارواح قبل از ورود به ابدان سرنوشت خويش را انتخاب مي‌كنند با بعضي تعاليم زرتشت موافق به نظر مي‌آيد اما بايد ديد اعتقاد به وجود ارواح قبل از ابدان در عهد افلاطون و قبل از هم در بين مغان و در تعليم زرتشت وجود داشته يا فقط در ادوار بعد از افلاطون تدريجا وارد عقايد مغان شده است؟

با آنكه عقايد ثنوي در تعاليم فلسفي يونان قبل از سقراط هم بي‌سابقه نيست، افلاطون با ثنويت مغان عصر خويش آشنايي داشته است و شايد بعضي شاگردانش كه از ولايات ايوني يا از سرزمين بين‌النهرين مي‌آمده‌اند، بحث در اين مسايل را در ضمن محاورات علمي با وي مطرح كرده باشند، اما افلاطون چنانكه شيوه تفكر ديالكتيك وي اقتضا دارد، آن گونه عقايد را اگر هم به عنوان وجهي از وجوه بحث تلقي كرده باشد، بدون شك آنها را به همان گونه كه مي‌شنيده، نمي‌پذيرفته است. چنانكه هرگاه آن گونه كه برخي دانشوران با مبالغه‌اي كه در كشف‌هاي علمي‌ آميخته با اشراق و شهود رسم آنهاست، ادعا مي‌كنند مفهوم «مثل» را هم وي تا حدي تحت تاثير تصور فروشي مذكور در تعاليم مغان در ذهن خويش تصوير كرده باشد- و اين دعوي به هيچ وجه قابل قبول به نظر نمي‌آيد- باز بي‌شك آن را به صورت ديگر و موافق با نظام تعليم خويش درآورده است، چراكه مثل افلاطون برخلاف فره‌وشي‌ها مخلوق نيستند و با آنها تفاوت بارز دارند. البته دعوي كساني چون رايستن اشتاين، ايسلر و شئدر كه در باب نقش ايران در تحول انديشه فلسفه يوناني تا حدي شور و شوق هيجان‌آميز نشان داده‌اند، ظاهرا از مبالغه نيست اما تاثير تعليم مغان را هم كه در مجاورت دنياي افلاطون رواج داشته است، نمي‌توان به كلي ناديده گرفت و اشارت‌هايي كه در اين باب در آثار افلاطون و بعضي نويسندگان آكادمي قديم هست احتمال تاثر افلاطون را از اين تعاليم تا حدي قابل تاييد مي‌كند.

وام انديشه‌اي را كه افلاطون و مخصوصا مكتب آكادميا به دنياي شرق باستاني- مصر به بابل و ايران- مديون بوده‌اند، خود او و شاگردانش طي چندين قرن به ايران باستاني و اسلامي بازپس داده‌اند و از اينجاست كه در ادب و حكمت باستاني و اسلامي ايران تاثير افلاطون خيلي بيش از آنچه مصر و بابل و ايران باستاني در انديشه خود وي داشته‌اند، محسوس به نظر مي‌رسد. در ايران فلسفه افلاطون لااقل از عهد ساسانيان مورد توجه بعضي انديشه‌وران و دانش‌پژوهان واقع شده بود. اينكه درباره تنسر زاهد و روحاني ناشناخته عصر اردشير بابكان مسعودي در مروج‌الذهب مي‌گويد؛ افلاطوني مذهب و تابع طريقه سقراط بود ظاهرا مي‌خواهد تنسر را از پيروان تعليم آكادمي قديم نشان دهد و از اينكه مذهب او را با طريقه نوافلاطوني رايج عصر خلط كنند، تحذير كند اگر آنچه به عنوان «نامه تنسر» خوانده مي‌شود آن گونه كه بعضي محققان پنداشته‌اند واقعا در عهد خسرو انوشروان جعل و سپس منسوب به دوران اردشير بابكان شده باشد نيز باز تمايلات زهدآميزي كه در متن نامه و از زبان نويسنده به تنسر منسوب كرده‌اند- و از آن جمله اجتناب از تاهل و تلقي از دنياي حسي به عنوان زندان روح است- رنگ افلاطوني دارد و بدون فرض وجود يك مكتب افلاطوني در ايران آن ايام انتشار مذاهب گنوسي و نوافلاطوني را در اواخر آن ادوار نمي‌توان به درستي تبيين كرد. حتي رواج آيين ماني در اوايل عهد ساساني با توجه به عنصر هلنيستي كه در آن هست از وجود زمينه افلاطوني در محيط فرهنگ اوايل ساساني حكايت دارد. منبع: آينده، پاييز 1359

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون