روايت نودوپنجم: خاطرات گيوم اوليويه (4)
نامحبوب، اما موفق
مرتضي ميرحسيني
شاهد عيني است. اما بخشي از حرفهايي كه ميزند و روايتي كه ارايه ميكند با شواهد به جاي مانده از آن سالها نميخواند. منظورم اصلا دروغپردازي يا حتي تحريف حقايق نيست. انگار واقعا - و صادقانه - ماجرا را نميفهمد. تنفر شخصياش از آقامحمدخان - كه با دستورات سنگدلانهاش تاثير بسيار نامطلوبي بر او گذاشت - نيز اين نفهمي را بيشتر ميكند. مينويسد: در مقطعي كه جنگ با روسيه نزديك و حتمي شده بود، او، يعني آقامحمدخان شماري از روسهاي مقيم ايران را دستگير و مجازات كرد تا نشان دهد «هيچ بيمي از دولت روس ندارد.» مينويسد: «گمان ميرفت كه با وجود اظهار اين تجلد، طريق حزم و احتياط را از دست نداده، پيش از رسيدن فصل زمستان به جانب گيلان و شيروان حركت كرده و نخواهد گذاشت كه دولت روس پيشي گرفته و كار را مشكل كند. آخرالامر بر ما مشتبه شده، ديديم كه تمام قشون مرخص خانه گشته و هيچ تداركات جنگي مشاهده نشد و لشكريان را در بهار آينده مقرر گرديد كه جمع شوند. در ملاقاتي كه با منشي وزير كرديم، از تعجب خودمان در اين باب سخني به ميان آورديم. در جواب گفت دولت روس در فصل زمستان كاري نتواند كرد. آقامحمدشاه را اعتنايي در هر اسمي از آنها نيست. يك، دو، سه ماهي در بهار كفايت ميكند كه گوشمالي بسزا در مقابل خسارت آنها داده شود.» قضاوت بعدياش خواندني است، اما نبايد زياد جدياش گرفت. مينويسد كه شاه ايران لاف ميزد و حريف روسها نبود. «آقامحمدشاه نه بهادري بود شجاع و نه سرداري عالم به فنون حرب و بيش از هشتاد هزار نفر لشكر با استعداد حرب نداشت. مداخل مملكتي او به قدري نبود كه بتواند بيشتر از هفت، هشت ماه مخارج لشكر را بدهد و به جهت اين كار ناچار بود كه قشون را به غارت و يغما تطميع كرده و به تصرف اموال دشمنان مغلوب و نهب بلادي كه مفتوح خواهند وعده دهد تا بلكه به زور و چالاكي كاري از پيش ببرند. قشون او را اسلحه بسيار بد بود. به هيچ وجه از قواعد جنگ سررشته نداشتند. شبههاي نداشتيم كه در اولين ملاقات از دولت روس شكست خواهند خورد. خود آقامحمدشاه را كسي دوست نداشت. به قدري مكروه رعاياي خود بود كه هر لحظه ميرفت كه سوءقصدي در حق او به عمل آيد يا بكشند يا خلعش كرده و از سلطنت معزولش نمايند. اگر آقامحمدشاه مانند كريمخان محبوب ملت بود و اگر مثل نادرشاه در فنون حرب آگاهي و خبرگي و از فتوحات متواتر چون او شهرتي داشت، مردم غصب مسند سلطنت و كشتن لطفعليخان را كه جواني لايق و سزاوار و محبوب و مقبول عامه بود، فراموش ميكردند.» سپس قضاوتش را تعديل ميكند و تصويري از واقعيتهاي زمانه را پيش روي خواننده ميگذارد. مينويسد: «حق است كه آقامحمدشاه نظمي گذاشته، راهها كمال امنيت يافته و كاروانيان و مسافرين از راهزنان ايمن بودند و خوانين و حكام، احكام او را بدون تخلف اجرا ميكردند و در تمامي قلمرو مملكت ظاهرا آسودگي بود. مردم آرميده ملاحظه ميشدند. تمامي قزوين و كاشان و تهران پر بود از روساي قبايل و طوايف كه به عنوان گروگان متوقف بودند و اشعار اطاعت و انقياد عشاير خود ميكردند.» پس حداقل اينكه نامش هر قدر هم منفور، ترسي كه به قلبها انداخت و سياستي كه در اداره كشور به كار بست، موفق از آب درآمد. بهويژه اين واقعيت را در نظر بگيريم كه او بعد از دورهاي جنگ داخلي و آشوب فراگير به قدرت رسيد و - در زمان حضور اوليويه در ايران - از عمر دولتش نيز مدت زيادي نميگذشت.