وقتي انسان گمگشته، بيگانهتر از بيگانهها ميشود
عدنان شاه طلايي
مينيسريال علمي-تخيلي در ژانر ترسناك «بيگانه: زمين» به كارگرداني نوآ هاولي، داستاني را بازگو ميكند كه سه سال قبلتر از اتفاقات، روايت كلاسيك «بيگانه»۱۹۷۹ ريدلي اسكات رخ ميدهد.
اين فاصله زماني استعاره از تقاطع نوستالژي و آيندهپژوهي است، جايي كه ميراث «بيگانه» نه تنها به عنوان يك برند، بلكه به عنوان استعارهاي ژرف از هراسهاي فناورانه آغاز ميشود كه مخاطب را به سفري در لبه تاريكيهاي وجود و تمدن ميبرد. در اين فيلم زمين پيش از حضور واقعي انسانها، تصويري از آرمانشهري مدرن، عجيب و بيسكنه كه گويي اتفاق خاصي افتاده است را نشان ميدهد، به عبارتي زمين يك ترس ساختاري مضاعف نيز به فضاي داستان ميافزايد. جزيرهاي به نام «نورلند» كه جنگلهايش با درختان انبوه فشرده، صخرههاي سر به فلك كشيده، آبشارهاي خروشان تهديدكننده را خلق كرده است. اين تضاد ميان زيبايي طبيعي و فضاي وهمآلود، همان پارودي تلخي است بر جهان آينده كه در آن زندگي عادي و آرامش، بيشتر به كابوس، دور از دسترس ميماند.
سقوط يك فضاپيماي عظيم به روي يك شهر، آغازگر بحران و كشفهاي هولناك است. سفينهاي كه حامل موجوداتي بيگانه و فناوريهايي است كه ميتواند كل نظام زيستي و اخلاقي زمين را بههم بريزد. اين واقعه دريچهاي است به جهان تازهاي كه در آن مرزهاي انسان، ماشين و بيگانه در هم شكسته شدهاند.
در مركز اين روايت پيچيده، شخصيت وندي «سيدني چندلر» قرار دارد؛ نخستين هيبريد ساخته شده از تركيب ذهن يك كودك و اندامي مصنوعي. وندي نمادي است از اميد و نااميدي، يادآور تلاش انسان براي فرار از مرگ و بازپسگيري حيات، ولي در عين حال گرفتار در دام بيگانگي با خودش و محيط ذهنش جاي خاطرههاي زنده و فراموش شده و رباتيك شدن است.
نقش وندي به خوبي اين دوگانگي پيچيده را به تصوير ميكشد و به طرزي تاثيرگذار اجرا شده است. برادر وندي هيرميت يا همان جو «الكس لاتر» نماينده انسانهاي عادي گرفتار در ساختارهاي تكنولوژيك شركتهاي قدرتطلب است. او كه در تضاد ميان عشق برادري و احساس خشم و طرد شدگي است، در تمام مدت داستان سريال با تلاش براي محافظت از وندي و مقاومت در برابر قدرتهاي سودجو، يكي از پايههاي احساسي داستان را شكل ميدهد. در كنار اين شخصيتها، آرتور «ديويد ريس دال» و سيلويا «اسي ديويس» به عنوان دانشمندان پروژه، بار سنگين تضاد ميان اخلاق و پيشرفت علمي را
بر دوش ميكشند.
آنها نمايندگان انسانهايياند كه در تلاش براي پيشبرد پروژه، گاهي مرزهاي اخلاق را زير پا ميگذارند و اين مساله نوعي ديالكتيك دايمي ميان وظيفه و وجدان را شكل ميدهد.
زيبايي طبيعت، سواحل فراخ و تهي در مجاورت اقيانوس، ناباورانه تصويري خلق ميكند كه با محتواي هراسآلود روايت، تضاد پيدا ميكند. اين تضاد خود نوعي پارودي در رفتار درون دو داستان موازي است، زيبايي طبيعت پردهاي لطيف، اما شكننده، در مقابل ترس و وحشت فناورانه قرار ميگيرد. در اين فضاي خلوت عظيم، حتي سكوت صدا دارد و هر گوشهاي ميتواند تهديدي ناگهاني باشد.
سقوط فضاپيما به مثابه فروپاشي يك تمدن و حضور زينمورفها در اين جزيره تهي، آغازي بر پايان آن قلمداد شود. افزون بر بيگانهها، زينمورفها، هيولاي ريزنقشي با اندامي كروي شكل در واقع حدقه چشمي با حركتهاي اختاپوس گونهاش، چنان ترسي در دل شخصيتها ميافكند كه نميتوان با هر تهديد و سبعيتي مقايسه شود. اين موجود بيگانه، بينهايت خطرناك، يك نماد تهديد است كه فراتر از درك انسان قرار دارد و همه تلاشها براي مهار آن، در نهايت يادآور شكست نسبي انسان در برابر فناورياي است كه خود آفريده است.
از لحاظ بصري مينيسريال «بيگانه: زمين» با نورپردازي سرد و سايههاي سنگين در نماهاي داخلي، حس تنش را به بهترين نحو ممكن منتقل ميكند. دوربين با قاببنديهاي متنوع ميان محيطهاي باز و بسته در نوسان است و اين تغيير فضاها به عمق استيصال و تنش، شخصيتها كمك ميكند.
سقوط فضاپيما به زمين آنگاه كه غير قابل مهار است، درواقع يك زيست مهلك تازه كه نماد همه ويروسهاي مرگبار و عفونتهاي كشنده به دامن بشريت است، تشبيه ميشود. اين اتفاق آغازگر بحران و اكتشافهاي هولناك است. سفينهاي كه حامل موجوداتي بيگانه و فناوريهايي است كه قادر است كل نظام زيستي و اخلاقي زمين را به هم بريزد. اين واقعه دريچهاي است به جهاني تازه كه در آن مرزهاي انسان، ماشين و بيگانه درهم شكسته شدهاند.
درنهايت، ارزش مينيسريال «بيگانه: زمين» درانگيختن پرسش است، نه ارايه پاسخي قطعي، اين سريال با نوآوري حس تقدير و احترام به ميراث «بيگانه» را با هم آميخته است جايي كه حتي زيباييهاي طبيعت در اين روايت، در خدمت هراس بوده و هراس در لباس زيبايي، رخ مينمايد ...