فكر كردم آمدهاي به شتر تبديلم كني
گزِ زادمحمود
يعقوب باوقار زعيمي
- اين همه راه را پياده آمدي براي ديدن من؟
باد لاي برگهاي درخت پيچيد و معلوم نبود باد يا درخت ادامه دادند:
- فشششش فششش . اين همه درخت را ول كردي آمدي مرا ببيني؟ تو بر و بيابون؟ فششششش.
- اصلا فكر نميكردم اينچنين دورافتاده باشي. از تو چه پنهان به خوابم آمدي. خواب كه چه عرض كنم ترانه تك درخت را شنيدم. احساساتي شدم. خُل شدم. هر چه حالا تو فكر كني. آمدم تا تو را پيدا كنم.
هيچ با خود نياورده بود. نه عينك آفتابي و نه كلاه آفتابگير. تنها عينك ذرهبينش كه هر سال داشت نمرهاش بالاتر ميرفت و يك قمقمه آب براي رفع تشنگي. پيراهن يقهدار و شلوار كتاني سفيد و دستاري بر سر، سر تا پا سفيد مانند يك مريد. يك روز گرم و آفتابي راه افتاد، وقتي كاميوني پر از گردِ راه و پر از شاخ و برگ بريده گز ديد و ترانه تك درخت كه شروع كرد بر مغزش ضربه كوفتن. گوشياش را خاموش كرد و در آخرين نقطهاي كه ميخواست به خاكي بزند، گذاشت خانه يكي از آشنايانش كنارِ جاده اصلي، جايي كه بندر و داراب و سيرجان را به هم وصل ميكرد. اما يك مداد سوسمار نشان و دفتر چهل برگ كاهي و مدادتراش دايرهاي در جيبش گذاشت.
- آرزو داشتم با پاي پياده بيايم پيشت اي پيرگز زاد محمود.
- حال كه شاخ و برگهام همه ريزباران شده؟ فشششش... ببخش من با كمك باد زندهام. صدايم رو تنها باد ميرساند. صدام رو ميشنوي؟ فش فش فششش. كاشكي نبودم اينجا. كاش رگ و ريشهام خشك ميشد.
- من از نبيرههاي زاد محمودم.
- ميشناسمت. كوچك بودي سرِ شاخههاي من تاب ميخوردي. زاد محمود، چون صاحبم نذرش را ادا نكرد، شترش را كه من بودم، تبديل به درخت گز كرد.
- يادش به خير اينجا زاييده شدم، آن روزها كه همه اينجا آباد بود. ميگفتن رفيعآباد. اين رودخونه كناريت هم ميگفتند رودخونه جعفرآباد. حوضي طبيعي كنار رودخونه بود كه بهش ميگفتن گلُم ريگآباد... همه چيآباد بود تا اين رودخونه آبادي زياد زد زيرِ دلش. سيل آورد و به قول حافظ «بنيان هستي اينجا را بركند» با همه اهالي ده پراكنده شديم. بزرگتر كه شدم كاري تو بندر براي خودم دست و پا كردم و بعد هر جا كاري بود، دنبالش رفتم. يكبار تو 40 سالگي برگشتم تا گزي كه كاشته بودم ببينم، اونقدر بزرگ شده بود و سايه داشت كه جلوي نور خورشيد ظهر رو گرفته بود. گزهايي كه همه، درِ خونههاشون كاشته بودن قد كشيده بودن و با وزش باد چه آوازي پيچيده بود اينجا. حالا كجا هستن؟ همه بريده شدن انگار.
- فشششششش... گزا درختاي جون سختي هستن. چند بار بريده شدن. هي سبز شدن. فشششش... باد منو نوازش ميكني آرومتر. بزار حرفامو بزنم.
اندكي سكوت بر دشت مستولي شد. باد گرد شد و رفت دامن گز و بوتههاي ديگر را گرفت.
- داشتم ميگفتم . اون زمونا كه آدما اينجا زندگي ميكردن، اين گزا سايه مينداختن براشون. گزا طوري با باد، موسيقي ملايمي ميخوندن كه آدما به خواب خوشي ميرفتن. گاهي هم يكي مياومد و با تبر و اره، كنده و شاخ و برگشون رو ميبريد تا اينكه يكي، همه اين زمينا رو خريد. از دم، با ريشه شخم زد و جاشون نخلاي خرما خاصويي و پيارم كاشت و شد بزرگترين نخلستون اين بوم. براي نخلا مجوز چاه آب گرفت. الان خوب نگا كن اگه گزي بينشون مونده بيادعاست. به باد خدا زنده است.
فششششش... اون سيل هم يادم هست. براي من انگار همين ديروز بود. عجب سيل بنيانكني بود. همه كندههاي درختاي سرحدي تا درختاي بالاولايتي رو آورد پيش پاي من ولو كرد، چنانكه توي عمر هزار سالهام نديده بودم.
- چطور تو با اين بيشاخ و برگي موندي و تكيه به اين ديوار دادي؟
- از جدت بپرس كه منو نفرين كرد. وقتي مالك اينجا همه درختا رو بريد، پارچه سبزي كه به شاخههام بستن رو ديد. از دور و بر سوال كرد. گفتن اين گز زيارت زاد محموده. رهايم كرد. ولي چه رها كردني. من ماندم تا صحرا جون سختترم كنه. همين ضربههايي هم كه روي تن سياه و كت و كلفتم ميبيني رهگذراني زدن كه نتونستن جانِ بيجانم رو بگيرن. فقط شاخ و برگام...
مداد و دفتر كاهي را درآورد. شروع كرد به نوشتن.
- فششششش... فكر كردم از طرف جدت آمدهاي، برايم كاري كني به شتر تبديل شم. صحرا رو بگيرم و برم. كاش نبودم اينجا... كاش رگ و ريشهام خشك شده بود.
- كاش من هم زاده نميشدم. تو از جايت تكان نخوردي. من همه دنيا رو گشتهام.
- اصلا اين جد گور به گور شده تو چكار داشت به كار خلقت كه شتر رو به گز تبديل كنه. منِ بيشاخ و برگ و اين ديوار كهنه تا كي به هم تكيه كنيم؟ تبر رو بيار و من رو از اين نفرين خلاص كن اي نبيره زاد محمود.
برگهاي كاهي پشت هم پُر ميشد. اين همه صحرا را آمده بود تا حاجت روا شود. سوسمارها با خش خش از كنار پايش ميگذشتند و ميخزيدند در كهنگي ديوار. درخت با تك شاخه كلفتش مانند گلوي شتر، خودش را خم كرده بود روي ديوارِ كهنه و گويي در سنگلاخي يكديگر را در آغوش گرفته بودند.
- فشششش... پس تو هم آمدهاي داستانت را بنويسي اي وازاده معجزهگر.