• 1404 پنج‌شنبه 4 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6224 -
  • 1404 پنج‌شنبه 4 دي

گفت‌وگو با يوگني وادالازكين، نويسنده پرآوازه روسی در جهان و ايران

ادبيات، موعظه نيست

اين رمان‌نويس از ادامه سنت ادبيات زندان روسيه از رهگذري مدرن، اهميت الگوهاي ادبي كلاسيك، اقتباس سينمايي «هوانورد» در سال 2025 و... مي‌گويد

مترجم: سميه مهرگان

يوگني وادالازكين (1964 - كي‌يف) در ميان نويسندگان معاصر روسيه، يكي از شناخته‌شده‌ترين‌ها در جهان و در ايران است. كارنامه او با انبوهي از جوايز ادبي در روسيه و خارج از روسيه (ازجمله جايزه ياسنايا پوليانا، جايزه سولژنتسين، جايزه ملي كتاب سال روسيه و جايزه بين‌المللي ايوو آندريچ) نشان از اقبال بسيار به آثار او دارد. در ايران نيز دو اثر شاخص او منتشر شده، يكي «هوانورد» با ترجمه زينب يونسي و اكنون هم رمان «بريزبِن» با ترجمه نرگس سنايي در نشر نو. «هوانورد» داستان مردي است كه در بيمارستان بيدار مي‌شود، بي‌آنكه بداند كيست يا اينكه چگونه سر از آنجا درآورده. تنها اطلاعاتي كه دكتر با او در ميان مي‌گذارد نامش است: اينوكنْتي پِترويچ پِلاتونوف. «بريزبن» داستان موسيقيداني به‌ نام گلب يانفسكي است كه به دليل بيماري امكان اجرايش را از دست مي‌دهد و مي‌كوشد معناي تازه‌اي براي بودن بيابد. او در اين راه خاطرات كودكي و نوجواني‌اش را سامان مي‌بخشد. رمان در دو بازه زماني رخ مي‌دهد: سال‌هاي 1990-1970 در كي‌يف و سن‌پترزبورگ، و از 2012 تا 2018 در پترزبورگ و آلمان. آنچه مي‌خوانيد برگزيده گفت‌وگوي نشريات انگليسي زبان با يوگني وادالازكين است و عمدتا بر ساختار ادبي، فرآيند خلق، سنت‌هاي زندان روسيه و چالش‌هاي ترجمه تمركز دارد. وادالازكين در اين بخش درباره ريشه‌هاي نوشتن «هوانورد» و «بريزبن» نقش نويسنده در دنياي نسبي‌گرا، اهميت الگوهاي ادبي كلاسيك مانند رابينسون كروزو و اقتباس سينمايي «هوانورد» در سال 2025 سخن مي‌گويد.

   ‌آيا رويداد يا ايده‌ خاصي وجود داشت كه انگيزه‌ نوشتن «هوانورد» را به شما بدهد يا بيشتر يك اوج‌گيري از ايده‌ها، يا يك برنامه‌ براي بيان فلسفه‌هاي خاصي بود كه در طول زمان تكامل يافته‌اند؟

يك بار دو هفته در پاريس گذراندم. در آنجا، در كتابخانه‌ ملي، نسخه‌هاي خطي را مطالعه مي‌كردم. هر روز، در امتداد خيابان باريك «دو ريشليو» قدم مي‌زدم؛ جايي كه يك خانه‌ مدرن با يك پلاك يادبود قرار دارد... سپس استاندال را تصور كردم كه از گوشه‌ خيابان مي‌آيد. او خانه‌اش را پيدا نمي‌كند، خويشاوندان، دوستان، «سرخ و سياه» را پيدا نمي‌كند و من دلتنگي اين مرد را تصور كردم. سال‌ها بعد، يك استعاره براي اين حالت پيدا كردم و رمان «هوانورد» را نوشتم. رمان‌هاي من با فلسفه شروع نمي‌شوند، نه با ايده‌ها، بلكه با تمايل به نوشتنِ متن با يك ريتم خاص آغاز مي‌شوند. يا مثلا با تمايل به نوشتن با زاويه‌ ديد اول شخص يا سوم شخص. بين روايت اول شخص و سوم شخص يك پرتگاه وجود دارد. اول ‌شخص اعترافي است؛ سوم‌ شخص يك موقعيت بسيار بيروني است.

  ‌ در مورد نويسندگي و داستايفسكي هم صحبت كنيم. بسياري از افرادي كه كتاب‌هاي شما را دوست دارند، مي‌گويند: «واي خداي من، او كاري را مي‌كند كه داستايفسكي انجام مي‌داد.» اين ستايش بزرگي براي شما است، اما داستايفسكي براي شما كيست و هدف ادبيات چيست؟

خب، من با هدف نويسنده شروع مي‌كنم. اشاره كردم كه يك نويسنده بايد يك هدف، يك قصد به‌ خوبي تعريف ‌شده، داشته باشد. نويسنده بايد يك جهت، يك هدف به‌ خوبي تعريف شده داشته باشد كه متن را از حوزه‌ موعظه به حوزه‌ ادبيات منتقل كند. موعظه يك ژانر مهم است. اما اگر در مورد ادبيات صحبت مي‌كنيم، بايد از ابزارهاي ادبيات استفاده كنيم. اگر ادبيات به جايي دعوت مي‌كند، اين كار را نه از طريق يك فرمان، بلكه با توصيف واقعيت انجام مي‌دهد. و بهتر است كه خواننده و نه نويسنده، نتيجه‌گيري‌هاي خود را بگيرد. اين تفاوت بين ادبيات و موعظه است. اين اتفاقي است كه در ادبيات خوب مي‌افتد. من اين داستايفسكي را بسيار دوست دارم. او بسياري از بدبختي‌هاي قرن بيستم را پيش‌بيني كرد. اما ويژگي زمان ما اين است كه ديگر براي بسياري روشن نيست كه چه چيزي خوب و چه چيزي بد است. اين نسبي‌گرايي يك چالش بزرگ براي هر نويسنده است.

  ‌ چگونه مي‌توان نوشتار را از موعظه متمايز كرد؟

يك نويسنده بي‌شباهت به يك بازيگر نيست؛ مي‌توانيم بگوييم كه نويسنده بازيگري است كه بايد هر نقشي را كه توصيف مي‌كند، بازي كند. و اين كار با انتقال كدهاي فرهنگي درون متون همراه است. يك نويسنده بايد جهت و يك هدف به‌خوبي تعريف شده داشته باشد كه متن را از حوزه‌ موعظه به حوزه‌ ادبيات منتقل كند.

  ‌ رمان «هوانورد» بخشي از آن در جزاير سولووكي اتفاق مي‌افتد كه محل اولين اردوگاه‌هاي كار گولاگ بود. رمان خود را چگونه در سنت ادبيات زندان روسيه جاي مي‌دهيد؟

البته؛ من اين سنت را به خوبي مي‌شناسم. كاري كه رمان من انجام مي‌دهد اين است كه تجربه‌ اردوگاه‌هاي گولاگ را با يا از طريق يك منظر مدرن ترجمه مي‌كند. اين رمان به ‌طور موثري تجربه را با عناصر معاصر بازنمايي مي‌كند. به نظر من، اين رمان در كنار سنت ادبيات بزرگ زندان روسيه قرار مي‌گيرد، زيرا من سعي كردم تجربه‌ افرادي كه در آنجا زندگي كردند، رنج بردند و مُردند را بازگو كنم. اين انرژي حقيقت است. ديميتري سرگيويچ ليخاچف، دانشمند مشهور روسي، متفكر و مربي من، نقش مهمي در اينجا ايفا كرد. او در سن 92 سالگي درگذشت، و تقريبا پنج سال را در اردوگاه كار سولووكي گذراند، بنابراين من داستان‌هاي او را به خوبي مي‌دانستم. علاوه بر اين، با كمك كاركنان موزه‌ سولووتسكي، خاطرات زندانيان سولووكي، با نام «يك تكه زمين احاطه ‌شده با بهشت» را جمع‌آوري و منتشر كردم. انتشار چنين كتابي هزينه‌هاي عاطفي زيادي را طلب مي‌كرد. زندگي با اين تجربه برايم سخت بود و بعد از كار روي آن كتاب، خالي شدم و سپس يك رمان نوشتم. تجربه‌اي كه از كتاب‌ها دريافت مي‌كنيم، تجربه‌ ما نيز هست. اين يكي از دلايلي بود كه «هوانورد» را نوشتم.

  ‌ وقتي شروع به خواندن «هوانورد» مي‌كنيم، وقتي به بخش‌هاي مربوط به سولووكي مي‌رسيم، بلافاصله به ياد ديميتري ليخاچف مي‌افتيم... و «هوانورد» پر از انواع يادآوري‌هاي متني ديگر نيز هست. برخي مانند الكساندر بلوك، پوشكين يا چخوف، مستقيما ذكر شده‌اند، اما برخي ديگر تا حدودي مبهم‌ترند. نقش اين يادآوري‌هاي متني براي شما چه بود؟

من مايلم به يوري لوتمن، محقق برجسته، اشاره كنم كه درباره‌ كدهاي فرهنگي درون متون نوشت. مي‌توانم بگويم هر متني با كيفيت معقول، نه‌تنها يك كد، بلكه چندين كد را در خود دارد. من مترجمانم را صد در صد باور دارم. اگر او يا او فكر كند كه چيزي براي خواننده واضح نخواهد بود كه بارگذاري بيش از حد متن در يك بستر فرهنگي خاص آن را محكوم به شكست مي‌كند، من به آنها اعتماد مي‌كنم. در مورد زبان انگليسي، دو بار شانس آوردم: اول اينكه زبان انگليسي اينقدر غني است و به نظر مي‌رسد امكانات نامحدودي دارد. و دوم، شانس آوردم كه مترجم خوبي داشتم. و اين دو شانس، موقعيت نادري را ايجاد كردند كه در آن ترجمه ۹۹.۹ درصد نماينده‌ اصل است.

  ‌ در مورد الگوهاي ادبي، چرا رابينسون كروزو را تا اين حد برجسته در روايت اينوكنتي گنجانديد؟

اينوكنتي نوعي رابينسون كروزو است. جزيره‌ خالي از سكنه او واقعيت مدرن است. او سعي مي‌كند به نوعي آن را براي زندگي خود وفق بدهد، اما موفقيت او بيشتر از رابينسون نيست و او تنها است، مانند رابينسون، زيرا معاصران جديد او تجربه‌ كاملا متفاوتي دارند و او را بيش از آنكه فرايدي رابينسون را مي‌فهميد، نمي‌فهمند. براي درك تجربه يك فرد، دانستن وقايع زندگي او كافي نيست. آنها واقعا براي تجربه‌ شخصي اهميتي ندارند. تجارب، رويدادهايي هستند كه توسط ذهن و احساس پردازش شده‌اند و انتقال اين امر غيرممكن است. رابينسون كروزو داستان پسر ولگرد است. بله، او به خانه برمي‌گردد، اما بازگشت او در حالي است كه تغيير كرده. و او ظاهرا هرگز درك نخواهد شد. اينوكنتي اين را در مورد خود درك مي‌كند.

  ‌ رمان «هوانورد» با چنين اوج عاطفي به پايان مي‌رسد، اما هيچ راه‌حل واقعي وجود ندارد. آيا شما با اينوكنتي به يك نتيجه‌گيري رسيديد يا شما نيز با آنچه براي قهرمان‌تان اتفاق مي‌افتد، در باد رها مي‌شويد؟

خوانندگان اغلب مي‌پرسند: داستان اينوكنتي چگونه پايان يافت؟ بهترين پاسخي كه شنيده‌ام از گابريلا ايمپوستي، محقق ايتاليايي است: هواپيماي اينوكنتي هنوز بر فراز سن‌پترزبورگ در حال چرخش است. ادبيات به گونه‌اي چيده شده است كه حتي اگر هيچ اتفاق بدي براي قهرمان نيفتد، براي خواننده او باز هم مي‌ميرد. او احتمالا در جايي يك وجود شبح‌وار دارد، اما براي ادبيات مُرده است. من تصميم گرفتم قبل از سقوط اينوكنتي از او جدا شوم. در آخرين لحظه، او مشكلات بسيار مهمي را در زندگي خود حل كرد و تراژدي حواس خواننده را از اين تصميمات پرت مي‌كرد. فكر مي‌كنم، بهتر است بگذاريم بيشتر پرواز كند، اين‌ طور نيست؟

  ‌ چرا «هوانورد» در دهه‌ ۱۹۹۰ پساشوروي اتفاق مي‌افتد؟

چند دليل براي اين كار وجود داشت. اولين و احتمالا مهم‌ترين دليل اين است كه سال ۱۹۹۹ - كه از نظر زماني در پايان رمان قرار دارد - دقيقا يك قرن از زماني است كه داستان شروع مي‌شود. درست است كه من وسوسه شدم دوران كنوني‌مان را توصيف كنم، اما در آن صورت قهرمان من خيلي زياد «خوابيده» بود. نكته‌ حياتي اين بود كه معشوقه‌اش - آناستازيا - در آن صورت خيلي پير مي‌شد. شايد صحبت در مورد واقعيت در مورد اين رمان خاص خنده‌دار به نظر برسد، اما باز هم چيزي از واقعيت بايد در آن وجود مي‌داشت. به همين دليل دهه‌ ۱۹۹۰ را انتخاب كردم. بارها از من پرسيده شده است كه آيا مي‌خواستم به دلايل سياسي يا اجتماعي از روزگار كنوني پرهيز كنم، اما اين دلايل هيچ نقشي در تصميم من نداشتند. در واقع، رماني كه اكنون در حال اتمام آن هستم، كم و بيش در زمان حال اتفاق مي‌افتد. آخرين سالي كه در آن ذكر شده، اگر درست يادم باشد، ۲۰۱۵  است.

  ‌ در رمان ديگرتان «بريزبن» از صفحات اول جزييات زندگينامه‌اي زيادي وجود دارد: قهرمان هم‌سن شما است، او نيز در كي‌يف به مدرسه مي‌رود، سپس در لنينگراد و آلمان زندگي مي‌كند. شما تا اين حد آشكارا در كارهاي خود انجام مي‌دهيد؟

نه، اين اولين ‌بار است كه اين كار را تا اين حد آشكار انجام مي‌دهم. درواقع، يك نويسنده هميشه همه ‌چيز را از درون خود بيرون مي‌كشد، زيرا او تنها كسي است كه خودش را به خوبي مي‌شناسد. اما نه فقط از درون خود. اما من از اينكه از تجربه شخصي خودم استفاده مي‌كنم، خجالت نمي‌كشم. ناباكوف زماني گفت كه «تمام زندگينامه خود را به قهرمانانش هديه داده است.» من هم مانند هر نويسنده‌اي چيزهايي هديه مي‌دهم، اما اين به معناي يكي ‌دانستن قهرمان با نويسنده نيست. علاوه بر اين، هر چه شباهت‌هاي بيروني بيشتر باشد، درواقع، شباهت‌هاي دروني كمتر مي‌شود.

  ‌ «بريزبن» از نظر زمان به نظر مي‌رسد فشرده‌تر از رمان‌هاي قبلي شما است: حتي دوره‌هاي زماني مختلفي كه قهرمان در آن وجود دارد، بسيار به هم نزديك‌تر هستند.

بله؛ زمان ظاهر شد، اما ظاهر شد تا ناپديد شود. [قهرمان اصلي «بريزبن»] گلب زمان بسيار فشرده‌اي دارد؛ او، مانند همه نوازندگان مشهور، زندگي‌اش براي دو سال آينده برنامه‌ريزي شده است، اين يك مسابقه ديوانه‌وار است. و ناگهان - «بوم، ‌اي درشكه‌چي، اسب‌ها را ندوان» - او انبوهي از زمان آزاد پيدا مي‌كند. و كم‌كم مي‌فهمد كه خوشبختي از عناصر زيادي تشكيل شده است؛ و اين مسابقه‌اي كه او دائما در آن بود، اگر به دقت بررسي شود، ارتباط مستقيمي با خوشبختي ندارد. در نهايت، او آن طور كه مي‌خواست زندگي نمي‌كرد: او فقط در يك چرخه افتاده بود كه در آن بايد مي‌دويد يا به دنبال نوعي گريز بود.

   ‌ اين پرسش شايد كمي عجيب بيايد: «قهرمان اصلي «لاور» يك راهب است، «هوانورد» يك هنرمند (نقاش) و قهرمان اصلي «بريزبن» يك موسيقيدان است. آيا اين تصادفي است؟ آيا حرفه‌ قهرمان براي معناي رمان اهميتي دارد؟

به نظر من بله، اهميت دارد. نكته‌ اصلي در رمان، تاريخچه‌ موفقيت خارق‌العاده قهرمان من، گلب يانوفسكي نيست، بلكه درك او از زندگي، افكارش در مورد خودش، عزيزانش، خلاقيت، مرگ و خدا است و نحوه‌ درك او از همه‌ اينها تا حد زيادي به عشق او به موسيقي و تأثير آن بر او مرتبط است. برايم بسيار مهم بود كه او را به عنوان يك فرد هنرمند نشان بدهم. و به نظر من، موسيقي تجسم هنر به معناي واقعي كلمه و به نوعي كامل‌ترين هنر است. زبان موسيقي بين‌المللي است، موسيقي مستقيما بر احساسات ما تأثير مي‌گذارد و اگر اين موسيقي واقعي و والا باشد، تجربيات معنوي را در انسان بيدار مي‌كند كه به ‌طور عيني او را به سمت ايمان به خدا رهنمون مي‌شود... اما يك توضيح مي‌دهم: موسيقي به عنوان يك هنر، تنها به اين دليل وجود دارد كه كلمه وجود دارد. با اين‌ حال، هنر موسيقي در مواردي فراتر از هنر كلمه مي‌رود به‌ويژه هنگامي كه به راز زندگي و مرگ نزديك مي‌شويم.

  ‌ اولين اقتباس سينمايي از آثار شما با رمان «هوانورد» در سال 2025 كليد خورد. آيا شما از نسخه نهايي فيلم «هوانورد» راضي هستيد؟ آيا اين اقتباس سينمايي به ‌نحوي هسته داستان و پيام رمان را منتقل مي‌كند؟

فيلم شامل چيزهايي فراتر از كتاب شده و قصه را با جزييات خاص سينمايي تقويت كرده است. من راضي هستم. اما چون در خلق فيلم مشاركت داشتم، نمي‌خواهم صرفا هر آنچه ساخته شده را تحسين كنم. با اين حال اين نتيجه كار، بخش عمده از آن چيزي است كه من در ذهن داشتم. به نظرم تيم سازنده - از كارگردان تا تيم فني - وظايف را به‌ خوبي انجام دادند. اين را هم اضافه كنم كه سناريو به ‌طور طبيعي و از دل متن رمان شكل گرفت و من در اين روند فعال بودم. بخش قابل توجهي از ايده‌ها و ساختار فيلم بر اساس ديدگاه‌هاي من شكل گرفت. به ‌عبارت ديگر اين كار كاملا بر اساس عشق و علاقه به متن اصلي انجام شد. ماجرا واقعا اين بود كه من خودم وارد كار شدم، چون چند نسخه سناريو قبلي به نتيجه نمي‌رسيدند. من و ديگر نويسندگان سناريو تلاش كرديم تا روح رمان را حفظ كنيم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون