نقد روانشناختي فيلم اتوبوس گمشده (The lost bus) به كارگرداني پاول گرينگرس، 2025
اعتماد به مثابه بقا
ساره بهروزي
فيلم «اتوبوس گمشده» 2025 (The lost bus) به كارگرداني پاول گرينگرس، داستاني است برآمده از دل شعلهها؛ جايي كه ترس و اميد در كنار هم معنا مييابند و انسان در سختترين شرايط، مفهوم واقعي مقاومت را جستوجو ميكند. فيلم، اضطراب و التهاب دروني شخصيتها را بيپرده به تصوير ميكشد و از خلال آن، روايتي از انسانهاي عادي ارايه ميدهد كه ناگهان در دل بحران فرو ميروند و معناي تازهاي از اعتماد، همدلي و ادامه دادن را پيش چشم مخاطب ميگذارند.
فيلم بر پايه داستان واقعي آتشسوزي مهيب سال ۲۰۱۸ در كاليفرنيا ساخته شده است. متيو مككانهي در نقش كوين مككي، راننده اتوبوس مدرسه ظاهر ميشود كه پس از بازگشت به زادگاهش، با پسر نوجوان و مادر ناتوانش زندگي ميكند. روز بحراني كوين در مسير بازگشت به خانه، متوجه ۲۲ كودك جا مانده در مدرسه ميشود و مسووليت رساندن آنها به والدينشان را بر عهده ميگيرد. او همراه خانم معلم مري لودويگ با بازي درخشان امريكا فررا، سوار بر اتوبوس ميشود اما آنها ميان دود و شعلهها گرفتار ميشوند. فيلم بهطور مختصر به نقش اداره برق اشاره ميكند؛ جايي كه برق قطع نشده و همين موضوع به شعلهورتر شدن آتشسوزي دامن زده است. هر چند اين نكته سياسي اهميت دارد، اما روايت اصلي فيلم و تمركز اصلي اين متن بر واكنش انساني و شكلگيري اعتماد ميان افراد در بحران است. خانم مري، با اينكه شناخت قبلي از كوين ندارد، اما به دليلي مهم كه از سوي رييس حملونقل مدرسه معرفي شده، در لحظهاي بحراني به او اعتماد ميكند؛ نمونهاي از «اعتماد موقعيتي» كه روانشناسان اجتماعي مانند ماير، ديويس و شورمن تعريف ميكنند؛ يعني وقتي افراد در شرايط تهديد و فشار، به نشانههايي مانند آرامش، قاطعيت و مسووليتپذيري تكيه ميكنند تا تصميم بگيرند ديگران قابل اعتمادند.
در همين نقطه است كه فيلم از سطح روايت حادثه، به تاملي درباره اعتماد در دل بحران ميرسد. گرينگرس بحران را فقط بستر بقا نميبيند، بلكه موقعيتي ميسازد كه در آن، انسانها به غريزه و پيوندهاي دروني خود رجوع ميكنند. اعتماد، همچون نيرويي ناديدني، مسير حركت شخصيتها را تعيين ميكند و به فيلم بعدي روانشناختي ميدهد كه فراتر از ژانر فاجعه است.
اعتماد در چنين موقعيتهايي تنها واكنشي احساسي نيست، بلكه تركيبي از غريزه بقا و چارچوبهاي اجتماعي و فرهنگي است. فيلم چند جلوه روشن از اين پديده را نشان ميدهد: اعتماد مري به كوين و اعتماد والدين به رييس حملونقل مدرسه و در نهايت اعتماد پسر نوجوان به پدر.
همچنين روانشناسان تكاملي مانند كازميدس و تووبي توضيح ميدهند كه اين نوع اعتماد غريزي است و با هدف حفظ جان و امنيت جمع شكل ميگيرد. روانكاو بريتانيايي فردريك بيون نيز معتقد است در موقعيتهاي اضطراري، فردي كه ميتواند اضطراب جمعي را مهار كند، به منبع ثبات براي ديگران تبديل ميشود؛ نقشي كه كوين در فيلم به خوبي ايفا ميكند.
از سوي ديگر، اعتماد والدين به رييس حملونقل مدرسه، بعد اجتماعي و فرهنگي اعتماد را روشن ميكند. نظريهپردازان اجتماعي مانند جان لاك بر اين باورند كه اعتماد و نظم اجتماعي بر پايه تجربههاي جمعي و قراردادهاي اجتماعي شكل ميگيرد. والدين با تكيه بر مقام رسمي رييس حملونقل و فرهنگي كه احترام به مسووليت و سلسلهمراتب را ارزش ميداند، حتي بدون شناخت شخصي به او اعتماد ميكنند و هيج پرخاشگري و خشونتي ديده نميشود.
همانطور كه جامعهشناسان و پژوهشگران روانشناسي اجتماعي معتقدند؛ اعتماد اجتماعي بر پايه نشانههاي قابل شناسايي صلاحيت و مسووليتپذيري است و اين نوع اعتماد ابزاري براي بقا و كاهش اضطراب جمعي محسوب ميشود.
در نتيجه فيلم نشان ميدهد كه اعتماد در بحران، هم غريزي و بقامحور است و هم ريشه در تجربه اجتماعي دارد. معلم و والدين هر دو، از مسيرهايي متفاوت اما همجهت تصميم ميگيرند به ديگري تكيه كنند تا بقا و امنيت را تضمين كنند. اين مضمون، نهتنها بيانگر عمق روانشناختي فيلم است، بلكه اهميت همدلي، مسووليتپذيري و تعامل انساني در دل بحران را به زيبايي برجسته ميكند.
در پايان فيلم نيز پسر نوجوان كه رابطهاي پرتنش با پدر داشت، در سكوتي تاثيرگذار او را در آغوش ميكشد؛ نمادي از ترميم اعتماد و پيوند انساني كه در دل بحران شكل گرفته است.
بازگشت به روايت نشان ميدهد كه همين اعتماد، نيروي پيشبرنده داستان است. كوين و مري، در دل آتش و دود، به نشانههاي كوچك از انسانيت چنگ ميزنند: نگاهها، گفتوگوها و تصميمهايي كه از ترس و شجاعت توامان زاده ميشود. بازي مككانهي و فررا در اين بخشها چشمگير است؛ هر دو در اوج آشوب، آرامش و اضطراب را همزمان منتقل ميكنند. رابطه ميانشان در بطن خطر، به نقطهاي از همدلي ميرسد كه مخاطب به صداقت ترس و شجاعتشان باور پيدا ميكند.
در صحنهاي ديگر، رييس حملونقل مدرسه به والدين گريان توضيح ميدهد كه كوين تازهكار است، اما قابل اعتماد؛ با وجود ترديد و هراس، همه تصميم ميگيرند به او ايمان بياورند. همين لحظه جمعي اعتماد، يكي از انسانيترين و درخشانترين نقاط فيلم است، جايي كه ايمان به ديگري، راه را از دل شعلهها باز ميكند.
در نهايت «اتوبوس گمشده» نه صرفا بازسازي يك فاجعه، بلكه روايتي درباره امكان اعتماد كردن است، اعتمادي كه از دل ترس و ويراني زاده ميشود و بنيان انسانيت را نگه ميدارد. گرينگرس نشان ميدهد كه بقا، بدون پيوند ميان انسانها معنايي ندارد و گاه همين ايمان ساده به ديگري كه از دل فرهنگ اجتماعي و تجربه زيسته بر ميآيد، ميتواند نيرويي براي عبور از بحران و بازسازي اميد باشد.