• 1404 يکشنبه 11 خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4244 -
  • 1397 شنبه 10 آذر

ما، شريعتي و معاصريت

بيژن عبدالكريمي طي سخناني با اشاره به نسبت شريعتي با جامعه امروز ما گفت: پرسشي كه خواهانم در اين دقايق اندك درباره آن بينديشيم، اين است: «آيا شريعتي مي‌تواند «متفكر معاصر» ما باشد؟ آيا نبايد گفت روزگار شريعتي سپري شده است و ديگر نمي‌تواند «متفكر معاصر» ما باشد؟ آيا نبايد پذيرفت زمان شريعتي سپري شده است؟وي در سمينار «بازخواني انديشه شريعتي و آينده تفكر در ايران» در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي ابتدا به بيان توضيحاتي در مورد مفهوم «معاصريت» پرداخت و در ادامه سعي كرد به اين سوال پاسخ دهد كه آيا ما معاصران شريعتي محسوب مي‌شويم؟ گزيده‌اي از سخنان عبدالكريمي در اين سمينار را به انتخاب گروه «سياستنامه» روزنامه اعتماد مي‌توانيد در ذيل بخوانيد:

آيا ما معاصر متفكراني چون شريعتي هستيم يا ما خود از نوعي تاخر تاريخي نسبت به متفكران رنج مي‌بريم؟ براي پاسخ به اين پرسش، لازم است قبل از آن در خصوص مفهوم زمان و معاصريت يا معاصر بودگي به تامل بپردازيم. تا زماني كه مفهوم معاصرت/ معاصريت روشن نشود، هم خود اين پرسش و هم پاسخ بدان كه آيا متفكري چون شريعتي يا هر كس ديگري را مي‌توان متفكر معاصر دانست يا نه، معناي محصلي نمي‌يابد. به راستي معاصريت چيست؟ معاصريت يا معاصر بودن در وهله نخست خيلي ساده به معناي نوعي «هم‌زماني» به نظر مي‌رسد. اما پرسش اينجاست:«هم‌زماني چه كسي با چه كسي؟ يا هم‌زماني چه چيزي با چه چيزي؟ يا هم‌زماني چه كسي با چه چيزي؟جورجو آگامبن، مقاله كوتاهي دارد با عنوان «معاصر چيست؟». در اين نوشته اين فيلسوف ايتاليايي مي‌پرسد «ما معاصرانِ چه كسي و چه چيزي هستيم؟».نيچه در سال ۱۹۰۰ يعني در پايان قرن 19 از جهان رخت بربست و به لحاظ تقويمي در قرن بيستم حضور نداشت اما برتراند راسل و رودلف كارناپ هر دو ۷۰ سال بعد از مرگ نيچه زنده بودند و حدود دو سوم قرن بيستم را حضور داشتند. اما به راستي مي‌توان گفت، راسل و كارناپ در قياس با نيچه فيلسوفاني معاصرتر هستند و به ما و به زيست‌جهان ما نزديك‌ترند؟ريچارد تايلور فيلسوف امريكايي معتقد است، جهان كنوني، بيش از فلسفه هر فيلسوف ديگري، با مقولات نيچه‌اي قابل فهم است. با اتكا به همين تلقي است كه به گمان نگارنده جهان پسامدرن را مي‌توان «جهان نيچه‌اي» ناميد. هايدگر(۱۸۸۹- ۱۹۷۶) و راسل(۱۸۷۲-۱۹۷۰) هر دو تقريبا همزمان بوده‌اند اما آيا مي‌توان آن دو را به راستي فيلسوفاني معاصرِ يكديگر تلقي كرد؟ آيا به راستي افلاطون و ارسطو، كه از بنيان‌گذاران سنت متافيزيك يوناني بوده‌اند، سنتي كه به ظهور عقلانيت علمي و تكنولوژيك جديد، مدرنيته و زيست‌جهان مدرن و پسامدرن منتهي شد، از ما بسيار دورند يا آنكه آنان به ما بسيار نزديك‌تر از آنند كه در وهله نخست به نظر آيند؟باز هم تكرار مي‌كنم به راستي معاصريت و معاصر بودگي چيست و ما با چه چيز يا چه كساني معاصر هستيم؟آنچنان كه آگامبن به درستي اشاره مي‌كند، معاصر بودن تجربه خاصي از زمان و برقراري نوعي رابطه خاص با زمان است. بي‌ترديد اين زمان، زمان طبيعي(آفاقي) و تقويمي نيست كه همه ما در آن مشتركيم بلكه زماني انفسي و تاريخي است. اما اين رابطه با زمان و تاريخ چگونه رابطه‌اي بايد باشد و از چه مولفه‌هايي بايد برخوردار باشد تا بتوان به معاصريت دست يافت؟ معاصريت برقراري نوعي رابطه اصيل با زمان است.

انسان معاصر انسان بريده از گذشته و سنت نيست. او مي‌داند بدون رجوع به گذشته و بدون فهم سنت نظري پيشينيان دريافت درستي از زمانه حاضر و روزگار كنوني امكان‌پذير نيست. معاصران هر دوره تاريخي يعني آنان كه روزگار خويش را به گونه‌اي معاصر تجربه كرده‌اند، وجوه تاريك و ظلماني دوران خويش را دريافته‌اند.متفكر معاصر، بسيار زودتر از سنت‌پرستان به نفس نفس افتادن سنت در حال احتضار را درمي‌يابد و در همان حال بسيار زودتر از شيفتگان و دلسپردگان زمان حال وجوه كهنگي و بوي ناي گرفتگي دوران جديد را درك مي‌كند.به هر تقدير به نظر مي‌رسد، معاصريت امري تعريف‌ناپذير بوده با هيچ‌گونه معيارهاي تقويمي نمي‌توان بدان تعين بخشيد. معاصريت لحظه يا نقطه‌اي نيست كه بتوان بدان به نحوي قطعي نايل شد. معاصريت خود را به منزله امري فراچنگ‌ نيامدني منكشف مي‌سازد. متفكر معاصر برخلاف سنت‌پرستان و بسيار زودتر از بس‌بسياران، فرسودگي، ضعف و پايان بسياري از مقولات و ارزش‌ها و ضرورت طرح مفاهيم و ارزش‌هاي تازه را اعلام مي‌دارد. زيرا حقيقت براي او مجموعه‌اي از باورهاي نهادينه ‌شده تاريخي و امري معين، خشك، متصلب و فاقد سياليت نيست. متفكر معاصر برخلاف سنت‌پرستان از اينكه باورهاي خود را راستين بيانگارد و آنها را واقعيت محض بپندارد، خويشتن را برحذر مي‌دارد. متفكر معاصر به ‌خوبي از اين امر آگاه است كه هر فرهنگي يك دوره عظمت و شكوفايي دارد و بايد به اين خودآگاهي تاريخي دست يافت كه فرهنگي را كه دوره شكوه و عظمت آن سپري شده، ديگر نمي‌توان زنده كرد و آگاهانه و متفكرانه بايد تصميم گرفت كه خود را تا سطح فرهنگي جديد ارتقا بخشيد.حقيقت براي متفكر معاصر عين رويدادگي و تقدير تاريخ هستي است و او كسي است كه در اين رويدادگي و تقدير خانه مي‌كند. متفكر معاصر بر خلاف شيفتگان و دل‌سپردگان به اكنونيت، سفري اكتشافي به قلمروهاي ناشناخته آينده را مي‌آغازد و خود را به آغوش امكاناتي تازه از تقديرِ امر نامتعين و تعين‌ناپذير مي‌سپارد.متفكر معاصر صرفا حكايت‌گر تاريخ هستي است. او صرفا به بازي غيرمنتظره و پيش‌بيني‌ناپذير هستي خيره شده، قادر به خوانش و روايتي صادقانه، غيرمجعول و پديدارشناسانه از تاريخ وجود است. وي تذكاردهنده ضرورت‌هاست اما ضرورت‌هايي كه نه حاصل باورهاي جزمي و نهادينه‌ شده پيشيني يا نتيجه طرح‌ريزي‌ها و اراده‌ها بلكه برخاسته از رويدادگي خود تاريخ هستي است.

به نظر مي‌رسد بيش از شريعتي اين خود ماييم كه محل پرسشيم يا بايد باشيم: آيا به راستي ما انساني معاصريم؟ و آيا ما معاصر متفكراني چون شريعتي هستيم يا ما خود از نوعي تأخر تاريخي نسبت به متفكران رنج مي‌بريم؟ مهر

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون