از شكوه تا سقوط امپراتوريها؛ آيا بازيگران نوظهور ميتوانند معماري نظم جهاني را تغيير دهند؟
عصر افول قدرتهاي سالخورده
مايكل بكلي٭
در سال ۱۸۹۸، لرد سالزبري، نخستوزير بريتانيا، هنگام مشاركت در تجزيه امپراتوري چينگ، هشدار داد كه جهان به ملتهاي «زنده» و «در حال مرگ» تقسيم ميشود. ملتهاي زنده، قدرتهاي نوظهور صنعتي با جمعيت رو به رشد، فناوريهاي تحولآفرين و ارتشهاي قدرتمند بودند. در مقابل، امپراتوريهاي راكد و فاسد به سوي نابودي ميرفتند. سالزبري نگران بود كه اين تغييرات به درگيريهاي فاجعهبار منجر شود.اكنون، دوران انتقال قدرت پايان يافته است. براي اولينبار در قرنها، هيچ كشوري با سرعت كافي ظهور نميكند تا تعادل جهاني را برهم بزند. رونق جمعيتي، پيشرفت صنعتي و فتوحات كه قدرتهاي بزرگ را تغذيه ميكردند، متوقف شدهاند. چين، آخرين قدرت نوظهور، به اوج رسيده، اقتصادش كند شده و جمعيتش كاهش مييابد. ژاپن، روسيه و اروپا سالها پيش متوقف شدند. هند جمعيت جوان دارد، اما فاقد سرمايه انساني و ظرفيت دولتي براي تبديل به قدرت جهاني است. ايالات متحده با چالشهايي مانند بدهي و چالشهاي سياسي روبهروست، اما از رقباي زواليافته پيشي گرفته است. صعودهاي سريع ژئوپليتيك به ركود تبديل شده و جهان به باشگاهي بسته از قدرتهاي مسن، احاطهشده توسط كشورهاي متوسط و در حال سقوط، بدل گشته است.
اين وارونگي پيامدهاي عميقي دارد. در بلندمدت، ممكن است جهان را از چرخه ويرانگر قدرتهاي نوظهور – كه اغلب به جنگ منجر ميشد – نجات دهد. اما در كوتاهمدت، ركود و شوكهاي جمعيتي خطراتي ايجاد ميكنند: كشورهاي شكننده زير بار بدهي و جمعيت جوان خم ميشوند، قدرتهاي در حال افول به نظاميگري روي ميآورند، ناامني اقتصادي افراطگرايي را دامن ميزند و دموكراسيها فرسوده ميشوند، در حالي كه ايالات متحده به يكجانبهگرايي گرايش پيدا ميكند. پايان عصر قدرتهاي نوظهور ممكن است خشونت كمتري به همراه نداشته باشد.
عصر صعود
با وجود تشبيه رايج چين به آتن نوظهور و ايالات متحده به اسپارت تهديدشده، مفهوم «قدرتهاي نوظهور» پديدهاي كاملا مدرن است. اين پديده تنها در ۲۵۰ سال گذشته، با آغاز انقلاب صنعتي، شكل گرفت؛ زماني كه زغالسنگ، بخار و نفت جوامع را از تله مالتوس رها كردند – وضعيتي كه در آن هر ذره ثروت جديد توسط افزايش جمعيت بلعيده ميشد و استانداردهاي زندگي در حد بقا باقي ميماند. براي اولينبار، ثروت، جمعيت و قدرت نظامي توانستند بهصورت همزمان رشد كنند و به كشورها امكان انباشت قدرت در مسيري صعودي را بدهند. اين تحول بر سه ستون استوار بود: فناوريهايي كه بهرهوري را افزايش ميدادند، جمعيتهاي رو به رشد كه نيروي كار و ارتشها را تقويت ميكردند، و ماشينهاي نظامي كه فتوحات سريع را ممكن ميساختند.جهان پيشاصنعتي فاقد اين پوياييها بود. از سال ۱ تا ۱۸۲۰، درآمد سرانه جهاني تنها ۰.۰۱۷ درصد در سال رشد داشت – كمتر از دو درصد در هر قرن. در سايه فقر فراگير، تغييرات در توازن قدرت تنها بهصورت مقطعي رخ ميداد و اغلب با فشار بر منابع كمياب همراه بود. امپراتوريهاي چين و هند بهسختي مازاد كشاورزي توليد ميكردند، ونيز و عثماني از تجارت ماليات ميگرفتند، اسپانيا و پرتغال نقره را غارت ميكردند، و هابسبورگها و بوربونها از طريق ازدواجهاي دودماني گسترش مييافتند. پيشرفتهاي نظامي مانند سوارهنظام يا باروت در امپراتوريهاي عثماني، صفوي و مغول، موقتا تعادل را تغيير ميداد، اما رقبا در نهايت خود را سازگار ميكردند. حتي دولت مالي-نظامي بريتانيا نيز تنها قادر به استخراج ثروت بيشتري از منابع محدود بود.
انقلاب صنعتي، سلطه كمبود را درهم شكست و بهرهوري را به پايه قدرت تبديل كرد، جوامع را در كمتر از يك قرن از قرون وسطي به دوران مدرن ارتقا داد. يك بريتانيايي متولد ۱۸۳۰ در جهاني با شمع، گاري اسبي و كشتيهاي چوبي چشم به جهان ميگشود؛ اما همان فرد در سالهاي پيري ميتوانست با راهآهن سفر كند، تلگراف بفرستد و در خيابانهاي روشنشده با برق، ميان كالاهاي كارخانهاي و خانههايي با لولهكشي داخلي قدم بزند. در طول يك عمر، مصرف سرانه انرژي پنج تا ده برابر افزايش يافت.اين تحول، اولين قدرتهاي نوظهور مدرن را به وجود آورد. در قرن نوزدهم، رشد درآمد سرانه ۳۰برابر سريعتر از دوران پيشاصنعتي افزايش يافت و اين پيشرفتها در تعداد محدودي از كشورها متمركز شد، كه به نابرابري گستردهاي در قدرت انجاميد. بريتانيا، ايالات متحده و آلمان از كمتر از 10درصد توليد جهاني در سال ۱۸۰۰ به بيش از نيمي از آن در سال ۱۹۰۰ رسيدند، در حالي كه درآمد سرانه آنها سه برابر شد. در مقابل، سهم چين و هند از بيشاز نيمي از توليد جهاني به كمتر از 10درصد سقوط كرد، و امپراتوريهاي هابسبورگ، عثماني و روسيه عمدتا به اقتصاد كشاورزي وابسته ماندند. تا سال ۱۹۰۰، درآمد سرانه در كشورهاي صنعتي پيشرو 8 تا 10برابر بيشتر از چين يا هند بود. در نهايت آنچه زماني به برابري نسبي نزديك بود، به شكاف عميقي ميان غرب و ساير نقاط جهان تبديل شد.
گرفتار ميان دو گزينه!
افزايش بهرهوري، انفجار جمعيت را به دنبال داشت. جوامع پيشاصنعتي به كندي رشد ميكردند و جمعيت آنها هر هزار سال يكبار دو برابر ميشد. صنعتيسازي اين محدوديت را درهم شكست: در قرن نوزدهم، جمعيت جهان 10برابر سريعتر از ميانگين سالهاي ۱ تا ۱۷۵۰ رشد كرد. كشاورزي مكانيزه، پيشرفتهاي بهداشتي، برق، يخچال و داروها، اميد به زندگي جهاني را از سال ۱۷۷۰ تا ۱۹۵۰ بيش از ۶۰درصد افزايش داد و جمعيت هر يك يا دو نسل دو برابر شد. آلمان، بريتانيا و ايالات متحده در اين مسير پيشتاز بودند، و پس از آنها ژاپن و روسيه قرار داشتند، در حالي كه چين، هند و امپراتوريهاي هابسبورگ و عثماني عقب ماندند. تا جنگ جهاني اول، ارتشها قادر به بسيج ميليونها سرباز بودند.با كاهش بهرهوري، افول جمعيت و دشوارتر شدن فتوحات، دگرگوني ديگري رخ داد. نيروي انساني، ارتشهاي صنعتي را تغذيه ميكرد - سومين ركن قدرت نوظهور. جنگهاي پيشاصنعتي، هرچند وحشيانه، محدود بودند: ارتشها كوچك، فصلي و وابسته به منابع محلي بودند، با سلاحهاي ابتدايي و لجستيك ناكارآمد. صنعتيسازي اين وضعيت را متحول كرد: راهآهن، كشتيهاي بخار و تلگراف امكان بسيج گسترده را فراهم كردند، و تفنگها، مسلسلها و توپخانه قدرت تخريب را چند برابر ساختند. تا اوايل قرن بيستم، امپراتوريهاي صنعتي چهارپنجم زمين را تحت كنترل داشتند و جهان را به حدود چهل دولت تحت سلطه تعداد انگشتشماري از قدرتهاي نوظهور تبديل كردند. انقلابهاي اقتصادي، جمعيتي و نظامي، جهان را به صحنهاي يكپارچه تبديل كردند. تجارت جهاني از سال ۱۸۵۰ تا ۱۹۱۳ دهبرابر رشد كرد و حتي امپراتوريهاي منزوي مانند ژاپن توكوگاوا و چين چينگ ناگزير به مشاركت در اين نظام جهاني شدند. ملتها با انتخابي دشوار مواجه شدند: يا صنعتي شوند يا تحت سلطه درآيند. از دل اين چالش، گروه كوچكي از قدرتهاي بزرگ سر برآوردند كه هر يك از مسيرهايي استثنايي عبور كردند.يكي از اين مسيرها تثبيت وضعيت ملي بود: پروس آلمان را متحد كرد، ساتسوما و چوشو ژاپن مدرن را بنا كردند، پيمونت ايتاليا را يكپارچه ساخت، و شمال صنعتي ايالات متحده با غلبه بر جنوب و گسترش به غرب، قدرت خود را تحكيم كرد. مسير ديگر، تماميتخواهي بود: اتحاد جماهير شوروي تحت رهبري استالين، آلمان هيتلر و چين مائو با هزينههاي انساني هنگفت به صنعتيسازي دست يافتند. مسير سوم، تحتالحمايگي بود: چين پس از جنگ، تحت حمايت ايالات متحده بازسازي شد و از دهه ۱۹۷۰ به واشنگتن نزديك شد تا سرمايه و فناوري جذب كند، پيش از آنكه در قرن حاضر مسير خود را جدا كند. اينها دروازههاي ورود به جرگه قدرتهاي نوظهور بودند – همگي در بستر شرايط بيمانند عصر صنعتي.
در مسير باد مخالف
دروازههاي ورود به قدرتهاي نوظهور در حال بسته شدن هستند. بهرهوري رو به كاهش است، جمعيتها كوچكتر ميشوند و فتوحات دشوارتر شدهاند. فناوريهاي امروزي، هرچند چشمگير، نتوانستهاند زندگي را مانند انقلاب صنعتي دگرگون كنند. يك آپارتمان امريكايي در دهه ۱۹۴۰ با يخچال، اجاق گاز و تلفن براي ما آشناست، اما خانهاي در دهه ۱۸۷۰ با فضاي باز و شومينه، انگار به دوران ماقبل تاريخ تعلق دارد. جهش از ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰ زندگي را متحول كرد، اما گامهاي بعدي تأثير كمتري داشتهاند.سرعت حملونقل تقريبا ثابت مانده است: تنها ۶۶ سال از پرواز كيتي هاوك تا فرود انسان بر ماه طول كشيد، اما نيم قرن بعد، خودروها و هواپيماها همچنان با سرعتهاي قرن بيستمي حركت ميكنند. بخش انرژي نيز از اين سكون در امان نمانده: سوختهاي فسيلي بدون تغيير چشمگير از دهه ۱۹۷۰ و با وجود سرمايهگذاريهاي تريليوني در انرژيهاي تجديدپذير هنوز بيش از ۸۰درصد انرژي جهان را تأمين ميكنند. اميد به زندگي در اقتصادهاي پيشرفته رشد كندي داشته يا حتي در مواردي كاهش يافته است. تعداد دانشمندان از دهه ۱۹۳۰ تاكنون چهل برابر شده، اما بهرهوري تحقيقات هر ۱۳سال به نصف كاهش مييابد. سهم تحقيق و توسعه از توليد ناخالص داخلي از دهه ۱۹۸۰ دو برابر شده، اما رشد بهرهوري و ظهور استارتآپها در اقتصادهاي پيشرفته به نصف رسيده است. حتي انقلاب ديجيتال نيز زودگذر بود: پس از جهش كوتاه در دهه ۱۹۹۰، رشد بهرهوري به پايينترين سطح خود بازگشت.
فناوريهاي امروزي، برخلاف انقلاب صنعتي، نتوانستهاند زندگي را بهطور بنيادين دگرگون كنند. برخي پيشبينيها ادعا ميكنند هوش مصنوعي ميتواند توليد جهاني را سالانه تا ۳۰درصد افزايش دهد، اما اكثر اقتصاددانان تنها انتظار يك درصد رشد اضافي دارند. هوش مصنوعي در وظايف ديجيتال عملكرد درخشاني دارد، اما تنگناهاي اصلي در حوزههاي فيزيكي و اجتماعي نهفته است. بيمارستانها به پرستاران نياز دارند، نه اسكنهاي سريعتر؛ رستورانها به آشپز احتياج دارند، نه سيستمهاي سفارش ديجيتال. رباتها در دنياي واقعي هنوز ناكارآمد و دستوپاچلفتي هستند و خطاهايشان اجتنابناپذير است، بهطوري كه اغلب انسانها بايد بر آنها نظارت كنند. ۸۰درصد شركتهايي كه از هوش مصنوعي مولد استفاده ميكنند، گزارش دادهاند كه هيچ تأثير ملموسي بر سودشان نداشته است.حتي اگر هوش مصنوعي پيشرفت كند، تأثيرات آن دههها طول ميكشد تا اقتصادها خود را بازسازمان كنند. رشد اقتصادي جهاني از چهار درصد در اوايل قرن حاضر به سه درصد كاهش يافته و در اقتصادهاي پيشرفته به يك درصد رسيده است. رشد بهرهوري، كه در دهههاي ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بين سه تا چهار درصد بود، اكنون به نزديك صفر رسيده است. بدهي جهاني نيز از ۲۰۰ درصد توليد ناخالص داخلي در ۱۵ سال پيش به ۲۵۰ درصد افزايش يافته و در برخي اقتصادهاي پيشرفته حتي از ۳۰۰ درصد فراتر رفته است.
چشمانداز جمعيتي نيز نااميدكننده است. دوسوم جمعيت جهان در كشورهايي زندگي ميكنند كه نرخ زادوولدشان زير سطح جايگزيني است. اكثر كشورهاي صنعتي به قدرتهايي در حال زوال تبديل شدهاند و سالانه صدها هزار يا حتي ميليونها نفر از جمعيتشان كاسته ميشود. بازارهاي نوظهور نيز از اين روند مستثني نيستند. تنها منطقه جنوب صحراي آفريقا هنوز نرخ باروري بالايي دارد، اما اين نرخ نيز رو به كاهش است. پيشبيني ميشود جمعيت جهان از دهه ۲۰۵۰ بيش از اين كاهش يابد.
پيامدهاي قدرت ملي و فاصله با قدرت برتر
پيامدهاي اين تحولات براي قدرت ملي روشن است: رشد اقتصادهاي بزرگ در ۲۵ سال آينده دستكم ۱۵ درصد كاهش مييابد و براي برخي، اين افت شديدتر خواهد بود. جبران اين كاهش نيازمند افزايش بهرهوري سالانه ۲ تا ۵ درصد - مشابه دهه ۱۹۵۰ - يا افزايش ساعات كاري است، كه با نوآوريهاي كند و موج بازنشستگيها غيرواقعي به نظر ميرسد. كاهش جمعيت، امكان احياي ققنوسوار را از بين برده است. در عصر صنعتي، كشورهايي مانند آلمان، شوروي، ژاپن و چين پس از بحرانها ظرف يك نسل بازسازي شدند، اما اكنون، قدرت ازدسترفته ممكن است براي هميشه از بين برود.فتح، به عنوان آخرين مسير قدرت، روزبهروز دشوارتر ميشود. فناوريهاي صنعتي، دولتسازي و استعمارزدايي تعداد دولتملتها را از ۱۹۰۰ چهار برابر كرد. بيش از ۱۶۰ اشغال خارجي در شورشها گرفتار شد، زيرا تفنگها و نارنجكها روستاها را مرگبار كردند. سلاحهاي هستهاي و پهپادها خطرات را افزايش داده و شبهنظاميان را قدرتمند كردهاند. غنايم فتح نيز كاهش يافته: ۹۰درصد داراييهاي شركتها در اقتصادهاي پيشرفته ناملموس (مانند نرمافزار و پتنتها) و غيرقابل غارت است.
براي كشورهاي در حال توسعه، صعود سختتر شده: شركتهاي چندمليتي بر سرمايه و فناوري تسلط دارند، توليد مدولار تازهواردان را به نقشهاي كمارزش محدود كرده، كمكهاي خارجي كاهش يافته، بازارهاي صادراتي كوچكتر شده و حمايتگرايي نردبان توسعه را بالا كشيده است. چرخش تاريخي كند شده: كشورهاي ثروتمند ۱۹۸۰ همچنان ثروتمند و كشورهاي فقير، فقيرند. بين ۱۸۵۰ تا ۱۹۴۹، پنج قدرت بزرگ ظهور كردند، اما در ۷۵ سال گذشته، تنها چين به اين جمع پيوست - شايد به عنوان آخرين بازيگر.ايالات متحده، به عنوان قدرت برتر، سرعت تحولات جهاني را تعيين ميكند. در ۲۰۰۱، حملهاي مرگبار و سپس دو جنگ طولاني با هزينه ۸ تريليون دلار و بدون پيروزي آشكار را تجربه كرد. بحران مالي ۲۰۰۸ بدترين از زمان ركود بزرگ بود. در اين دوره، چين از ۱۲درصد توليد ايالات متحده در ۲۰۰۰ به ۴۱درصد در ۲۰۱۰ رسيد، روسيه چهار برابر، برزيل و هند بيش از دو برابر رشد كردند و اروپا دستاوردهايي داشت.اما در دهه ۲۰۱۰، اكثر اين كشورها عقبنشيني كردند: سهم برزيل و ژاپن از توليد جهاني نصف شد، كانادا، فرانسه، ايتاليا و روسيه يكسوم و آلمان و بريتانيا يكچهارم وزن خود را از دست دادند. تنها چين و هند پيشرفت كردند. در دهه ۲۰۲۰، هند تنها با ايالات متحده همگام ماند. توليد چين از ۷۰ درصد توليد ايالات متحده در ۲۰۲۰ به ۶۴ درصد در ۲۰۲۴ افت كرد، ژاپن از ۲۲ به ۱۴ درصد و آلمان، فرانسه، بريتانيا و روسيه كاهش بيشتري داشتند. اقتصادهاي نوظهور از ۹۰درصد توليد ايالات متحده در دهه گذشته به ۷۰ درصد در ۲۰۲۳ رسيدند. «ظهور بقيه» معكوس شده است.
بازگشت به اوج و وضعيت هند
بازگشت به اوج بعيد است. توليد ناخالص داخلي بهتنهايي معيار ناقصي است؛ پايههاي اقتصاد مانند بهرهوري، نوآوري، مصرف، انرژي، سلامت مالي و زيرساختها اهميت بيشتري دارند. در بهرهوري كل، تنها هند و ايالات متحده در دهه گذشته پيشرفت كردهاند، در حالي كه ژاپن درگير ركود است و ديگران عقب ماندهاند. در صنايع پيشرفته، شركتهاي امريكايي بيش از نيمي از سود فناوريهاي پيشرفته جهاني را تصاحب كردهاند، اما سهم چين تنها شش درصد است.بازار مصرف ايالات متحده بزرگتر از مجموع چين و منطقه يورو است. اين كشور دومين تاجر جهان است، اما كمترين وابستگي را به تجارت دارد: صادرات تنها ۱۱درصد توليد ناخالص داخلي (يكسوم به كانادا و مكزيك) را در مقايسه با سهم ۲۰ درصدي چين و ۳۰ درصد ميانگين جهاني را تشكيل ميدهد. در حوزه انرژي، ايالات متحده از واردكننده به توليدكننده برتر با قيمتهاي پايينتر تبديل شده و دلار بر ذخاير جهاني تسلط دارد. بدهي ايالات متحده در ۲۰۲۴ به ۲۵۰ درصد توليد ناخالص داخلي رسيد، كمتر از ژاپن (۳۸۰ درصد)، فرانسه (۳۲۰ درصد) و چين (۳۰۰درصد با بدهيهاي پنهان) . از ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۵، بدهي ايالات متحده كمي كاهش يافت، اما بدهي چين ۶۰ درصد، ژاپن و برزيل بيش از ۲۵ درصد و فرانسه ۲۰ درصد افزايش يافت. همزمان جمعيتشناسي رقبا را تضعيف كرده است. ايالات متحده تا ۲۵ سال آينده ۸ ميليون نيروي كار (رشد ۳.۷ درصد) اضافه ميكند، اما چين ۲۴۰ ميليون (كاهش ۲۴.۵ درصد)، ژاپن ۱۸ ميليون (۲۵.۵ درصد)، روسيه ۱۱ ميليون (۱۲.۲ درصد)، ايتاليا ۱۰ ميليون (۲۷.۵ درصد)، برزيل ۱۰ ميليون (۷.۱ درصد) و آلمان ۸ ميليون (۱۵.۶ درصد) از نيروي كار خود را از دست ميدهند. پيري جمعيت اين چالش را تشديد خواهد كرد: ايالات متحده ۲۴ ميليون بازنشسته جديد (رشد ۳۷.۸ درصد)، چين ۱۷۸ ميليون (۸۴.۵ درصد)، ژاپن ۲.۵ ميليون (۶.۷ درصد)، آلمان ۳.۸ ميليون (۱۹ درصد)، ايتاليا ۴.۳ ميليون (۲۹ درصد)، روسيه ۶.۸ ميليون (۲۷ درصد) و برزيل ۲۴.۵ ميليون (۱۰۰ درصد) به بازنشستگان اضافه ميكنند. هند، با جمعيت جوان و رشد نيروي كار تا ۲۰۴۰، از كاهش جمعيتي در امان است و اميدي براي قدرت نوظهور بعدي محسوب ميشود. اما كمبود نيروي ماهر آن را فلج كرده: يكچهارم بزرگسالان بيسوادند، چهارپنجم فاقد مهارتهاي پايه رياضي و علوم، و ۹۰ درصد جوانان از سواد و محاسبات محروماند. فرار مغزها شديد است: از هزار نفر برتر آزمون ورودي ۲۰۱۰، يكسوم (و ۶۰ درصد از ۱۰۰ نفر برتر) ظرف هشت سال مهاجرت كردند. اقتصاد هند شكننده است: ۸۰ درصد كارگران در بخش غيررسمي فعاليت دارند، نيمي از صنايع از ۲۰۱۵ كوچكتر شدهاند، و زيرساختها ضعيف است. بندر اصلي هند يكهفتم ظرفيت بنادر چين را دارد و يكچهارم تجارتش از طريق مراكز خارجي با هزينه و تأخير اضافي انجام ميشود. بخش خدمات به فناوري اطلاعات وابسته است، اما ۴۰ درصد فارغالتحصيلان بيكارند. هند كشوري مهم با بازار بزرگ و ارتش منطقهاي قوي ميماند، اما فاقد پايه لازم براي صعود به قدرت جهاني است.
قمار چين
چين به عنوان قدرتي كه ميتواند در برابر فشارها مقاومت كند، برجسته به نظر ميرسد. اين كشور يكسوم كالاهاي جهان را توليد ميكند و در زمينههايي مانند كشتيسازي، خودروهاي برقي، باتريها، مواد معدني كمياب، پنلهاي خورشيدي و مواد دارويي پيشتاز است. مراكز صنعتي مانند شنژن طرحها را در چند روز به توليد انبوه ميرسانند، با شبكه برقي عظيم و فناوري رباتيك پيشرفته. پكن از تحقيقات حمايت ميكند، شركتها را هدايت ميكند و منابع استراتژيك را ذخيره ميسازد. اين مقياس به چين نفوذ بيمانندي ميدهد: بازارها را با توليد ارزان، مانند پنلهاي خورشيدي، به ورشكستگي ميكشاند و كالاهاي استراتژيك را با سرعت بينظيري توليد ميكند. چين در نگاه نخست، غيرقابل توقف به نظر ميرسد.اما موقعيت چين شكنندهتر از آن چيزي است كه ظاهرش نشان ميدهد. مدل اقتصادي اين بازيگر بر سه گزاره پرريسك استوار است: اولويت توليد ناخالص بر بازده خالص، تمركز بر چند صنعت نمايشي به جاي پويايي گسترده اقتصادي، و اعتقاد به برتري استبداد بر دموكراسي. اين رويكرد به توليد چشمگير اما پرهزينه منجر شده است – و تاريخ نشان ميدهد كه بدهيها در نهايت تعيينكنندهاند.
در دو قرن گذشته، كشورهايي با منابع خالص بيشتر – پس از تأمين نيازهاي مردم، اقتصاد و امنيت – در ۷۰ درصد اختلافات، ۸۰ درصد جنگها و هر رقابت قدرت بزرگ، غالب بودهاند. در قرن نوزدهم، چين و روسيه بزرگترين اقتصادهاي اوراسيا بودند، اما امپراتوريهاي پرهزينه و پرمسووليت آنها توسط قدرتهاي كوچكتر اما كارآمدتر مانند آلمان، ژاپن و بريتانيا شكست خوردند. در قرن بيستم، شوروي منابع عظيمي به بخشهاي استراتژيك اختصاص داد: دو برابر ايالات متحده در تحقيق و توسعه، دو برابر دانشمند، و توليد انبوه فولاد، ماشينآلات، تسليحات هستهاي و نفت. پروژههاي عظيم مانند سدها، راهآهن و برتري در مسابقه فضايي را به دست آورد، اما جزاير برترياش در ميان ركود اقتصادي گستردهتر فروپاشيد.چين امروز در تلهاي مشابه گرفتار شده است: مدل سرمايهگذاري اين بازيگر براي بازدههاي كوچكتر به وروديهاي بزرگتر نياز دارد. هر واحد توليد در چين دو تا سه برابر سرمايه و چهار برابر نيروي كار ايالات متحده مصرف ميكند. پكن از سال ۲۰۰۸ بيش از ۳۰ تريليون دلار دارايي بانكي جديد ايجاد كرده و سيستم بانكي آن با ۵۹ تريليون دلار – سه برابر توليد ناخالص داخلي و نيمي از توليد جهاني – عظيم اما شكننده است.
اين بدهيها در آپارتمانهاي خالي، كارخانههاي زيانده و وامهاي معوق محبوس شدهاند – داراييهايي روي كاغذ كه در عمل بدهيهاي پرداختنشدهاند. بخش املاك، كه ۳۰درصد اقتصاد را تشكيل ميدهد، از سال ۲۰۲۰ فروپاشيده و ۱۸تريليون دلار از ثروت خانوارها را نابود كرده است – بحراني شديدتر از ركود ۲۰۰۸ امريكا، زيرا خانوادههاي چيني دو برابر دارايي خود را در املاك سرمايهگذاري كردهاند. درآمد قابل تصرف خانوارها تنها ۵۸۰۰ دلار است و مصرف ۳۹ درصد توليد ناخالص داخلي را تشكيل ميدهد – نصف ايالات متحده و كمتر از ژاپن، كره جنوبي و تايوان. تقاضا كاهش يافته و قيمتها براي نه فصل متوالي افت كردهاند – طولانيترين ركود تورمي در تاريخ چين.سرمايه انساني نيز چالش بزرگي است. تنها يكسوم بزرگسالان در سن كار تحصيلات دبيرستان را به پايان رساندهاند – كمترين نرخ در ميان كشورهاي با درآمد متوسط. در دهه ۱۹۸۰، كره جنوبي و تايوان با سطح درآمدي مشابه چين امروز، ۷۰ درصد كارگرانشان تحصيلات دبيرستاني داشتند كه پايهاي براي انتقال به اقتصادهاي پيشرفته بود. در مناطق روستايي چين، سوءتغذيه كودكان را به ترك تحصيل واميدارد. صدها ميليون كارگر جوان براي اقتصاد مدرن آماده نيستند و مشاغل ساختماني كه زماني فراوان بودند، در حال ناپديد شدن قرار دارند.چالشهاي جمعيتي و مالي اين مشكلات را تشديد ميكنند. در اين ميان پكن با اختصاص يارانههاي كلان، صنايع استراتژيك را تقويت ميكند، اما اين صنايع – مانند خودروهاي برقي، باتريها و انرژيهاي تجديدپذير – تنها ۳.۵ درصد اقتصاد در سال ۲۰۲۳ را تشكيل ميدهند و براي جبران فروپاشي بخش املاك كافي نيستند. يارانههاي بيشازحد به جنگ قيمتها و ايجاد مناطق اقتصادي «زامبي» منجر شده است. خودروسازان چيني دو برابر نياز بازار داخلي و سه برابر در بخش برقي توليد ميكنند. صنعت خورشيدي با ظرفيت ۱۰۰۰ گيگاوات در سال ۲۰۲۳ – پنج برابر كل جهان - با قيمتهايي زير هزينه توليد كار ميكند. شبكه راهآهن پرسرعت يك تريليون دلار بدهي انباشته و اكثر خطوط آن زيانده هستند. يكچهارم شركتهاي صنعتي سودآور نيستند - بالاترين نرخ از سال ۲۰۰۱ و دو برابر دهه گذشته. پنج غول فناوري چين از سال ۲۰۲۱ بيش از ۱.۳ تريليون دلار ارزش بازار خود را از دست دادهاند. عليرغم تزريق يك تريليون دلار يارانه در دهه گذشته، چين در ۷۰ تا ۱۰۰ درصد از ۴۰۰ كالا و فناوري حياتي به ايالات متحده و متحدانش وابسته است. تراشههاي نيمههادي بزرگترين اقلام وارداتي چين هستند و توليد داخلي تنها يكپنجم تقاضا را تأمين ميكند. در فناوريهاي پيشرفته، اين وابستگي كامل است. پس از اعمال كنترلهاي صادراتي در سال ۲۰۲۲، سهم ايالات متحده در قدرت محاسباتي هوش مصنوعي ۵۰ درصد افزايش يافت، در حالي كه سهم چين نصف شد و برتري ايالات متحده پنج برابر. ايالات متحده و متحدانش ۸۰ درصد درآمد جهاني تحقيق و توسعه را در اختيار دارند. در شرايط بحران، چين ۱۴ تا ۲۱ درصد توليد ناخالص داخلي خود را از دست ميدهد، در حالي كه اين رقم براي ايالات متحده بين ۴ تا ۷ درصد است.سيستم سياسي چين اين چالشها را تشديد ميكند. حزب كمونيست كنترل خود بر بخش خصوصي را افزايش داده و سرمايه را به شركتهاي وابسته هدايت ميكند. تعداد استارتآپها از ۵۱,۰۰۰ در سال ۲۰۱۸ به ۱,۲۰۰ در سال ۲۰۲۳ سقوط كرده است. سرمايهگذاري خارجي به پايينترين سطح در سه دهه رسيده و فرار سرمايه شدت گرفته است: دهها هزار ميليونر و صدها ميليارد دلار سالانه از كشور خارج ميشوند. اقتصاد چين در سطح ظاهري قدرتمند است، اما زيرساخت آن با بدهيهاي عظيم و شكننده تضعيف شده است.
توفانهاي در حال شكلگيري
عصر قدرتهاي نوظهور رو به پايان است و اين تحول به درگيريهاي تازه دامن ميزند. كشورها براي بازپسگيري سرزمينهاي «ازدسترفته» به نظاميگري روي ميآورند. روسيه در اوكراين قمار كرد و ممكن است به كشورهاي بالتيك يا لهستان چشم بدوزد. چين نيز تايوان را در نظر دارد. براي قدرتهاي نوظهور سابق كه اكنون در ركود به سر ميبرند، فتح وسوسهانگيز است: منابعي غنيتر، احترام جهاني، جمعيتي ثروتمندتر و رهبراني كه به جاي مباشران زوال، سازندگان امپراتوري باشند. ترس اين وضعيت را تشديد ميكند: رفاه غرب مناطق مرزي را جذب ميكند و ناآرامي داخلي را دامن ميزند. پوتين از فروپاشي شوروي رنج ميبرد، شي از خاطره ۱۹۸۹ نگران است و هر دو به احساسات ضدامريكايي و انتقامجويانه دامن زدهاند. روسها خسارات هنگفتي را براي پول و ميهنپرستي تحمل ميكنند، و جوانان بيكار چين به تحريمهاي ناسيوناليستي روي آوردهاند.هزينههاي نظامي چين و روسيه از سال ۲۰۰۰ نسبت به ايالات متحده و متحدانش پنج برابر شده است، يادآور قدرتهاي درگير گذشته - مانند آلمان و ژاپن در ركود بزرگ يا شوروي در دهههاي ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ - كه منابع را به تسليحات سرازير كردند، شرطبندياي كه اگر نفوذ را به همراه نداشته باشد، به سلطه از طريق زور منجر ميشود. سلاحهاي دقيق و پهپادها به كشورهاي كوچكتر توان دفاعي دادهاند، اما پوتين و شي به پيروزيهاي سريع باور دارند. در اتاقهاي پژواك رهبران، خودكشي استراتژيك به امري عادي و سرنوشتساز تبديل ميشود.
تهديد ديگر، ورشكستگي دولتها در كشورهاي بدهكار با جمعيت رو به رشد است. در قرن نوزدهم، صنعتيسازي دهقانان را به كارخانهها برد و رشد جمعيت به سود اقتصاد بود. اما اكنون اين مسير بسته شده است: توليد كالاها خودكار شده، شركتهاي بزرگ بر بازارها تسلط دارند و تازهواردان به نقشهاي كمارزش محدود شدهاند. در جنوب صحراي آفريقا، تنها ۱۱.۵ درصد نيروي كار در صنعت مشغولند - اندكي بيشتر از سه دهه پيش. طرح «ساخت هند» در سال ۲۰۱۴ نويدبخش بود، اما سهم صنعت در اقتصاد در ۱۷درصد متوقف شده و مشاغل صنعتي كاهش يافتهاند. خاورميانه نيز به رانت نفتي و توسعه شهري وابسته است، نه صنعتيسازي گسترده. كشورهاي فقير از اميد به زندگي مدرن بهرهمند شدند، اما بدون انقلاب اقتصادي، رشد جمعيت به باري سنگين تبديل شده است. ۳.۳ ميليارد نفر در كشورهايي زندگي ميكنند كه هزينه بهره بدهي از بودجه بهداشت و آموزش فراتر ميرود. از سال ۲۰۱۵، توليد سرانه در آفريقا و خاورميانه ثابت مانده، پسانداز و سرمايهگذاري فروپاشيده، و بيكاري جوانان در برخي كشورها به ۶۰درصد رسيده است. اين فشارها به آشوب منجر شدهاند: يكسوم آفريقا درگير درگيريهاي فعال است، خشونت در منطقه ساحل از سال ۲۰۱۵ افزايش يافته، و گروههايي مانند بوكوحرام، القاعده و داعش در دوازده كشور فعالند. مهاجرت نيز شدت گرفته: تا ژوئن ۲۰۲۴، ۱۲۰ ميليون نفر آواره اجباري در جهان وجود داشتند.اين مارپيچ شكست، ضدليبراليسم را در دموكراسيها تقويت كرده است. جنگ سوريه يك ميليون پناهنده به اروپا فرستاد و احزاب قومي-مليگرا را تقويت كرد. در ايالات متحده نيز مهاجرت از مرز جنوبي در دوره بايدن به واكنشهاي مشابهي دامن زده است. اعتماد عمومي از ۸۰ درصد در دهه ۱۹۶۰ به ۲۰ درصد امروز كاهش يافته است. اتوماسيون و نابرابري، طبقه متوسط را تهي كرده و سياستهاي هويتي را شعلهور ساخته است. اقتدارگراها از اين فرصت سوءاستفاده ميكنند: روسيه از گروههاي افراطي حمايت ميكند، چين فناوريهاي نظارتي صادر ميكند، و هر دو اطلاعات نادرست منتشر ميكنند. دموكراسي در شرايط رشد، فرصت و انسجام شكوفا ميشود، اما در ركود، مهاجرت و خرابكاري ديجيتال شكننده است. نظم بينالمللي ليبرال در حال فروپاشي است. ايالات متحده به عنوان ابرقدرت، كمتر به تعهدات جهاني پايبند است. در جنگ سرد، اين كشور رهبري خود را بر سه ستون منافع شخصي بنا كرد: حفاظت از متحدان، دسترسي به فناوري و بازارها و مهار رقباي نوظهور. متحدان اين برتري را پذيرفتند، زيرا تهديد ارتش سرخ و نفوذ كمونيسم با ميليونها حامي؛ تهديدي واقعي بود. اما پس از فروپاشي شوروي، تقاضا براي اين رهبري كاهش يافت. بدون تهديد كمونيسم، عنوان «رهبر جهان آزاد» پوچ و بيمعنا شده است.استراتژي ايالات متحده از ارزشهاي جهاني فاصله گرفته و بر منافع مالي و دفاع ميهن تمركز كرده است. متحدان، تضمينهاي امنيتي را باجخواهي و تجارت را محدود شده با تعرفهها ميبينند. اين منطق قدرت خام، نهادهاي جهاني را فلج كرده، كنترل تسليحات را فروپاشيده و مليگرايي اقتصادي را تقويت كرده است. جهان به سوي هماهنگي چندقطبي پيش نميرود، بلكه الگوهاي قرن بيستم را تكرار ميكند: نظاميگري فزاينده، دولتهاي شكننده در حال فروپاشي، دموكراسيهاي رو به زوال و عقبنشيني ضامن نظم به نفع منافع شخصي.
چشمانداز مثبت
اگر خطرات مديريت شوند، پايان عصر قدرتهاي نوظهور ميتواند آيندهاي روشنتر بسازد. ظهور و سقوط قدرتها در گذشته جنگهاي خونين به راه انداخت. بدون چالشگران جديد، رقابتهاي هژمونيك كاهش مييابد. گراهام آليسون نشان ميدهد از ۱۰ رويارويي قدرتهاي نوظهور و حاكم در ۲۵۰ سال گذشته، هفت مورد فاجعهبار بود. جهاني بدون اين پويايي، درگيريهاي سيستمويرانگر را حذف ميكند. خشونت محلي ادامه خواهد يافت، اما بعيد است به جنگهاي جهاني يا آخرالزماني منجر شود. كاهش جمعيت و اقتصاد، جاهطلبيهاي فتح را تضعيف ميكند و رقابتها عملگرايانهتر ميشوند.مارك هاس از «صلح سالمندان» ميگويد: جوامع پير هزينههاي رفاهي را افزايش ميدهند، سربازان كمتري دارند و رأيدهندگانشان محتاطترند. ميانگين سني قدرتها اكنون بالاي ۴۰ سال است (جز ايالات متحده) و تا دهه آينده يكچهارم جمعيتشان سالمند خواهد بود. برخلاف جوامع جوان قرن گذشته كه به جنگهاي جهاني متوسل ميشدند، قدرتهاي خاكستري امروزي خسته و محتاطند.اگر تنشهاي ژئوپليتيك كاهش يابد، اقتصاد ميتواند بهبود يابد. فناوري، بدون انقلابهاي صنعتي، زندگي را بهتر كرده و جوامع را سالمتر و تحصيلكردهتر ميكند. رشد كند بهرهوري و پيري جمعيت توليد را محدود ميكند، اما فناوريهاي آرام استانداردهاي زندگي را در جوامع دانشمحور با جمعيت كمتر ارتقا ميدهند.
عدم تقارن جمعيتي فرصتهايي ايجاد ميكند: كشورهاي پيشرفته سرمايهغني اما نيروي كار فقيرند، و كشورهاي در حال توسعه نيروي كار جوان اما سرمايه محدود دارند. اين ميتواند تقسيم كار جديدي را شكل دهد: كشورهاي پير فناوري و پسانداز، و كشورهاي جوان نيروي كار ارايه دهند. حوالهها، همكاريهاي مهارتي و سرمايهگذاريهاي ديجيتال اين همزيستي را تقويت ميكنند، اما سياستهاي محدودكننده تجاري و مهاجرتي ميتوانند آن را مختل كنند. مديريت مهاجرت قانوني، امنيت مرزي و همكاريهاي از راه دور براي حفظ رشد جهاني ضروري است.در اين ميان پيشبيني آينده دشوار است: جمعيتشناسي قابل پيشبيني است، اما فناوري و سياست غافلگيركنندهاند. با اين حال، صعود سريع قدرتهاي نوظهور كه دو قرن و نيم سياست جهاني را هدايت كرد، رو به افول است. ثبات تضمينشده نيست، اما تغييري عميق در جريان است: مبارزه قدرتهاي در حال زوال فروكش ميكند و داستاني جديد و مبهم ظهور خواهد يافت.
ترجمه- نوشين محجوب
٭دانشمند علوم سياسي و استاد دانشگاه تافتس