• 1404 يکشنبه 7 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6226 -
  • 1404 يکشنبه 7 دي

نگاهي به فيلم «اگر پا داشتم لگدي نثارت مي‌كردم» (If I Had Legs I'd Kick You) 2025

تو غرق نشدي، تو فرو رفتي

طناز مظفري

رز بيرن را پيش‌تر به خاطر بازي‌اش در سريال اكشنِ حقوقي و پربيننده Damages/آسيب‌ها به‌ياد مي‌آوريم كه برايش چند نامزدي امي و گلدن‌گلوب هم به ارمغان آورد و سپس بيشتر شاهد بازي‌هاي او در فيلم‌ها و سريال‌هاي كمدي يا جريان اصلي بوديم. سال گذشته پس از اعلام نتايج جوايز جشنواره فيلم برلين و گرفتن جايزه خرس نقره‌اي بهترين بازيگر زن توسط او غافلگيري بزرگي براي اهالي سينما، طرفداران رز بيرن و شايد حتي (خودش!) رقم خورد، آن‌هم براي بازي در نقش مادري در آستانه فروپاشي روحي و جسمي در تريلر روانشناسانه و گزنده «اگر پا داشتم لگدي نثارت مي‌كردم» ساخته مري برونستاين كه خود او نيز كارگردان گزيده‌كاري است و حالا مورد‌توجه مخاطبان و منتقدان فيلم قرار گرفته است. اگرچه واژه غافلگيري را براي جايزه رز بيرن به كار بردم ولي بازي برن دست‌كمي از يك غافلگيري درخشان و بزرگ ندارد. ليندا با بازي او در نقش مادري درمانده، شاغل و دست‌تنهاست كه با بيماري عجيب دخترش دست‌وپنجه نرم مي‌كند. او يك روانكاو است كه همزمان توسط همكارش تراپي مي‌شود (و اين آيروني ابعاد جالبي به شخصيت او بخشيده) و براي رهايي از زير بار اين فشارها و مسوليت‌ها گاه به مخدر و الكل هم رو مي‌آورد و در ميانه همه اين سروكله زدن‌هايش (از دخترش گرفته تا مراجعين عجيب‌وغريبش تا همسر دايم در ماموريتش و...) ناگهان حفره‌اي وسط سقف خانه‌اش ايجاد مي‌شود كه گويي مجموعه‌اي از گرفتاري‌ها، خلأها و ناكامي‌هاي زندگي ليندا را بلعيده (داخل حفره‌ شبيه امعاء و احشاي داخل شكم است) و حالا در آن اندازه در سقف خانه جا خوش كرده و هي بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شود و حالا ليندا مجبور است براي مدتي در هتلي مهجور در نزديكي خانه‌‌اش اقامت داشته باشد. شباهت حفره به داخل شكم از آنجا ناشي مي‌شود كه دختر ليندا دچار بيماري عجيبي است كه از خوردن غذا امتناع مي‌كند و آنها مجبورند از طريق لوله‌اي محتويات خوراكي را وارد معده او بكنند. عملي شبانه‌روزي و طاقت‌فرسا كه آسايش را از زندگي ليندا گرفته. لوله‌اي كه همچون بندناف هنوز هستي و وجود فرزند هشت-نه‌ساله‌ را به وجود ليندا متصل كرده. ارجاع مي‌دهم به سكانس بيرون كشيدن لوله از شكم بچه... 
بر همگان پوشيده نيست كه مادري كردن تجربه‌اي پرچالش، پرمسووليت و سخت است (هرچند كه سرشار از لحظه‌هاي شيرين و شادي‌آور نيز هست). بيشتر والدين به ويژه مادران نسبت به نقش والدگري خود احساس دوگانه‌اي دارند و بسياري از داشتن چنين احساسي دچار عذاب وجدان مي‌شوند. موانعي كه مادران با آن روبه‌رو مي‌شوند، به همان اندازه كه جهاني‌اند، منحصربه فرد نيز هستند. حالا به همه اينها تجربه مادري و مراقبت از فرزندي بيمار را هم اضافه كنيد. از همان صحنه‌هاي ابتدايي فيلم ليندا را با چهره‌اي خسته و آشفته مي‌بينيم كه در حال سروكله زدن با دخترش است گفت‌وگوهاي [بي‌پاياني] كه تقريبا سراسر فيلم جريان دارد درحالي كه به جز سكانس نهايي ما دختر را نمي‌بينيم و فقط صدايش را مي‌شنويم تا جايي كه با توجه به كم‌خوابي‌هاي ليندا و گرايشش به مخدر و توهمات گاه‌وبي‌گاهش خود مخاطب هم دچار اين توهم مي‌شود كه شايد دختر حضور واقعي ندارد و اين ارتباط تنها در ذهن ليندا جريان دارد. هتلي كه ليندا در آن اقامت دارد با آن مسوول پذيرش عجيبي كه دايم با او سر ساعت رفت‌‌وآمد و خريد نوشيدني‌هاي الكلي در كشمكش است تا كلينيكي كه ليندا براي درمان دخترش به آن مراجعه مي‌كند خود محل تنش ديگري است براي او، از مجادله‌هاي هميشگي‌اش با پيرمرد پارك‌بان سر جاي پارك ماشين گرفته تا دريافت توصيه‌ها و برخورد ملامت‌گونه پزشك دخترش (با بازي خود كارگردان در نقش پزشك) با او. ليندا حتي در مواجهه با مراجعينش هم تجربه‌هايي نزديك به زندگي واقعي خودش را از سر مي‌گذراند. به عنوان مثال بيماري كه از نوعي افسردگي (شايد افسردگي بعد از زايمان) رنج مي‌برد هميشه نوزادي را همراه خود دارد كه رويش را با پتويي پوشانده و در جايي هم متوجه مي‌شويم شوهري دارد كه همراهش نيست و درگير كارش است (مانند شوهر خود ليندا) و حتي نمي‌تواند براي بردن نوزاد از محل كار ليندا مرخصي ساعتي بگيرد. درماندگي هر دو زن يكي در قامت بيمار/مراجع و ديگري در قامت روانكاو/مشاور در سكانس جا گذاشتن نوزاد در دفتر ليندا عمق بيشتري مي‌يابد. هر دو زن در دو ساحت متفاوت در حال ازسر گذراندن تجربيات مشتركند.  هر دو زير فشار و مسووليت مادري كم آورده‌اند و هر دو از طرف شركاي زندگي خود احساس ناكافي بودن هم مي‌كنند. وقتي واقعيت زندگي با اين تصوير ايده‌آلي كه جامعه از مادران انتظار دارد فاصله داشته باشد و خستگي، تنهايي، نداشتن زمان كافي و مشكلات روزمره و... اين تفاوت مي‌تواند منجر به احساس شكست يا ناكارآمدي شود. اوج اين احساس در ليندا در يكي از جلساتش با همكار/روانكاوش است كه به مرحله اعتراف و رنج وجدان مي‌رسد. جايي كه به سقط جنين در بارداري اولش اشاره مي‌كند و ترسش از اينكه نمي‌تواند به اندازه (اندازه را چه كسي تعيين مي‌كند؟) مادر خوبي باشد و حتي ممكن است به فرزندش آسيبي برساند. در صحنه پاياني ليندا در آستانه يك فروپاشي عصبي در جايي كه مرز توهم‌ جنون‌آميز و واقعيت به مويي رسيده پس جدا كردن لوله تغذيه از شكم دختر (كه احتمالا با اين كار آسيب را به او رسانده) و مواجهه با شوهر ناگهان از سفر برگشته آشفته و سرگشته خود را به دل امواج دريا مي‌سپارد و اينجاست كه براي اولين و آخرين‌بار چهره فرزندش را مي‌بينيم (اگر از فضاي سوبژكتيو فيلم بيرون بياييم) كه حالا او در قامت نجات‌دهنده بالاي سر مادرش نشسته و او را صدا مي‌زند و به جهان واقعي فرا مي‌خواند،  اما بايد در پايان و دوباره يا چندباره آنچه كه فيلم را يك تنه سر پا و زنده نگه داشته و بيننده را هم همراه آن، بازي تماشايي و بي‌نقص رز بيرن است. به تماشا گذاشتن مجموعه‌اي از احساسات، خشم‌ها و بغض‌ها بدون اينكه تماشايي و اغراق‌آميز به نظر برسد. اجرايي كه مي‌تواند شايسته‌ تقديرها وجوايزي بيشتر از جايزه فيلم برلين باشد. 


    بر همگان پوشيده نيست كه مادري كردن تجربه‌اي پرچالش،پر‌مسووليت و سخت است (هرچند سرشار از لحظه‌هاي شيرين و شادي‌آور نيز هست). بيشتر والدين به ويژه مادران نسبت به نقش والدگري خود احساس دوگانه‌اي دارند و بسياري از داشتن چنين احساسي دچار عذاب وجدان مي‌شوند. موانعي كه مادران با آن روبه‌رو مي‌شوند، به همان اندازه كه جهاني‌اند، منحصربه فرد نيز هستند. حالا به همه اينها تجربه مادري و مراقبت از فرزندي بيمار را هم اضافه كنيد.
    از همان صحنه‌هاي ابتدايي فيلم ليندا را با چهره‌اي خسته و آشفته مي‌بينيم كه در حال سروكله زدن با دخترش است. گفت‌وگوهاي [بي‌پاياني] كه تقريبا در سراسر فيلم جريان دارد درحالي كه به جز سكانس نهايي ما دختر را نمي‌بينيم و فقط صدايش را مي‌شنويم تا جايي كه باتوجه به كم‌خوابي‌هاي ليندا و گرايشش به مخدر و توهمات گاه‌وبي‌گاهش خود مخاطب هم دچار اين توهم مي‌شود كه شايد دختر حضور واقعي ندارد و اين ارتباط تنها در ذهن ليندا جريان دارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون