از نسل رو به انقراض روزنامهنگاران قديم
محسن آزموده
حدود 20 سال پيش كه تازه به صورت حرفهاي وارد كار مطبوعاتي شدم، در تحريريه جمع و جور و كوچك روزنامه تهران امروز، يك نفر بود كه با بقيه خيلي فرق داشت. شبيه تصوير تيپيكالي بود كه از روزنامهنگاران در ذهن داشتم. بعدا فهميدم نامش وصال روحاني است. در سالهاي بعد با برادرزادهاش حافظ كه او هم روزنامهنگار است، همكار و دوست شدم. اما آن زمان آقا وصال را نميشناختم.
معمولا عصرها ميآمد و تا غروب، بلكه بيشتر ميماند. فوقالعاده ساكت و بيسر و صدا. يك مرد ميانسال كشيده باريك با موهاي پرپشت و جوگندمي و عينك گرد بر چشمانش. يك پوشه يا كلاسور پر از كاغذ زير بغلش بود. آنقدر يواش سلام ميكرد كه كسي نميفهميد آمده. كاري به كار كسي نداشت. گوشه تحريريه براي خودش ميزي داشت و شايد كامپيوتري. آن موقع اينطور نبود كه همه كامپيوتر و لپتاپ و «آل اين وان» و تبلت و از اينجور چيزها داشته باشند. هر سرويسي يك كامپيوتر داشت كه به اينترنت وصل ميشد و باقي مطالبشان را روي كاغذ مينوشتند. آقا وصال هم فكر ميكنم روي كاغذ مينوشت. آرام مينشست يك گوشهاي و چندين ساعت كار ميكرد و ميرفت.
يكبار از دبير سرويسمان پرسيدم: اين آقاي ساكت و آرام كيست؟ گفت: وصال روحاني، روزنامهنگار قديمي و دبير سرويس ورزش. يادم آمد كه نامش را زياد خواندهام. اهل ورزش كه نبودم، پس لابد پاي مطالب سينمايي بوده. ميگفتند برخلاف خيلي از ورزشيها صرفا در يك يا دو ورزش (فوتبال يا كشتي) تخصص ندارد و آگاهيهاي كامل و جامعي درباره ورزشهاي گوناگون دارد.
زبانش خيلي خوب بود، آن هم در زمانهاي كه حتي در ميان دانشگاهيها هم آدم زباندان كم بود. تند و سريع ميخواند و ترجمه ميكرد و مينوشت. همچنين ميگفتند خوره فيلم است و خيلي فيلم ميبيند و اطلاعات وسيعي درباره سينماي جهان دارد. اين را ميشد از مطالبش در مطبوعات، حدس زد. نثر روان و شيوايي داشت و دقيق و درست مينوشت و به قول دوستم علي ولياللهي، دبير سرويس ورزش اعتماد، آقا وصال آدم جامعالاطرافي بود، يعني غير از ورزش به هنر و ادبيات هم احاطه داشت. خيلي اهل معاشرت نبود، اما چند بار براي سوالهاي زباني سراغش رفتم. محجوب و شريف بود. با مهرباني به سوالهايم گوش ميكرد، لبخند گرمي روي صورتش نقش ميبست و كوتاه و متين پاسخ ميداد.
بيست سال پيش كه من او را ديدم، نزديك به 50 سال سن داشت. اما با پنجاه سالههاي حالا در مطبوعات تومني صنار فرق داشت. الان اگر كسي همت كند و تا سن پنجاه سالگي كه چه عرض كنم، سي سالگي در تحريريه دوام بياورد، ديگر خدا را بنده نيست. گشاد گشاد راه ميرود و در شبكههاي اجتماعي و فضاي مجازي گنده گنده حرف ميزند و تجربه و سابقهاش را به رخ اين و آن ميكشاند. به كمتر از سردبيري و مدير مسوولي رضايت نميدهد. تازه اگر افتخار بدهد و در روزنامه بماند و به اصطلاح خاك تحريريه بخورد. اين روزها كه همه روابط عمومي و «پيآر» شدهاند و ترجيح ميدهند به جاي نشستن در تحريريه و نوشتن و مصاحبه كردن و گزارشنويسي و ترجمه، با شركتهاي جفت و طاق زد و بند كنند و اصطلاحا به «توليد محتوا» بپردازند.
آقا وصال مثل درختي پربار بود، فروتن و متواضع و سر به زير. ميخواند و ميديد و مينوشت. خيلي هم زياد، جوري كه پر كارياش زبانزد بود و هست. ادعايي هم نداشت. نيازي به هياهو و سر و صدا نداشت. كارش نوشتن بود. كارش را ميكرد و به كسي كاري نداشت و اهل حاشيه نبود. تيپيكال روزنامهنگاري نسل قديم بود. نسلي كه متاسفانه رو به انقراض است. درگذشت او را به خانوادهاش، به برادرش آقاي اميد روحاني و به برادرزادهاش حافظ و به همه مطبوعاتيهاي قديم و جديد تسليت ميگويم. يادش گرامي و جاودان. با اميد.