سياست زرگري
در مواضع و سخنان سياسيون كمتر ديده ميشود. مردم و نفع عمومي يا غايب هستند يا ابزاري براي اثبات خود و نفي ديگري هستند. ايده ايجابي چون النادر كالمعدوم است، از فرط استثنا بودن گويي وجود ندارد. ميدان سياست، تبديل به ميدان عمومي مبارزه گلادياتورها شده است. يكي از علل بيگانگي و دوري مردم از سياست نيز همين است، گويي كه مردم و اولويتهاي آنان غايب امر سياسي هستند. اغلب نقدها غيرمسوولانه است، حتي مسوولاني كه بايد متولي اصلاح امور باشند، در حد و اندازه منتقدان مشغول نقد كردن امور هستند. اصليترين منتقدان در مجلس هستند كه خودشان را در جايگاه اول قوا تعريف ميكنند ولي همچنان غيرمسوولانه نقد ميكنند، گويي كه آنان قانونگذار و تعيينكننده بودجه و ناظر امور و شريك غافله نيستند.
چنين رفتاري در سطح فردي موجب خستگي و فرسودگي و به ويژه از نظر روحي و رواني و نيز موجب نااميدي و اضطراب ميشود. خلاقيت و نوآوري را از فرد ميگيرد، ترس از شكست يا برجسته شدن آن بر ما غلبه ميكند، اعتماد به نفس خود را ازدست ميدهيم، درنهايت اختلال ارتباطي ميان ما و ديگران ايجاد ميكند و موجب انزوا ميشود. در سطح جامعه، سرمايه اجتماعي را كاهش داده و وضعيت قطبي را تشديد ميكند. به جاي آنكه تفاهم را تقويت و تشويق كند، ستيز را عادي و گسترش ميدهد. قدرت تصميمگيري را در سطح نهادهاي حكومتي كاهش ميدهد. ترس از عواقب آن و نقدهاي ديگران، مسوولان را از تصميمگيري بازميدارد. همچنين سطح مشاركت عمومي را كاهش داده و به جاي پرداختن به مسائل جدي و بلندمدت درگير امور كوتاهمدت و جاري و واكنش به بحرانهاي روزمره ميشوند. تقريبا هيچ مساله مهمي نيست كه در دستور كار جدي دولت و حكومت قرار گرفته و حل شود. خروج استعدادها و افراد خلاق از جامعه و نيز گسترش بدبيني و رواج تئوري توطئه نتيجه طبيعي اين وضعيت است. متاسفانه «سياست زرگري» در ايران بر هر رويكرد سياسي ديگري غلبه يافته است و حل اين معضل كه همه به نحوي در آن شريك هستيم، اولويت ما براي برونرفت از وضعيت كنوني است. به نظر ميرسد كه نويسندگان و سياستمداران بايد ضمن طرح نقدهاي خود و واقعيات جامعه، نشان دهند كه اينها اولا؛ براي تخطئه طرف مقابل نيست، دوم؛ بايد ادبياتي به كار گيرند كه حس همدلي و همراهي مخاطب را جهت برونرفت از اين وضع فراهم كند.