سلام به زمستان و همه روزها و شبهايي كه ميگذرند
نازنين متيننيا
ميگويند يلداي امسال اوضاع اقتصادي خوب نيست. شيريني و آجيلهاي كيلويي سالهاي پيش، جاي خود را به صد گرم، دويست گرم و نيمكيلو دادهاند. بازارها خلوت است و كاسبيها خلوتتر و... .
اين خبرها را ميخوانم و ميروم سراغ اينستاگرام. توي اينستاگرام، يلدا از پنجشنبه شب شروع شده انگار نه انگار مناسبتي به روز و لحظهاي خاص است. توي اينستاگرام ايراني اكثرا تم قرمز «يلدايي» دارند و توي سفرههايشان انواع و اقسام دسرهاي يلدايي هم هست. بلاگرها در رقابتي كمنظير از هفته پيش مسابقه يلدا را شروع كردهاند و سفرههاي عجيب و غريبشان، در كنار چهرهها و جشنهاي عجيب و غريبتر، حسابي يلدا را به مضحكهاي پوچ و توخالي تبديل كرده. توي توييتر ولي فعلا خبري نيست. كسي به استقبال يلدا نرفته و احتمالا همه چيز همان وقت يلدا شروع ميشود تا عدهاي بيايند و به مهمانيهاي خانوادگي غر بزنند و عدهاي ديگر هم بساط شوخي و خنده راه بيندازند و شب بگذرد. خبرها نااميد کننده است، اينستاگرام عجيب است و توييتر بيتفاوت. انگار فقط توي كوچه و خيابان است كه زندگي در جريان است و يلدا هم يك گوشهاي كمي قيمت طلا را دستكاري كرده و ترافيك را سختتر. قيمتها با كسي شوخي ندارند، زمستان هم. از خودم ميپرسم قرار است سختتر شود ،و صداي تپش قلبم را ميشنوم براي خلاص شدن از وسوسه اضطراب.
گوشي همراهم را پرت ميكنم گوشهاي و همزمان با اينكه دلم ميلرزد كه مبادا در اين گراني بلايي سر گوشي بيايد، ميگذارمش روي ميز روبهروي پنجره. از پشت پنجره خانه به خيابان روبهرو نگاه ميكنم، ساختماني كه دو كوچه پايينتر دارد ساخته ميشود، بلندتر شده. به زودي نماي زيباي شهر را از دست ميدهم و جايش احتمالا ساختماني بلند بالا ميبينم. كارگرها توي اين سرما سخت مشغول كارند، فكر ميكنم به فردا شب و يلدا توي ساختمان نيمهكاره. فكر ميكنم به كارگرهاي خسته و سرمازدهاي كه احتمالا فردا حوصله چلهنشيني هم ندارند.
از خودم ميپرسم چند نفر فردا شب توي اين شهر حوصله چلهنشيني ندارند؟ چند نفر تنها ميمانند؟ چند نفر به قدر وسع سفرهاي چيدهاند و چند نفر مهمانيهاي آنچناني دارند؟ بدياش اين است كه هيچ وقت آمار درستي ندارم. مردم كار خودشان را ميكنند و آمارها هميشه عقبند. به يلداهاي گذشته فكر ميكنم، به زمستانهاي سپري شده. يادم ميآيد به يلداهاي غمگين دوران كرونا يا روزهاي بعد از گراني بنزين يا يلداهاي خيلي دور كه ديگر يادمان رفت غم پاييز و زمانه را چطور در يلدا حل ميكرديم و به زمستاني كه نويد بهار ميداد سلام. به خودم ميگويم همه چيز ميگذرد، يلدا هم براي گذشتن است.حالا امسال هم اينجور، بالاخره ميگذرد و ده سال ديگر، اگر قرار باشد براي يلدا بنويسم، مثل همين امروز، احتمالا خيلي از جزييات خبر و اتفاقها را يادم نميآيد. گذر كردن هم آداب دارد و چه بهتر كه از همين يلدا، از لحظهاي براي گذر از آخرين شب بلند پاييز لذت برد و با سلامي به زمستان، منتظر روزگار و ماجراهايش ماند. طبيعت، بالاخره كار خودش را ميكند و آدميزاد هم همينطور.