• 1404 شنبه 24 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6190 -
  • 1404 شنبه 24 آبان

بازگشت سياست به زندگي

قادر باستاني تبريزي

در ايران امروز، سياست از زندگي فاصله گرفته است. قدرت از معنا تهي شده و ساختارها كاركرد خود را ازدست داده‌اند، اما در خيابان‌ها، در شبكه‌هاي اجتماعي، در اقتصاد خُرد و در كنش‌هاي روزمره، نشانه‌هاي زندگي تازه‌اي در جريان است كه از دل محدوديت‌ها، معنا و خلاقيت مي‌زايد و ابتكار مي‌آفريند. درحالي كه سياست رسمي در چنبره‌ تكرار گرفتار است، جامعه بي‌صدا و پيوسته در حال بازسازي اعتماد، خلق همبستگي و تعريف آينده‌اي متفاوت است. تضاد ميان سياست خسته و جامعه‌ زنده، قلب بحران امروز ماست. امروز سياست به عرصه‌ حفظ وضع موجود تقليل يافته و از جوهر اصلي‌اش - يعني گفت‌وگو، تعارض سازنده و آفرينش جمعي معنا-  تهي شده است. 

ايران بيش از هر زمان ديگري به سرزميني مي‌ماند كه سياستش نمي‌زيد، بلكه صرفا دوام دارد. سياستمدارانش حرف مي‌زنند، اما گفت‌وگو نمي‌كنند. تصميم مي‌گيرند، اما كار پيش نمي‌برند. فرمان مي‌دهند، اما نمي‌شنوند و اين نشانه‌ افول سياست است.
اما درحالي كه سياست در رخوت و تكرار غوطه‌ور است، جامعه در لايه‌هاي زيرين خود، در خلاقيت‌هاي كوچك و پويش‌هاي خاموش، زندگي را بازسازي مي‌كند. زنان و مردان اين سرزمين، هر روز با ساز و كارهاي تازه‌اي از كنترل، انحصار و نابرابري مواجه مي‌شوند، اما به شيوه‌هاي خود پاسخ مي‌دهند. جامعه، آن‌گونه كه تجربه‌ تاريخي ما نشان داده، از دل انسداد، راه خود را بازمي‌سازد. اگر سياستمداران نمي‌بينند، از آن ‌رو است كه سياست ديگر بر زمين واقعيت گام نمي‌زند.
نازايي مزمن سياست در كشورمان، سه سرچشمه‌ عميق دارد: نخست، ساختار نهادي‌اي كه به جاي حل مساله، خود مولد مساله است. سامانه‌اي كه روزگاري براي توازن قوا طراحي شده بود، امروز به شبكه‌اي از خنثي‌سازي متقابل، فرسايش كارآمدي و بازتوليد مصلحت بدل شده است. در چنين وضعي، هيچ تصميمي واقعا تصميم نيست، زيرا هيچ‌كس مسووليتي واقعي برعهده نمي‌گيرد. تصميم‌ها در گريز از پاسخ‌گويي ‌زاده مي‌شوند و در چرخه‌ تكرار و بي‌اثري فرو مي‌روند.
دوم، بحران در طبقه‌ سياسي است. طبقه‌اي كه امروز نه زاييده‌ رقابت انديشه‌ها و شايستگي‌ها، بلكه برآمده از گزينش‌هاي مصلحتي و وفاداري‌هاي شخصي است. از همين ‌رو، سياست به ميدان افراد تبديل شده نه جريان‌ها؛ به عرصه‌ روابط نه انديشه. هنگامي كه پُست‌ها و جايگاه‌ها دراختيار كساني است كه نه نظريه دارند و نه افق، سياست از معنا تهي مي‌شود و تنها قالبي بي‌رمق بر جا مي‌ماند كه پرچم و شعار دارد، اما جهت و چشم‌انداز و خرد جمعي ندارد.
سوم، تداوم مرزبندي‌هاي خودي و غيرخودي است؛ ساختاري از امكان رقابت آزاد ايده‌ها و انديشه‌ها و حضور صداهاي تازه را از ميان برده است. در اين منطق، هر صداي تازه تهديد شمرده مي‌شود و هر نقدي برچسب بي‌اعتمادي مي‌گيرد. چنين فضايي نه‌ تنها راه اصلاح را مي‌بندد، بلكه جامعه را از مشاركت فعال بازمي‌دارد. نتيجه آن است كه ميدان سياست به صحنه‌اي خاموش بدل شده، در حالي كه جامعه در بيرون از آن با شور و خلاقيت در جوشش است.
اما مساله تنها اين نيست كه حكومت از جامعه عقب مانده است، بلكه اين است كه جامعه از سياست عبور كرده و معنا ديگر از بالا به پايين تزريق نمي‌شود، بلكه از پايين به بالا، از دل تجربه‌هاي زيسته، كنش‌هاي روزمره و خلاقيت‌هاي جمعي ‌زاده مي‌شود. سياست رسمي همچنان در پي مهار و مديريت است، درحالي كه جامعه در جست‌وجوي معنا و امكان‌هاي تازه‌ زيستن است. همين شكاف، اگر درك و به گفت‌وگو بدل شود، مي‌تواند موتور آينده را روشن كند.
نقشه‌ راه عبور از اين وضعيت، در بازسازي انديشه‌ سياسي است. بايد سياست را از حصر آزاد كرد و آن را به كنش جمعي بازگرداند. ايران بيش از هر چيز به بازتعريف سياست نياز دارد؛ سياست به‌مثابه‌ «هنر گفت‌وگو بر سر مسائل واقعي»، نه «تكنيك اداره بر اساس حذف و ترس». پس نخستين گام، بازگشت به گفت‌وگوست: گفت‌وگوي ميان نسل‌ها، ميان حكومت و جامعه، ميان جريان‌هاي فكري، ميان شهر و دولت. در كنار آن، بايد نهادهاي مياني را دوباره زنده و پوينده كرد؛ احزاب، انجمن‌ها، رسانه‌ها و تشكل‌هاي مستقل. اين نهادها ريه‌هاي جامعه‌اند و بدون آنها، سياست از اكسيژن معنا تهي مي‌شود. در سطح فرهنگي نيز بايد از منطق حذف به منطق مدارا گذر كرد. جامعه‌اي كه در آن مخالف بتواند بماند، زنده است و سياست سالم، سياستي است كه بتواند تضاد را به تعادل تبديل كند.
سرانجام، بايد از نسل‌هاي جديد آغاز كرد. آنان كه در دهه‌هاي اخير از ميدان سياست رانده شدند، اكنون در جامعه حضور دارند، در دانشگاه‌ها، در رسانه‌هاي نو، در عرصه خلاقيت و كنش مدني. اين نسل، زبان تازه‌اي از ايران را نمايندگي مي‌كند: زباني بيشتر واقعي و عميقا انساني. آينده‌ سياست ايران، در بازگشت چهره‌هاي فرسوده‌ ديروز نيست، بلكه در به‌رسميت شناختن اين نسل است.
سياست تنها زماني زنده مي‌شود كه دوباره با جامعه زندگي كند. اگر اين پيوند برقرار نشود، جامعه راه خود را بدون سياست ادامه خواهد داد، بي‌آنكه ضرورتي براي انتظار احساس كند. در آن لحظه، سياست ديگر موضوعي از جنس قدرت نخواهد بود، بلكه به خاطره‌اي از گذشته بدل خواهد شد.
اما شايد هنوز فرصت باشد. در هر جامعه‌اي كه هنوز مي‌انديشد، اميد مي‌زيد. ايران، با همه‌ رنج‌هايش، همچنان سرزمين انديشه است. اين خاك، بارها از دل فروبستگي ‌زاده شده است. اگر سياست بار ديگر به زندگي بازگردد، اگر معنا جايگزين شعار شود، اگر گفت‌وگو بر حذف غلبه كند، آن‌گاه مي‌توان گفت موتور سياست دوباره روشن شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون