لالهزار؛ سوختن يك تاريخ نه يك سينما
محمدجواد حقشناس
تهران امروز فقط با بحرانهاي زيستمحيطي و كالبدي روبرو نيست؛ اين شهر دچار نوعي فراموشي سازمانيافته شده است؛ فراموشي حافظهاي كه زماني هويت فرهنگي، هنري و رسانهاي پايتخت را ميساخت. لالهزار، مهمترين خيابان فرهنگي تهران، نماد روشن اين فراموشي است؛ خياباني كه بهجاي حفاظت و احيا، سالهاست در چرخه رهاشدگي، فرسايش و آتش گرفتار شده است. آنچه امروز بر لالهزار ميگذرد، حاصل يك حادثه يا اتفاق تصادفي نيست. آتشسوزي سينماهاي قديمي، تخريب تدريجي بناهاي تاريخي و بلاتكليفي ممتد املاك واجد ارزش، نتيجه مستقيم بيتصميمي و بيمسووليتي نهادي است. مديريت شهري پايتخت و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي هر دو، در برابر سرنوشت خياباني كه تاريخ تئاتر، سينما، مطبوعات و هنر نمايش ايران در آن شكل گرفته، يا سكوت كردهاند يا آن را به مسالهاي حاشيهاي تقليل دادهاند. لالهزار فقط يك معبر شهري نيست؛ شناسنامه فرهنگي تهران است. سينماهاي متعدد با چندين هزار صندلي، سالنهايي كه خاطرات نسلهاي مختلف ايراني را در حافظه خود ثبت كردهاند، امروز متروكه و خاموشند. سوختن هر سينما در لالهزار، سوختن يك ساختمان نيست؛ سوختن بخشي از تاريخ و حافظه جمعي شهر است. در دوره پنجم شوراي اسلامي شهر تهران، زماني كه مسووليت كميسيون فرهنگي و اجتماعي شورا را بر عهده داشتم، لالهزار به عنوان يك مساله راهبردي در دستور كار قرار گرفت. با حمايت شوراي پنجم، طرح تعريض و سنگفرش پيادهروها و پيادهراهسازي لالهزار شمالي پيگيري شد؛ طرحي براي بازگرداندن خيابان به شهروند، نه خودرو. همزمان، ايده شكلدهي «گذر نمايش» را در كنار شكل دادن به پهنه رودكي و راهاندازي گذرهاي صنايع دستي و كتاب پيشنهاد دادم؛ گذري كه ميتوانست تاريخ زنده تئاتر و سينما را دوباره در فضاي شهري جاري كند. در همين مسير، خانه اتحاديه به عنوان يكي از بناهاي شاخص لالهزار در فرآيند احيا قرار گرفت و تلاشهاي جدي براي تملك و بازسازي تئاتر نصر انجام شد؛ تلاشي كه اگر استمرار مييافت، امروز ميتوانست يكي از كانونهاي فعال هنر نمايش در تهران باشد.
اين اقدامات نشان داد كه نجات لالهزار نه يك رويا، بلكه امري ممكن، برنامهمحور و مبتني بر اراده مديريتي است.
اما اين مسير ناتمام ماند. با تغيير مديريتها، لالهزار بار ديگر به حاشيه رانده شد؛ طرحها متوقف شدند، اولويتها تغيير كرد و خيابان دوباره به حال خود رها شد. نتيجه اين رهاشدگي را امروز بهروشني ميبينيم: بناهاي بلاتكليف، سينماهاي خاموش و آتشسوزيهايي كه بيش از آنكه «حادثه» باشند، پيامد طبيعي تعليق و بيعملياند.
چند سال پيش، در سخنرانياي در خانه سينما در لالهزار، پيشنهادي مشخص و عملي مطرح كردم كه اين ايده را قبل از آن با رضا ميركريمي زماني كه مسووليت جشنواره فجر بخش بينالملل را داشت و دربهدر پيگير زميني بود تا كاخ جشنواره سينما را در آن بنا كند نيز بيان كرده بودم: راهاندازي كاخ جشنواره سينماي ايران در لالهزار.
لالهزار اين ظرفيت منحصربهفرد را دارد كه با تملك، مرمت و بازسازي سينماهاي تاريخي اما متروك خود، به يك كاخ فرهنگي بدل شود؛ كاخي نه در ساختماني مرتفع، تازهساز و بيريشه، بلكه در دل يك خيابان تاريخي. دهها سالن سينما در امتداد يك محور فرهنگي ميتواند جشنوارهها، رويدادهاي ملي و بينالمللي را در خود جاي بدهد و شكوه هنر نمايش و سينما را دوباره به شهر بازگرداند.
در اين ميان، اهميت اين سينماها صرفا تاريخي نيست. اين سالنها در صورت مرمت و احيا، كاركردي فعال و زنده در حيات فرهنگي شهر خواهند داشت. بر اساس آمار ارائه شده، مجموع ظرفيت صندليهاي فعال جشنواره فيلم فجر در سالهاي گذشته حدود ۹ هزار و ۵۰۰ صندلي بوده است؛ در حالي كه تنها با احياي ۱۸ سينماي موجود در محور لالهزار- بدون احداث حتي يك سينماي جديد- امكان فعالسازي بيش از ۱۰ هزار صندلي وجود دارد.
لالهزار هنوز قابل نجات است، اما نه با شعار و تأسف. هر روز تأخير، بخشي از حافظه شهر را ميسوزاند. اگر امروز براي احياي اين خيابان تصميم نگيريم، فردا فقط ميتوانيم درباره آنچه از دست رفته، يادبود بنويسيم.
لالهزار را يا بايد دوباره به شهر بازگرداند، يا بايد پذيرفت كه تهران، تاريخ فرهنگي خود را نه بر اثر حادثه، بلكه با بيتصميمي و چشم بستن عامدانه بر اين گذشته پر افتخار از دست داده است.
آن روز دير يا زود از راه خواهد رسيد و آنگاه آيندگان و فرزندانمان ما را هرگز نخواهند بخشيد.