بولينگ به تنهايي
كامران مشفق آراني
شايد شنيده باشيد كه در طبقات بالاي برج خليفه در شهر دوبي، ساكنان ماهها نيازي ندارند پايين بيايند. همه چيز آنجا هست: فروشگاه، رستوران، سالن ورزش، حتي پزشك. اين فقط يك نمونه است از چيزي كه دارد در كلانشهرهاي جهان رايج ميشود، اما حالا با رشد هوش مصنوعي، اين جدايي از دنياي بيرون به شكل عميقتري در حال شكلگيري است. ديگر فقط ساختمانهاي لوكس نيستند كه مردم را در خود حبس ميكنند؛ فناوري دارد همين كار را ميكند، اما با جذابيت بيشتر و هزينه كمتر.
هوش مصنوعي امروز ميتواند با شما مكالمه كند، به سوالاتتان جواب دهد، برايتان برنامهريزي كند، سرگرمتان كند و حتي همراه عاطفيتان باشد. چتباتها ديگر فقط ابزار نيستند، دارند به «همدم» تبديل ميشوند. پژوهشهاي اخير دانشگاه استنفورد در سال ۲۰۲۳ نشان ميدهند كه افرادي كه بهطور مرتب با هوش مصنوعي تعامل دارند، گزارش ميكنند كه احساس تنهايي كمتري ميكنند. به نظر ميرسد اين خبر خوبي باشد، اما ماجرا يك روي ديگر هم دارد. همين پژوهش نشان داد كه اين افراد در عين حال، تعاملات چهره به چهرهشان تا ۳۵درصد كاهش يافته است؛ يعني تنهايي كمتر، اما انزواي بيشتر.
اين پارادوكس دقيقا همان چيزي است كه جامعهشناسان از آن ميترسند. مفهوم «اتميزه شدن جامعه» يعني همين: افراد به جزيرههاي مستقل تبديل ميشوند كه ديگر به هم متصل نيستند. ارتباطات هست، اما پيوندهاي واقعي كمرنگ ميشود. رابرت پاتنام، جامعهشناس امريكايي، در كتاب معروفش «تنها بولينگ بازي كردن» از افول سرمايه اجتماعي مينويسد. او نشان ميدهد كه وقتي مردم ديگر با هم جمع نميشوند، اعتماد اجتماعي فرو ميريزد. حالا تصور كنيد اين وضعيت را با تكنولوژياي تركيب كنيد كه هر نيازي را در خانه برطرف ميكند. نتيجه چيست؟
نتيجه، جامعهاي است كه در آن مرز ميان واقعي و مجازي محو شده. شما ديگر نيازي نداريد براي خريد بيرون برويد، براي كار به اداره برويد، براي آموزش به كلاس برويد، حتي براي معاشرت به دوستان سر بزنيد. همه چيز يك كليك فاصله دارد. مطالعهاي كه در سال ۲۰۲۴ در ژورنال «Cyberpsychology» منتشر شد، نشان ميدهد كه نوجواناني كه بيش از شش ساعت در روز با فناوريهاي هوشمند در تعامل هستند، ۴۷درصد بيشتر در معرض اضطراب اجتماعي قرار دارند. دليلش ساده است: آنها مهارت تعامل واقعي را ياد نميگيرند. دنياي آنها انتزاعي است، بيجسم، بيلمس.
اما چرا ما اين مسير را انتخاب ميكنيم؟ پاسخ در راحتي است. فناوري، زندگي را آسان ميكند. هوش مصنوعي خسته نميشود، قضاوت نميكند، هميشه در دسترس است و دقيقا همان چيزي را ميدهد كه ميخواهيد. برخلاف انسانها كه پيچيدهاند، ناپايدارند و گاهي نااميدتان ميكنند. پژوهشگران دانشگاه MIT در سال ۲۰۲۳ دريافتند كه افراد در تعامل با هوش مصنوعي، سطح كورتيزول (هورمون استرس) پايينتري دارند نسبت به زماني كه با انسانهاي واقعي صحبت ميكنند. يعني صحبت با ماشين، آرامشبخشتر است. اين يافته هم اميدواركننده است و هم نگرانكننده.
نگرانكننده است چون انسان موجودي اجتماعي است. ما براي رشد، نياز به تماس فيزيكي، به نگاههاي واقعي، به لمس، به حضور داريم. وقتي نوزادي متولد ميشود، اگر لمس نشود، رشد نميكند. اين را «محروميت لمسي» مينامند. حالا بزرگسالان را درنظر بگيريد كه ماهها از خانه بيرون نميروند. آنها هم نوعي محروميت را تجربه ميكنند، اما از نوعي ظريفتر و پنهانتر. محروميت از «حضور»؛ شما ميتوانيد با صدها نفر آنلاين در ارتباط باشيد، اما احساس تنهايي كنيد، چون حضور فيزيكي، جايگزيني ندارد.
آسيبهاي روانشناختي اين شيوه زندگي، كمكم دارد خودش را نشان ميدهد؛ افسردگي، اضطراب اجتماعي، بيخوابي، احساس بيمعنايي، همه در حال افزايش هستند .
سازمان بهداشت جهاني اعلام كرده كه افسردگي تا سال ۲۰۳۰ اولين علت ناتواني در جهان خواهد بود. بخش قابلتوجهي از اين افزايش، مربوط به شيوه زندگي مدرن است. زندگي در جهان انتزاعي، زندگي بدون ريشه است. شما در يك فضاي بيپايان شناوريد، اما جايي براي لنگر انداختن نداريد.
اتميزه شدن جامعه، فقط يك واژه جامعهشناسي نيست، يك تجربه زيستي است. وقتي همسايهتان را نميشناسيد، وقتي دوستان قديميتان را ماهها نديدهايد، وقتي تنها رابطه معناداري كه داريد با يك صفحه است، شما داريد تجربه اتميزه شدن را ميكنيد. اين وضعيت، جامعه را شكننده ميكند. جامعهاي كه افرادش به هم متصل نيستند، نميتواند در برابر بحرانها مقاومت كند. همهگيري كوويد-۱۹ اين را به خوبي نشان داد: كساني كه شبكه اجتماعي قويتري داشتند، بهتر از بحران عبور كردند.
اما شايد بتوان اين روند را تغيير داد، يا حداقل كند كرد. نه با دشمني با فناوري، بلكه با آگاهي از آن. ما بايد بدانيم كه هوش مصنوعي ابزار است، نه هدف. ميتواند كمك كند، اما نبايد جايگزين انسان شود. مهم اين است كه تعادل را حفظ كنيم. مثلا قوانيني براي خودمان بگذاريم: هر روز حداقل يك ساعت بدون تكنولوژي، هر هفته يك ديدار حضوري با دوستان، هر ماه يك فعاليت اجتماعي. اينها شايد ساده به نظر برسند، اما در دراز مدت تفاوت ايجاد ميكنند.
در پايان، بايد بپذيريم كه جهان انتزاعي، ديگر يك سناريوي علمي-تخيلي نيست. ما الان در حال زندگي در آن هستيم. اما هنوز دير نشده، هنوز ميتوانيم انتخاب كنيم كه چقدر به اين دنيا نزديك شويم و چقدر از دنياي واقعي فاصله بگيريم. شخصيت محوري تئودور در فيلم «Her» در پايان متوجه شد كه سامانتا نميتواند جايگزين انسان واقعي شود. او ياد گرفت كه گاهي بايد از خانه بيرون بيايد و دست يك انسان واقعي را بگيرد. شايد ما هم بايد همين درس را ياد بگيريم، قبل از اينكه خيلي دير شود.