تأملي انتقادي بر فهم تقليلگرايانه از تربيت
اميرعباس ميرزاخاني
روز گذشته وزير آموزش و پرورش در مواجهه با سوال خبرنگار خبرگزاري ايلنا درخصوص پخش آهنگ در برخي مدارس گفت: «ما در مدرسه، چيزي به نام آهنگ نداريم و من نميفهمم منظورتان چيست، مدرسه جاي تربيت، آموزش و فعاليتهاي گروهي است. حال اگر از ميان ۱۲۳ هزار مدرسه، دو مدرسه پيدا شوند كه برخلاف شؤونات فرهنگي و هنجارهاي جامعه ما كارهايي انجام دهند كه جاي آن در فضاي مدرسه نيست، اين موارد به هيچوجه مورد تاييد ما نيست، كجا ما چنين مسائلي داريم؟ هر جايي، شؤونات خاص خود را دارد و مدرسه فضاي مقدسي است كه در آن تربيت شكل ميگيرد. قطعا جاي اين كارها در مدرسه نيست و ما هم آن را تاييد نميكنيم.» اين سخنان، بيش از آنكه ناظر به يك مصداق اجرايي محدود باشد، حامل نوعي تلقي بنيادين از مفهوم «تربيت» است؛ تلقياي كه خطر آن نه در موضعگيري موردي، بلكه در پيامدهاي نظري و راهبردي آن براي نظام تعليم و تربيت كشور نهفته است. وقتي بالاترين مقام اجرايي آموزش و پرورش، با صراحت از «عدم درك درست» ماهيت يك پرسش تربيتي سخن ميگويد، بايد پرسيد مساله، چند مدرسه خاص است يا ضعف در درك ابعاد تربيتِ مدرسهاي؟ سند تحول بنيادين آموزش و پرورش، به عنوان سند بالادستي و ميثاق نظري نظام تربيتي جمهوري اسلامي ايران، تربيت را فرآيندي «تمامساحتي، متوازن و پيوسته» تعريف ميكند. در اين سند، انسان موجودي تكبعدي نيست كه تنها با آموزش رسمي يا پندهاي اخلاقي پرورش يابد، بلكه موجودي است با ابعاد متكثر كه رشد او تنها در سايه توجه همزمان به شش ساحت تربيتي محقق ميشود: اعتقادي، اخلاقي و عبادي؛ سياسي و اجتماعي؛ زيستي و بدني؛ اقتصادي و حرفهاي؛ علمي و فناورانه و ساحت زيباييشناختي و هنري. ناديده گرفتن يا تخفيف ساحت زيباييشناختي، آنچنان كه از اظهارات وزير آموزش و پرورش برميآيد، نشانهاي از عدم شناخت دقيق و روشمند نسبت به دانش علوم تربيتي است. در ادبيات تربيت معاصر، هنر و تجربه زيبايي نه امري حاشيهاي، بلكه يكي از بسترهاي اصلي تربيت عاطفي، هويتي و اجتماعي به شمار ميرود.
روز گذشته وزير آموزش و پرورش در مواجهه با سوال خبرنگار خبرگزاري ايلنا درخصوص پخش آهنگ در برخي مدارس گفت: «ما در مدرسه، چيزي به نام آهنگ نداريم و من نميفهمم منظورتان چيست، مدرسه جاي تربيت، آموزش و فعاليتهاي گروهي است. حال اگر از ميان ۱۲۳ هزار مدرسه، دو مدرسه پيدا شوند كه برخلاف شؤونات فرهنگي و هنجارهاي جامعه ما كارهايي انجام دهند كه جاي آن در فضاي مدرسه نيست، اين موارد به هيچوجه مورد تاييد ما نيست، كجا ما چنين مسائلي داريم؟ هر جايي، شؤونات خاص خود را دارد و مدرسه فضاي مقدسي است كه در آن تربيت شكل ميگيرد. قطعا جاي اين كارها در مدرسه نيست و ما هم آن را تاييد نميكنيم.» اين سخنان، بيش از آنكه ناظر به يك مصداق اجرايي محدود باشد، حامل نوعي تلقي بنيادين از مفهوم «تربيت» است؛ تلقياي كه خطر آن نه در موضعگيري موردي، بلكه در پيامدهاي نظري و راهبردي آن براي نظام تعليم و تربيت كشور نهفته است. وقتي بالاترين مقام اجرايي آموزش و پرورش، با صراحت از «عدم درك درست» ماهيت يك پرسش تربيتي سخن ميگويد، بايد پرسيد مساله، چند مدرسه خاص است يا ضعف در درك ابعاد تربيتِ مدرسهاي؟ سند تحول بنيادين آموزش و پرورش، به عنوان سند بالادستي و ميثاق نظري نظام تربيتي جمهوري اسلامي ايران، تربيت را فرآيندي «تمامساحتي، متوازن و پيوسته» تعريف ميكند. در اين سند، انسان موجودي تكبعدي نيست كه تنها با آموزش رسمي يا پندهاي اخلاقي پرورش يابد، بلكه موجودي است با ابعاد متكثر كه رشد او تنها در سايه توجه همزمان به شش ساحت تربيتي محقق ميشود: اعتقادي، اخلاقي و عبادي؛ سياسي و اجتماعي؛ زيستي و بدني؛ اقتصادي و حرفهاي؛ علمي و فناورانه و ساحت زيباييشناختي و هنري. ناديده گرفتن يا تخفيف ساحت زيباييشناختي، آنچنان كه از اظهارات وزير آموزش و پرورش برميآيد، نشانهاي از عدم شناخت دقيق و روشمند نسبت به دانش علوم تربيتي است. در ادبيات تربيت معاصر، هنر و تجربه زيبايي نه امري حاشيهاي، بلكه يكي از بسترهاي اصلي تربيت عاطفي، هويتي و اجتماعي به شمار ميرود.
موسيقي، ريتم، شعر، تصوير و ساير جلوههاي زيبايي، اگر در چارچوب فرهنگي و ارزشي جامعه هدايت شوند، ابزاري قدرتمند براي تعميق يادگيري، تقويت همدلي و پرورش سليقه فرهنگي دانشآموز هستند، نه تهديدي براي قداست مدرسه.
مدرسه، به عنوان نهاد رسمي تربيت، مامور حذف ابعاد وجودي انسان نيست، بلكه مسوول هدايت و توازنبخشي به آنهاست. قدسيت مدرسه نه در سكوت مصنوعي و فقر تجربه زيباشناختي، بلكه در حكمتِ تنظيم نسبت ميان عقل، ايمان، احساس و خلاقيت معنا مييابد. تربيتي كه تنها بر يك يا دو ساحت متمركز شود و ساير ساحتها را يا انكار كند يا به بيرون از مدرسه حواله بدهد، ناگزير به تربيت انسانهايي ناتمام، دوپاره و ناسازگار با موقعيتهاي پيچيده زندگي معاصر منجر خواهد شد.
از منظر علوم تربيتي، هرگاه مدرسه از پاسخگويي به نيازهاي طبيعي و مشروع دانشآموزان در حوزه احساس، هنر و زيبايي باز بماند، اين نيازها به طور كنترل نشده در فضاهاي غيررسمي، رسانهاي و گاه متعارض با فرهنگ بومي پاسخ داده ميشوند. چنين وضعيتي نه تنها اقتدار تربيتي مدرسه را تضعيف ميكند، بلكه شكاف ميان زيست واقعي دانشآموز و زيست مدرسهاي او را عميقتر ميسازد.
چنانچه تربيت تمام ساحتي در مدارس، به عنوان كانون تحول در آموزش وپرورش، تحقق نيابد، پيامدهاي آن در سالهاي آينده به صورت نارساييهاي عاطفي، ضعف در هويتيابي، كاهش خلاقيت، اختلال در تعاملات اجتماعي و ناتواني در زيست متعادل خود را نشان خواهد داد. مدرسهاي كه يكي از اضلاع اساسي تربيت را انكار ميكند، ناخواسته انسانهايي تربيت ميكند كه براي زندگي پيچيده، زيباشناختي و چندلايه جهان امروز آماده نيستند و اين هزينهاي است كه جامعه دير يا زود ناچار به پرداخت آن خواهد شد.