بخوانيد و ببينيد و اسراف كنيد
سيد علي ميرفتاح
در اين روزها حرف درست و حسابي درنميگيرد. سيصد و شصت روز در نگرفته، اين پنج روز هم درنميگيرد، بلكه شديدتر و غليظتر درنميگيرد. از يك طرف شهر در ازدحام است و حسابي همه سرگرم استقبال از نوروزند، از طرف ديگر حجم مطلب و نوشته و مصاحبه آنقدر زياد است كه ديگر كسي فرصت شنيدن و خواندن پيدا نميكند. اين همه سالنامه، اين همه فصلنامه، اين همه ماهنامه، اين همه هفتهنامه و اين همه روزنامه و ساعت نامه و دقيقه نامه و ثانيه نامه ديگر مجالي براي خوانده شدن و ديده شدن نميگذارند. يك روز يكي از منتقدين نامدار گفت كه ماهنامههاي كت و كلفت فرهنگي شبيه كبابهاي متري و پيتزاهاي خيلي بزرگ شدهاند. ظاهرشان گول زننده است و اشتهابرانگيز، اما كافي است لقمهاي فرو دهي تا زير دلت بزند و اشتهايت را مور كند. تبليغ اين همبرگرهاي غولآسا را ديدهايد كه مثلا 10 تا چيزبرگر را با دو كيلو كاهو و قارچ و گوجه و سه تا شيشه سس روي هم تلنبار كردهاند؟ حجم مطالب فرهنگي، سياسي اجتماعي هم در اين آخر سالي همين قدر بالا رفته و براي خودش عطاويچ شده. اما واقعيت اين است كه آدميزاد معده از هر كس قرض كرده باشد توان بلع چنين مائدهاي را ندارد. لقمهاي ميخورد و باقياش هبا و هدر ميشود. درست عين شام شاهانه عروسيها. بندگان خدا با قرض و قوله و هزار مشقت سفره ميچينند از اين ور باغ تا آن ور باغ و رويش انواع اطعمه و اشربه ميگذارند و بره ميايستانند و باقالي پلو ميچينند و جوجه كباب و كوبيده و ژله و غير ذلك. ملت هم دور ميز ميچرخند و طمع ميكنند و بشقابشان را پرميكنند از انواع و اقسام اغذيه، اما همينكه لقمهاي فرو دهند انگار گاوي درسته فرو دادهاند. دلشان را ميزند و چيزي جز حسرت روي دلشان نميماند. حالا هم حجم مطلب سياسي، اجتماعي و فرهنگي همين شده و بيم آن ميرود كه دل خوانندگان را بزند. آخر سال است و روزنامهنگاران دوست دارند يار و همراه ملت باشند در روزهاي تعطيل وخود ملت هم خروار خروار كتاب و مجله و سالنامه ميخرند كه پانزده روز عيدشان را با مطالعه سپري كنند اما به تجربه دريافتهام كه عموما يك سطر هم نميخوانند و عين پانزده روز را به بطالت محض ميگذرانند. خود ما هم همچه حال و احوال بهتري نداريم و عاطل و باطل عين پانزده روز را خور و خواب و خشم و عدم شهوت و شغب و جهل و ظلمت فرا ميگيردمان و تمام ميشود و ميرود پي كارش. اصلا انگار خدا اين پانزده روز را آفريده براي عبث بودن و جلوي تلويزيون ولو شدن و تخمه خوردن و ديد و بازديدهاي الكي و تمام اين كتابها و مجلات و سالنامهها ميشوند آينه دق و تمام اين پانزده روز جلوي چشم ميمانند بيآنكه كسي فرصت كند لايشان را باز كند. به خودمان وعده الكي ندهيم. قبل از اين تعطيلي كلي برنامهريزي ميكنيم و خيال ميبافيم كه 10 تا كتاب بخوانيم و تمام اين مصاحبهها، مقالهها و تحليلها را مرور كنيم. يكي دو روز اول را حتي خيلي به خودمان سخت نميگيريم و ميگوييم هنوز كلي مانده و عيبي ندارد اگر چيزي نخوانديم اما دوازده روز ديگر هم روي آن دو روز ميآيد و هيچ چيز به هيچ چيز. زمان مدرسه ما بين معلمها مسابقه بود كه خروار خروار مشق بدهند تا لذت عيد را زهر مارمان كنند. شخصا به ياد ندارم هيچوقت مشقهايم را به ته رسانده باشم. هميشه خدا غروب سيزده بدر من ميماندم و كوهي مشق و ضميري لوام كه يكي توي سر كتاب ميزد، يكي توي سر من و يكي توي سر دفتر. با يك چشم مشق مينوشتم و با چشم ديگر تلويزيون ميديدم و براي فرداي مدرسه اضطراب ميگرفتم. آن مشق و تكليف تمام شدهاند و رفتهاند پي كارشان اما آن اضطراب لعنتي هنوز سيزده به سيزده ميآيد و يقهام را ميگيرد كه چرا كتاب نخواندي و وقتت را به بدترين شكل ممكن هبا هدر كردي. زحمت روزنامهنگاران هم هست كه زبانم لال به هدر برود. اينها كلي بيخوابي كشيدهاند و كلي حرص و جوش خوردهاند و كلي زحمت كشيدهاند تا اين همه مصاحبه و مقاله را توي يك پكيج جا دادهاند. حيف است يك گوشه بيفتند و ديده و خوانده نشوند. ببينيد و بخوانيد و به قول همكارمان اسراف كنيد. اينجا تنها جايي است كه اسراف ايراد ندارد. كسي از خواندن ضرر نكرد اي نور ديده.