سميرا سهرابي
احمد آرام نويسندهاي است صاحبسبك كه با بهكارگيري روايتي وهمآلود، آميختن رويا و واقعيت و بهرهگيري از عناصر فرهنگي مناطق بومي جنوب ايران، صداها و تصويرهايي تازه خلق ميكند. شايد بتوان داستانهاي او را ذيل عنوان «سوررئاليسم جنوبي» دستهبندي كرد؛ سوررئاليسمي كه با پيچيدگيهايش در پي كشف جغرافيايي فراتر از جنوب است. تازهترين اثر او، رمان «شبي كه انتو با درد خويش آشنا شد» كه از سوي نشر افق منتشر شده، سفر آرام به كلانشهر تهران است و بار ديگر مخاطب را به جهان پررمز و راز و وهمآلود اين نويسنده بوشهري ميكشاند. «غريبه در بخار نمك»، «مردهاي كه حالش خوب است»، «حلزونهاي پسر»، «بيدار نشدن در ساعت نميدانم چند» و «باغ استخوانهاي نمور» از جمله آثار اوست. احمد آرام براي برخي از آثارش موفق به دريافت لوح تقدير از نخستين دوره جايزه ادبي يلدا، رتبه سوم بخش داستان كوتاه هفتمين دوره جايزه ادبي اصفهان و عنوان بهترين مجموعه داستان در سومين جشن فرهنگ فارس شده است. در اين گفتوگو، آرام از شكلگيري ايده رمان، نسبت شب و درد با روايت، تأثير تجربه قرنطينه و كرونا، چندلايگي شخصيتها، نسبت واقعيت و فراواقعيت و انتخاب زبان روايي اثر سخن ميگويد.
عنوان رمان «شبي كه انتو با درد خويش آشنا شد» از همان اول فضاي خاصي را ميسازد؛ حال و هوايي شاعرانه اما به طرزي عجيب شخصي. ميخواهم بدانم اين عنوان چگونه پيدا شد؟
در واقع اولين اسمي كه براي اين رمان انتخاب كردم «اِنتو» بود. بعد احساس كردم انتو به تنهايي اسم رمان را قوي نگه نميدارد، چون بيش از اندازه حساسم به اسمهايي كه بر آثارم ميگذارم، براي اينكه مخاطب وقتي كتاب را ميبيند بايد از دو طريق به رمان وصل شود؛ يكي عنوان كتاب و ديگري طرح روي جلد. حالا اين ديگر مربوط ميشود به ذائقه خواننده كه در ابتدا كدام را انتخاب ميكند. به هر صورت چندين عنوان پيدا كردم اما قانع نشدم. از آنجايي كه شب در اين رمان مسلط بر فضاست و از طرفي يك درد دروني مدام در رمان ميچرخد براي تكميل كردن تاريكي و همينها باعث بروز رخدادها و كنشها ميشود، به خودم گفتم ناگزير بايد «شب» و «درد» دامن انتو را بگيرد. بعد رسيدم به «شبي كه انتو با درد خويش آشنا شد.» حس كردم از دل اين اسم يك زيباييشناسي خاصي بيرون ميزند كه ميتواند در كنار طرح جلد، پيش از خوانش كتاب، مقدمهاي باشد بر مضمون داستان. خوشبختانه گرافيست نشر افق توانست با توجه به محتوا و اسم كتاب آن طرح زيبا را كاور كند.
قرنطينه و تجربه انزواي جمعي بر رمان سايه افكنده. اما براي شما، به عنوان كسي كه در اين فضا نوشتيد، ايده اوليه چگونه و در چه شرايطي سر برآورد؟ آيا جهان خفقانزده دوران قرنطينه فقط پسزمينه بود يا نقطه آغاز و نيروي محرك براي شكلگيري روايت؟
زندگي ما، با فرهنگهاي گوناگون پر از پسزمينه است و هر پسزمينهاي درصدد ساختن زباني خاص است؛ گاه اين زبان به درد روايت ميخورد، گاه به آن لطمه ميزند. من به عنوان نويسنده بايد از حافظهام مدد بگيرم تا دريابم كدام پسزمينه ميتواند داستان را بسازد تا كنشها و چالشها به درستي در قاب روايي جا بگيرند؛ اگر چيزي از قاب بيرون ميزد يعني آن پسزمينه مطلوب نبوده است. كوويد - ۱۹ يك پسزمينه مخوف و هولناك داشت؛ چون من در مدت زمان بسيار كمي خيلي از دوستان فرهيختهام را از دست دادم. چهره جهان به سبب اين بيماري هولناك تغيير كرد. سروكله مرگي پيدا شد كه بيشتر از هميشه بيرحم بود. من در اين راستا متوجه شدم كه اين پسزمينه مطلوب ميتواند خرده پسزمينههاي ديگر را بسازد و در خود ذخيره كند. اين خرده پسزمينهها به فراخور جغرافيا، زبان و فرهنگ ميتوانستند در بستر روايت رشد كنند و به بدنه داستان قوام ببخشند. از اين راه تم اصلي داستان پيدا شد؛ تمي پر از درد، تنهايي انسان و كشف ارتباطاتي كه تا آن زمان پنهان مانده بود. تمام اينها شبيه يك اعتراف ترسناك است. رمان سرتاسرش اعتراف است؛ اعترافاتي كه از زمان پيشاكرونا در ما پنهان مانده بود و حالا به دليل قرنطينهها داشت از اعماق رمان بالا ميآمد. همين اعترافات در زمان همهگيري كرونا، به گونهاي تحقيرآميز، زندگي را عريان كرد.
شب در عنوان و در متن نقش بارزي دارد. شب نه فقط پسزمينهاي تصويري كه پيوسته حضور دارد؛ انگار خود شب فعل و كنش ميآفريند و هر بار روايت را جلو ميبرد. چرا براي شما اينقدر پرقدرت بوده و به تعبيري «تمام» نميشود؟
پرسش هوشمندانهاي است. «شب» در اين رمان تبديل به يك نشانه شده و گاهي نماد؛ نمادي كه زباني جهاني دارد و مربوط به تمام فرهنگهايي است كه با استيصال و دردهاي خود در حال جنگند. شب مثل چتري تيره بالاي سر داستان است و تعمدا روي كل روايت سايه مياندازد. روايت زير همين چتر جان ميگيرد، رشد ميكند و تاريكي آن دوران را ميسازد. همه ما ميدانيم كه تاريكي زير آن چتر مانند يك قرنطينه عذابدهنده و محصور ما را منزوي ميكرد و تو جرات نداشتي از زير آن چتر بيرون بزني، چرا كه داس مرگ در فضا شناور بود. اين چتر تاريك و گسترده لاجرم آنقدر قدرت دارد كه نگذارد شب به پايان برسد.
در رمان، زن هم راوي درد است، هم زادگاه درد و هم آنكه رنج از خلال او فهميده ميشود. شما اين دو نقش را چطور در يك شخصيت جمع كردهايد؟
تمام زنها در اين رمان دردهاي خود را روايت ميكنند. آنها بخشهاي ناپيدايي از خودشان را به تماشا ميگذارند، همان بخشهايي كه وقتي تشريح ميشود بسيار عذابدهندهاند. بايد به شما بگويم زنها موجودات پيچيدهاي هستند. اين پيچيدگي تعمدي نيست، بلكه بخشي از آن تحت تأثير ناملايمات اجتماعي است كه جسم و روانشان را در بر ميگيرد. هر زني پيچيدگياش به تناسب فرهنگ و باورهاي اوست. پيچيدگي آنها ناخودآگاه تبديل به عنصري ميشود كه قصد دارد قدرت زنانه را - كه آميزهاي از آزادي فطري و دغدغههاي زندگي است - قوام ببخشد تا آسيبهاي اجتماعي به آنها لطمه نزند. درست انگار بخواهند قسمتي از داشتههاي خود را تعمدا پنهان نگه دارند. بيماري كرونا براي من بهانهاي شد تا از آسيبها حرف بزنم. زنها در اين رمان وقتي حرف ميزنند، آن آسيبها فهميده ميشود. ميشا در اين رمان نماد همه زنهايي است كه بخشهايي از خودشان را گم كردهاند؛ وقتي اين بخشها به هم پيوند ميخورد، ميشاها از درونشان بيرون ميزنند و ميشوند نمونهاي از زنهايي كه نميدانند شب چه به روزشان خواهد آورد.
در مسير داستان، زن رمان شما آيينه ترسها و حافظه كابوسي جهان انتو است. اما از جهتي ديگر ميتوان عامليت و استقلال او را هم تأكيد كرد. در زمان نوشتن شما زن را چطور تعريف ميكرديد؟
مردها اغلب در زندگي مشترك تماميتخواه هستند، طوري كه گاهي در هيات يك پدرسالار بيرحم ظاهر ميشوند. در بعضي از زنها هم اين خصلت ديده ميشود؛ هر وقت احساس ميكنند كه مرد همه خانه را تحت اشغال انديشه افراطي خود درآورده، يا تسليم ميشوند يا به مبارزه ميپردازند. اگر پيروز شدند فضا مادرسالاري ميشود. در واقع در ضمير ناخودآگاه هر دو، چه زن و چه مرد، شكلي از قدرت ديده ميشود. زنها با يكديگر متفاوت هستند؛ دستهاي اعتنا به استقلال خود ندارند و مثل موجودي رامشده به زندگي خود ادامه ميدهند، دسته دوم نيمي از استقلال خود را به رخ مرد ميكشند و با همين نيمه سعي دارند حق و حقوق خود را ثابت نگه دارند. به گمان من اين دسته از زنها نميخواهند چالش وارد زندگيشان شود؛ اما گروه ديگري از زنان دوست دارند تماميتخواه باشند تا چيزي را از دست ندهند. ميشا هم جزو گروه دوم است و هم گرايش به گروه سوم دارد. به همين دليل چالشها و عدم درك يكديگر گاهي ايجاد تنش ميكند و در نهايت هر دو كوتاه ميآيند. مرزهاي بين ميشا و انتو را ترس از كرونا رقم ميزند و خانه آخرين حريمي است كه آنها را از بلاهاي مختلف حفظ ميكند و البته كرونا يكي از آنهاست. در اين موقعيت بالاجبار همديگر را تحمل ميكنند.
مسير ميشا در رمان جذاب است؛ از يك شخصيت نسبتا بيروني، به يك منشأ معنايي تبديل ميشود. اين چندلايگي بيشتر نتيجه جريان خود به خودي روايت است؟
همه ما در روند زندگي گاهي فيالبداهه روزگارمان را ميگذرانيم. همين فيالبداهه بودن روايت را در بستر روزمرّگي قرار ميدهد، بدون برنامهريزي قبلي. ميشا گاهي خوب است، گاهي ميزند به سيم آخر و اين انتو است كه موذيانه او را زيرنظر ميگيرد تا به عنوان راوي اول شخص فهم بيشتري از زنانگي ميشا را به مخاطب ابلاغ كند. بعضي مواقع انتو او را درك ميكند اما نميگذارد از اين درك امتيازي به ميشا برسد. ميشا زني رك و جسور است، ولي مراقب است كه اين رك بودن يا جسور بودن به او لطمه نزند. وقتي درمييابد مسلط شده است، بهموقع از خيانتهاي گذشته خود پرده برميدارد و زندگي مشتركشان را وارد يك بازي خطرناك ميكند. او مستقيما اين تسلط را نشان ميدهد. همه چيز بستگي دارد به فضايي كه هر دویشان دارند آن را ميسازند. هر چالشي كه در زندگي اين دو پديد ميآيد به خاطر زير و بم شيوه روايت است. چندلايگي نتيجه جريان خود به خودي روايت بوده است؛ به همين منظور خواننده نميتواند حدس بزند در سطور ديگر چه اتفاقي رخ خواهد داد.