سي زيف
سروش صحت
راديوي تاكسي روشن بود. گوينده داشت از ضرورت تلاش در زندگي ميگفت و آخر صحبتش گفت: «به قول سعدي... به راه باديه رفتن به از نشستن باطل... كهگر مراد نيابم به قدر وسع بكوشم.» پسربچهيي كه عقب تاكسي كنار مادرش نشسته بود، پرسيد: «يعني چي؟» مادر گفت: «يعني آدم تو زندگياش بايد براي هرچيزي كه ميخواد تلاش كنه حتي اگه مطمئن نباشه به چيزي كه ميخواد ميرسه يا نه.» پسربچه پرسيد: «اگه تلاش كرد ولي نرسيد چي؟» مادر گفت: «باز هم بايد تلاش كنه.» پسربچه گفت: «اگه باز هم نرسيد چي؟» مادر گفت: «بايد بازم تلاش كنه.» پسر گفت: «اگه بازم نشد؟» مادر گفت: «اون وقت دوباره بايد تلاش كنه.» پسر گفت: «اگه خسته شد چي؟» مادر گفت: «اگه خسته بشه كارش تمومه.» پسر گفت: «اگه آدم خسته نشه كارش تموم نيست؟» مادر گفت: «نه.» پسر گفت: «من هيچوقت خسته نميشم.» مادر پسرش را محكم در آغوش گرفت. راننده از توي آيينه به پسربچه نگاه كرد ولي چيزي نگفت.