بيش از يك دهه پيش، سر آنتوني كني، فيلسوف تحليلي اهل انگلستان در مراسم جشن رونمايي از كتاب چهار جلدي تاريخ فلسفهاش، به مباحثهاي دامنهدار در تاريخ ميان فيلسوفان و اهل فلسفه در زمينه مقايسه دو غول سترگ تاريخ انديشه يعني افلاطون و ارسطو اشاره كرد و گفت: «كنون كه سه جلد ديگر پس از جلد اول درباره دنياي باستان نوشتهام، هنوز فكر ميكنم كه افلاطون و ارسطو بزرگترين فيلسوفان دورانها بودهاند. مدت درازي در مورد اينكه كدامشان بزرگتر هستند، سرگردان بودم. اكنون فكر ميكنم راهحلي براي اين پرسش پيدا كردهام. افلاطون به عنوان يك فيلسوف در ميان آن دو بزرگتر است- در واقع بزرگترين فيلسوف تا زمان حاضر- زيرا او درواقع اين موضوع را به رشته سخن درآورد. ديالوگهاي او هنوز يكي از بهترين معرفيها براي فلسفه به حساب ميآيند، چراكه پيش از آنكه هيچ اصطلاح فني فلسفي ابداع شده باشد، با زبان عادي نوشته شدهاند. او هيچ سلف واقعي در آنچه اكنون ما به عنوان فلسفه به آن ميانديشيم نداشت، گرچه مرشداني الهامبخش مانند هراكليتوس و نوابغ ديوانهنمايي مانند پارمنيدس قبل از او وجود داشتند» (ترجمه علي ملائكه). اهميت و تاثير افلاطون فقط در ساير فيلسوفان پس از خود او و انديشههاي فلسفي نيست. درواقع يكي از اصليترين حوزههاي تاثير افلاطون بر متفكران و عالمان ديني است. به ضرس قاطع ميتوان گفت كه افلاطون تاثيرگذارترين فيلسوف بر تفكر ديني در سراسر جهان است و قرنها فلسفهاي كه بنا نهاد، ذهن و ضمير عالمان مسيحي و مسلمان و يهودي را به خود مشغول داشته است، بهگونهاي كه بسياري از حكما و فلاسفه او را افلاطون الهي يا حكيم معنوي ناميدهاند. نشست هفتگي شهر كتاب در روز سهشنبه ۱۸ دي به نقد و بررسي كتاب «بررسي امكان تفسير ديني از فلسفه افلاطون» نوشته دكتر هادي جعفري اختصاص داشت. در اين نشست غير از نويسنده، برخي از استادان فلسفه ازجمله بيژن عبدالكريمي و انشاءالله رحمتي سخنراني كردند. همچنين پيام دكتر رضا داورياردكاني درباره اين كتاب در اين مجلس قرائت شد. گزارشي از سخنرانيهاي اين نشست از نظر ميگذرد.
مرد بزرگ
علياصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب| افلاطون چهارصد سال پيش از ميلاد مسيح ميزيست و بيشك يكي از خلاقترين و نافذترين انديشمندان در فلسفه غربي است. آثار او همواره در كنار آثار پرخوانندهاي چون كانت، هگل، نيچه و هايدگر قرار داشته است. نام او پيوندي ناگسستني با سقراط دارد و اين واقعيت كه او شاگرد سقراط بوده است، تفكيك آثار و انديشههايشان را دشوار ميكند. نوشتههاي برجاي مانده از افلاطون بيشتر به بيان عقايد فلسفي اختصاص دارند و بهصورت گفتوگويي يا نقل از زبان يك راوي بيان شدهاند.
مكالمات افلاطون در سدههاي گذشته همواره مورد بحث فيلسوفان و سياستمداران بوده است. كارل پوپر و هانا آرنت براي يافتن زمينههاي خودكامگي و تماميتخواهي در آثار و افكار او كندوكاو كردند. آلفرد وايتهد با ژرفكاوي در اين تاريخ فكري چشمگير، نتيجه ميگيرد كه تاريخ فلسفه چيزي جز مجموعهاي از حواشي بر نوشتههاي افلاطون نيست. و تئودور گمبرتس در بخش سير آفاق افلاطون از كتاب «متفكران يوناني» افلاطون را شايسته عنوان «مردِ بزرگ» ميداند و توضيح ميدهد كه اين اوست كه با جنبههاي مختلف و گوناگون تفكرش ما را به شگفتي واميدارد، همچنانكه مكتب او طي زمان، گاه به يك جهت فكري و گاه به جهت فكري ديگرش مقام مقدم را داده است و طي هزار سال اين جهات مختلف در آن جانشين يكديگر شدهاند. از هنگاميكه افلاطون در مركز دنياي ذهني و فكري يونان گام نهاد و همه چشمها به آكادمي او دوخته شد، بيش از دو هزار سال گذشته است. ولي هنوز اين چگونگي ارتباط با افلاطون است كه خصيصه هر فلسفهاي را معين ميكند.
انسان به اعتبار نفس
هادي جعفري، پژوهشگر فلسفه دين|در اين كتاب به تاثيرپذيري افلاطون از آيينهاي سنتي باستان و قرينههاي موجود در متن آثار افلاطون مبتني بر امكان تفسير ديني پرداختهام. قرينههاي متني را در محور انسانشناختي، معرفتشناختي، وجودشناختي و قرينههاي مربوط به ماهيت فلسفه بيان كردهام. اما اين بيان به مقتضاي جنبه آموزشي و تاليفي است. وگرنه اين قرينهها در فلسفه و زمانه افلاطون به اين شكل وجود نداشتهاند. براي نمونه معرفت و وجود و اخلاق نزد افلاطون درهم تنيده و بههم آغشتهاند.
در پايان كتاب به قرينههايي متني دال بر امكان نداشتن تفسير ديني از افلاطون يا دشوار بودن آن اشاره كردهام. در واقع، هر چه در آثار افلاطون پيش ميرفتم، در كنار يافتن قرينههاي امكان تفسير ديني، قرينههايي دال بر عدم امكان تفسير ديني نيز مييافتم. از اينرو، در عنوان كتاب هم با پرسش از امكان تفسير ديني افلاطون، امكانهاي ديگر را باز ميگذارم. من در اين كتاب بهدنبال اثبات اين گزاره نبودم كه افلاطون فيلسوفي ديني است. در عوض صرفا به اتكاي قرينههايي، امكاني را نشان ميدهم. هنگام غرق شدن در يك امكان، ناخودآگاه در آن زاويه ديد ميانديشيم و مينويسيم. پس زاويه ديدي متفاوت ميتوانست نتايجي متفاوت نيز به بار آورد.
مقصود من از دين در اين كتاب، وجود معنوي و باطني مشترك ميان همه اديان است؛ يعني جنبه شريعتي يا كلامي آن را در نظر ندارم. در دل اين منظور، انسان ديندار امروزي با انسان ديندار هزار سال پيش تفاوتي ندارد. در منظر باور وجودي به حقيقتي متعالي، باور به جاودانگي، باور به يگانگي علم و عمل، يگانگي شناخت و فضيلت يا زبان رازآلوده اديان، تفسير ديني افلاطون جايز است. قرائن لفظي و غيرلفظي حاكي از آن است كه افلاطون ايمان يا باوري پيشافلسفي به حقيقت متعالي داشته است.
بايد توجه داشت كه ناداني سقراط و افلاطون وجودشناختي است؛ يعني «نميدانم» را درباره معرفت اظهار نميكنند، بلكه باور دارند كه تعاريف نزد خداوندند. به بيان سادهتر باور دارند بشر از آنرو كه بشر است، نميداند. سقراط دايم از نميدانم ميگويد و افلاطون اين نميدانم را پي ميگيرد. افلاطون به دنبال آن است كه راهي براي خدايي شدن و آگاه شدن به تعاريف بيابد. در شرايطي كه واژه خلقي بود و بهويژه سوفيستها واژه ميساختند، سقراط بحران واژههاي غيراستعلايي آتني را روشن كرد. او باور داشت كه بشر ذاتا نميتواند از پس اين بحران بر آيد. اما افلاطون با پيگيري اين بحث راهحلي پيشنهاد كرد كه كشف فضايل بود و نه خلق آن.
از قرائن انسانشناختي براي امكان تفسير ديني افلاطون ميتوان به بحث «نفس» و «درون» اشاره كرد. دين باستاني تعبيري بسيار ابتدايي از نفس دارد. نفس در نظر يوناني باستان شبحي است كه هنگام مردن از پا خارج شده و به زير زمين ميرود. اما افلاطون به جاي بدن، نفس را اعتبار انسان معرفي ميكند. در اين ديدگاه، بدن در حاشيه قرار گرفته و دوگانه نفس و بدن شكل ميگيرد. پس، بحث افلاطون درباره نفس به بنمايههاي مشترك در همه اديان نزديك است. درون نيز در يونان باستان اهميت خاصي ندارد. در آن زمان مناسك و ظواهر مهماند و اين سقراط است كه براي اولينبار انسان و خودشناسي و درون را مطرح ميكند. ديالوگ سقراطي خود نشاني از اهميت فرد در انديشه او است.
عروج ناممكن
بيژن عبدالكريمي، پژوهشگر فلسفه| نويسنده در اين اثر كوشيده خارج از چارچوبهاي شرقشناسي و اروپامحوري به مساله افلاطون بنگرد. در منطق شرقشناسانه و اروپامحورانه، تاريخ تفكر از يونان آغاز شده و ديگر نقاط دنيا در آن نقشي ندارند. امروزه در سراسر جهان بحثهاي گوناگوني پيرامون اين مساله شكل گرفته است و اين راي در دانشگاههاي اروپايي بهشدت قوت گرفته كه انديشههاي خاورميانه، شرق و بهويژه ايرانيان و زرتشت بر يونانيان بسيار اثرگذار بوده است. اگر فلسفه يونان را از فرهنگ شرقي، خرد ايراني و انديشه زرتشتي بگيريم، ثنويت شرق و غرب تا حدود زيادي فرو ميريزد و براي فهم رابطه شرق-غرب نيازمند مفهومسازي ديگري ميشويم.
سخن فلسفي در ذات دربرگيرنده امكانات بسيار متعدد، متكثر و لايتناهي است؛ يعني براي امكانات فلسفي نميتوان هيچ حدي قائل شد. هگل نه آن كسي است كه هگليان راست براي مشروعيت بخشيدن به مسيحيت و دولت پروس بيان ميكنند و نه آنكه هگليان چپ چون فوئرباخ، ماركس و انگلس از او ياد ميكنند. متن همواره فراسوي تفسير قرار ميگيرد. اهل فلسفه به يك ورطه نميافتند و بر يك امكان دست نميگذارند. فلسفه توامان ديدن امكانات گوناگون و تامل در آن است. از دل فلسفه افلاطون نيز از سويي منطق خشك و بيروح ارسطو بيرون ميآيد و از سوي ديگر فلوطين، عارف سينهچاك.
نويسنده بيشتر بر استنادات متني و فيلولوژيك تاكيد داشته است و اين باعث شده كه اثر فاقد تحليل فلسفي باشد. افزون بر اين، با وجود تاكيد جعفري بر دين به منزله امري معنوي و وجودي، همه فصلهاي كتاب براي اثبات امكان تفسير ديني از افلاطون بر باورهاي ديني چون اعتقاد به امر متعالي، جهان ديگر، ابديت، تكيه دارد. اعتقاد من به خدا يا به پارهاي از آموزهها به معناي دينداري نيست. دينداري نحوه تحقق اگزيستانس انسان است.
كساني كه در افلاطون غور كردند و سكني گزيدند، در مواجهه با او احساسي دوگانه ميكنند. ميان متعلق اصلي تفكر افلاطوني و روش تفكر او دوگانگي وجود دارد. افلاطون ميكوشد نگاه ما زندانيان غار را از سايهها به سمت آفتاب حقيقت بازگرداند. متعلق اصلي تفكر او، انديشيدن به حقيقتي ازلي و ابدي است كه به هيچ نظام انديشگياي تن در نميدهد و لايدرك است. بههمين دليل، او در سنت ما فيلسوفي الهي شناخته شده است. افلاطون ما را به چيزي فراتر از تفكر بشري دعوت ميكند. از اينرو، جنبههاي رازورزانه در تفكر او ديده ميشود. اما براي چگونگي انديشيدن به اين متعلق فرازبان از روش ديالكتيك، عقلي و منطقي استفاده ميكند و تفكر را از عروج باز ميدارد. ما با تفكر افلاطوني اوج ميگيريم، اما روش منطقي او بالهايمان را قيچي ميكند. لذا به باور من محتواي اصلي تفكر او با روش فلسفياش ناسازگار است و همين تناقض است كه در بسط تاريخي خودش در فلسفه غرب آشكار ميشود. اين امر در سنت فلسفه اسلامي نيز به تبع افلاطون رو مينمايد.
افلاطون وضعيت پيچيدهاي دارد. او در پايان يك سنت تاريخي و در آغاز سنت تاريخي ديگر قرار دارد. به تعبير هگل، سقراط دومين محور تفكر غرب است. در واقع، افلاطون/سقراط پس از مسيح، دومين محور تاريخ تفكر غرب است. تاريخ ميچرخد، در افلاطون وجوهي از تفكر ديني و اسطورهاي و شاعرانه يوناني وجود دارد كه در ارسطو وجود ندارد. به همين دليل، تفكر افلاطوني را نميتوان به مجموعهاي از گزارههاي خشك استدلالي و منطقي تقليل داد. به اين اعتبار حق با هادي جعفري است، وجوه تفكر معنوي را در افلاطون ميبينيم. اما در عين حال، با افلاطون شيوه تفكري نو، متافيزيك، ظهور يافته است. در اين تفكر، انسان افسار خودش را به منطق ميسپارد و منطقسالاري شكل ميگيرد. چنين چيزي نزد سومريها، بابليها، فنيقيها، ايرانيان و حتي خود يونانيان بيسابقه است. در تفكر ايماني دين عروج است. به بيان ديگر، دين خانه كردن، مأوا كردن و تنفس كردن در رازي لايدرك است. امروز اين حقيقت بنيادين در ميان ما خيلي غايب است. لذا نه كساني كه از روح اين سنت دفاع ميكنند با آن آشنايند و نه آنان كه به آن حمله ميكنند.
دينيترين فيلسوف
انشاءالله رحمتي، پژوهشگر و مترجم فلسفه|در اينجا با اثري اصيل روبهروييم. نويسنده بهجاي اكتفا به ترجمههاي آلماني يا انگليسي از متون اصلي يوناني بهره گرفته است. پانوشتهاي توضيحي درباره واژهها تاييدكننده دست اول بودن كار است. افزون بر اين، با متني روان روياروييم كه دقت در متن و واژهشناسي به انسجام آن لطمهاي نزده است. البته به نظر من تعبير «امكان تفسير ديني افلاطون» در عنوان چندان مناسب نيست، چراكه اين ذهنيت را ايجاد ميكند كه نويسنده امكاني بيسابقه را نشان خواهد داد. اما امكان تفسير ديني از افلاطون وجهي ندارد. تفسير ديني از او واقع شده و بسيار پربسامد و پررنگ است.
تصور ما و سنت غربي از دين، خداباورانه و ابراهيمي است. چنين ديني فقط بهصورت افلاطوني فهميدني است. بزرگترين فيلسوفان يهودي تورات را افلاطوني فهميدند. فيلون اسكندراني نوافلاطوني است. همانطور كه قديس آگوستين افلاطوني است. بيشتر فيلسوفان عالم اسلام افلاطونياند. ابنسينا بيشترين تاثير را از افلوطين، نوافلاطوني و از شاگردان افلاطون، پذيرفته است. كتاب «اثولوجيا» يكي ديگر از شواهد اين مدعا است كه دين اسلام در ساحت فلسفه افلاطوني فهميده شده است. كربن اين ترجمه آزاد از «تاسوعات افلاطون» را كتاب باليني فيلسوفان اسلامي معرفي ميكند. در آثار سهروردي و ابنسينا نقلهاي فراواني از اين كتاب مشاهده ميشود. حتي به نظر ميرسد اين سه سنت ابراهيمي آنجا كه با افلاطون قطع رابطه ميكنند به دام سكولارسيم ميافتند.
فيلسوفان دوران مدرن از جمله دكارت و كانت و اسپينوزا ملحد و بيخدا نيستند. كانتي كه در «نقد عقل محض» ميگويد براهين رد و قبول سه مفهوم متافيزيكي بنيان دين؛ يعني اعتقاد به خدا، اعتقاد به اختيار بشر، اعتقاد به جاودانگي، جدلي و اين مفاهيم اثبات نشدنياند، در «نقد عقل عملي» هر سه اين موارد را اثبات ميكند. اما بايد توجه كرد كه از آراي تمام اين فيلسوفان الهي، الحاد بر ميآيد. دكارت براي تقويت موضع دين بسيار ميكوشد و با ملحدان به تندي حرف ميزند. اما افلاطونيان كمبريج به جاي هابزِ ملحد روي او متمركز ميمانند. چراكه در نظرشان دكارت براي دين خطرناكتر از هابز بود.
دكارت در پي حذف نگاه افلاطوني از دين است. دين به چيزي فراتر از اعتقاد به مبدا و معاد نياز دارد كه در دكارت وجود ندارد. براي نمونه، نفس يا ذهني كه در انسانشناسي دكارتي اثبات ميشود، هدف فلسفه ديني را تامين نميكند. ملاصدرا در «اسفار اربعه» ميگويد كه بدون پذيرفتن ازليت نفس، نميتوان به ابديت آن قائل بود. ازليت نفس يكي از وجوه اصلي انسانشناسي افلاطون است. نفسي كه در اين دنيا شكل گرفته باشد، متعلق به همين دنيا خواهد بود. اگر نفس پيش از اين نزد خداوند حضوري نداشته، بعد از اين هم نميتواند نزد خدا برود. افلاطون در رساله «فايدون» ميكوشد ابدي و ازلي بودن نفس را نشان دهد. اما در فلسفه دكارتي جايي براي سخن گفتن از ازليت نفس نيست.
در اديان نيز اين ازليت متصور است. چنانكه فهم يادآوري پيمان پيشين در قرآن كريم نيز فقط افلاطوني فهميده ميشود. نكته مشترك ديگر در سنت اديان ابراهيمي كه با ازليت افلاطوني فهميده ميشود، مفهوم گناه آغازين است. گناه آغازين به تعبير افلاطوني ربالنوع يا مثال اعلاي گناهي است كه ما در اين دنيا انجام ميدهيم. اگر امروز نميتوانيم تصوري از گناه داشته باشيم، از آنرو است كه گناه را مساوي قبح اخلاقي قرار دادهايم. اما اين نگاه غيرافلاطوني نميتواند از گناه آغازين سخن بگويد.
در نگاه افلاطوني و طبق ازليت نفس، وجود انسان در سه ساحت وجود قبل از دنيا، وجود در دنيا، وجود پس از دنيا نگريسته ميشود. چنين انساني منظور دين نيز هست. ملاصدرا در كتاب «المشاعر» از كتاب «اعتقادات» شيخ صدوق درباره اعتقادات شيعيان نقل ميكند. اما تاثير افلاطون بر ايدههاي شيخ صدوق باعث ميشود كه بسياري از اخباريها به اعتبارش شك كنند. بسياري از روايات ما از ائمه نيز افلاطونياند. برخي باور دارند كه اينگونه نقلها جعلياند. اما اين درواقع گواه آن است كه برخي از دينداران براي فهم عالمانه از دين به نگاه افلاطوني روي آوردهاند. معرفتشناسي و جهانشناسي ديني نيز به همين صورت نيازمند افلاطون است. ميتوان گفت كه افلاطون دينيترين فيلسوف در جهان فلسفه است. مبناي اين حرف نظريه مشكات واحد بودن حكمت و نبوت است. برمبناي اين نظريه، خداوند زماني از زبان انبيا سخن ميگويد و زماني از زبان حكيمان. به اين اعتبار، افلاطون در فلسفه ما افلاطون الهي ناميده ميشود. حتي زماني كه قرار است به ابنعربي لقبي داده شود، ابنافلاطون خوانده ميشود. اين امر تا پيش از دوران مدرن، در سنت يهودي و مسيحي نيز قابل ردگيري است. اگر بخواهيم كار دينشناسيمان به خداي ساعتساز يا خداباوري عقلي نكشد، بايد دست به دامان افلاطون شويم. چنانكه در دوران معاصر نيز فيلسوفان سنتگراي به دنبال احياي سنت ديني، بيشترين قرابت را با افلاطون دارند.
بيژن عبدالكريمي: نويسنده در اين اثر كوشيده خارج از چارچوبهاي شرقشناسي و اروپامحوري به مساله افلاطون بنگرد. در منطق شرقشناسانه و اروپامحورانه، تاريخ تفكر از يونان آغاز شده و ديگر نقاط دنيا در آن نقشي ندارند.