آموزش مهارتمحور سرمايهگذاري براي فردا
مريم انجمروز
نظام آموزشي هر كشور، نقشه راه آينده آن جامعه است. اگر اين نقشه بر پايه مهارت، خلاقيت و توان حل مساله ترسيم شود، مسير توسعه هموار خواهد شد؛ اما اگر آموزش صرفا به انتقال محفوظات و توليد مدرك محدود بماند، آيندهاي پرهزينه و ناپايدار در انتظار جامعه خواهد بود. امروز، مهارتمحوري در نظام آموزشي ايران ديگر يك بحث نظري يا دانشگاهي نيست، بلكه به مسالهاي حياتي و فوري تبديل شده است؛ مسالهاي كه تعلل در آن، آينده نسلها را به تعويق مياندازد. ايران از نظر دسترسي به آموزش، دستاوردهاي قابل توجهي داشته است. ميليونها دانشآموز و دانشجو در مدارس و دانشگاهها تحصيل ميكنند و نرخ پوشش آموزشي در مقايسه با گذشته بهطور چشمگيري افزايش يافته است. اما پرسش اصلي اينجاست: خروجي اين نظام آموزشي تا چه اندازه مهارتمحور است؟ آيا دانشآموختگان ما براي ورود به بازار كار، زندگي اجتماعي و مواجهه با مسائل پيچيده آمادهاند؟ واقعيت اين است كه شكاف ميان آموزش و مهارت، به يكي از جديترين چالشهاي كشور تبديل شده است. بيكاري گسترده فارغالتحصيلان، نارضايتي كارفرمايان از توانمندي نيروي انساني و احساس بيكاربرد بودن آموختهها در ميان جوانان، همگي زنگ خطرهايي هستند كه سالهاست به صدا درآمدهاند. نظام آموزشي ايران، همچنان به شدت حافظهمحور است. موفقيت تحصيلي اغلب با توانايي حفظ مطالب و كسب نمره بالا سنجيده ميشود، نه با توان تحليل، خلاقيت يا حل مساله. اين رويكرد، دانشآموزان و دانشجويان را به سمت يادگيري كوتاهمدت و امتحانمحور سوق ميدهد و انگيزه يادگيري عميق و كاربردي را تضعيف ميكند. در چنين شرايطي، آموزش به هدفي براي عبور از آزمونها تبديل ميشود، نه ابزاري براي توانمند شدن. نتيجه آن، نسلي است كه مدرك دارد، اما مهارت كافي براي ورود موثر به جامعه و اقتصاد را در اختيار ندارد. جهان امروز، به سرعت در حال تغيير است. مشاغل سنتي جاي خود را به مشاغل نو ميدهند و بسياري از مهارتهاي ديروز، كارآمدي خود را از دست دادهاند. در اين جهان متحول، مهارتهايي مانند تفكر انتقادي، حل مساله، كار گروهي، ارتباط موثر، سواد ديجيتال، خلاقيت و يادگيري مادامالعمر نقش تعيينكنندهاي در موفقيت فردي و اجتماعي دارند.
با اين حال، اين مهارتها هنوز جايگاه شايستهاي در برنامههاي درسي مدارس و دانشگاههاي ما ندارند. آموزش رسمي، كمتر به دانشآموز ميآموزد چگونه فكر كند، مساله را تحليل كند يا مسووليتپذيرانه تصميم بگيرد؛ مهارتهايي كه زيربناي توسعه انساني و اقتصادياند.
يكي از ضعفهاي جدي نظام آموزشي كشور، گسست ميان آموزش و زندگي واقعي است. دانشآموزان و دانشجويان، كمتر با پروژههاي عملي، آموزشهاي مسالهمحور و تجربههاي واقعي كار و اجتماع مواجه ميشوند. اين فاصله باعث ميشود آموزش رسمي، براي بسياري از جوانان بيارتباط با نيازهاي واقعي زندگي تلقي شود.
مهارتمحوري، به معناي بازتعريف نقش مدرسه و دانشگاه است؛ از فضايي براي انتقال يكسويه دانش، به محيطي پويا براي تجربه، تمرين، كار گروهي و يادگيري فعال. بدون اين تغيير، آموزش همچنان از جامعه عقب خواهد ماند.
تحقق آموزش مهارتمحور، صرفا با اصلاح سرفصلها يا افزودن چند واحد درسي ممكن نميشود. اين تحول، نيازمند تغيير نگرش عميق در سياستگذاري آموزشي، شيوه تدريس، نظام ارزشيابي و حتي فرهنگ عمومي نسبت به موفقيت تحصيلي است. تا زماني كه نمره، مدرك و كنكور معيار اصلي سنجش توانمندي باشد، مهارتآموزي در حاشيه باقي خواهد ماند.
در اين مسير، نقش معلمان و اساتيد كليدي است. توانمندسازي معلمان، انعطافپذيري برنامههاي درسي، پيوند آموزش با صنعت و بازار كار و مشاركت بخش خصوصي، از الزامات جدي اين تحول به شمار ميروند.
مهارتمحوري در نظام آموزشي، يك انتخاب اختياري يا تجملي نيست؛ ضرورتي راهبردي براي آينده ايران است. جامعهاي كه نتواند نسل جوان خود را به مهارتهاي لازم براي زندگي، كار و مشاركت اجتماعي مجهز كند، ناگزير هزينه آن را با بيكاري، نارضايتي اجتماعي و عقبماندگي توسعهاي خواهد پرداخت.
و در نهايت:
امروز، نظام آموزشي ايران در نقطهاي سرنوشتساز ايستاده است. ادامه مسير حافظهمحور گذشته يا حركت شجاعانه به سوي آموزش مهارتمحور، دو راهي پيش روي سياستگذاران آموزشي است. آينده كشور، بيش از آنكه به تعداد مدارك دانشگاهي وابسته باشد، به كيفيت مهارتهاي نسلي بستگي دارد كه اكنون در كلاسهاي درس نشستهاند. تصميم امروز ما، سرنوشت فرداي ايران را رقم خواهد زد.