يادداشتي به مناسبت درگذشت رضا يحيايي
روح ايران در تنديسها و بومها
حسين نوروزي
خبر درگذشت رضا يحيايي، هنرمند بزرگ نقاش و مجسمهساز ايراني، براي جامعه هنر و فرهنگ ايران خبري تلخ و ناگهاني بود. هنرمندي كه سالها زندگي خود را وقف خلق آثار فاخر و تأملبرانگيز كرد و با هر قلم و دست خود، روح و تاريخ ايران را در فرم و رنگ بازتاب داد. مرگ او پايان يك زندگي نيست؛ بلكه خاموشي يكي از صداهاي اصيل هنر معاصر ايران است، صدايي كه همواره از عمق تجربه و ريشه فرهنگي ايراني سخن گفت و به مخاطب اين پيام را منتقل كرد كه هنر، پيش از هر چيز، تجسم هويت و تفكر است.
رضا يحيايي در سال ۱۳۲۷ در شهر بابل متولد شد و از كودكي با طبيعت و فرهنگ سرزمينش انس گرفت. نگاه او به جهان از همان كودكي شكل گرفت؛ نگاهي كه بعدها در آثارش متجلي شد، نگاهي كه با تركيب اصالت ايراني و زبان مدرن هنر، تجربهاي تازه و جهاني ارائه كرد. او نه تنها نقاش و مجسمهساز بود، بلكه آموزگار و مرشد هنري نيز بود؛ كسي كه شاگردانش از او نه تنها مهارت، بلكه فلسفه و معنا را آموختند.
يكي از ويژگيهاي بارز هنر يحيايي، بازتاب هويت ملي و تاريخي در آثارش بود. او همواره بر اين باور بود كه هنرمند ايراني براي رسيدن به جايگاه جهاني بايد ابتدا به درون فرهنگ و تاريخ خود بازگردد. شعار معروف او «بِدان نه بِتان» كه معناي آن جستوجوي دانش و اصالت به جاي تقليد و بتسازي است، محور حركت هنري او شد و راهنماي شاگردان و همنسلانش در هنر.
آثار يحيايي تلفيقي از مدرنيسم و ريشههاي كهن ايراني است. مجسمهها و نقاشيهاي او، تركيبي از فرم و معناي عميق انساني است؛ انساني كه در پهنه تاريخ، ميان زمين و آسمان، ميان رنج و اميد، زيسته و به ما پيام ميدهد.
در تنديسهاي او، سنگ و فلز، بيجان و سرد، جان ميگيرند و با حركت و فرم، داستان انسان و طبيعت را بازگو ميكنند. مجموعه «پيكرههاي برخاسته از خاك» نمونهاي از اين نگاه است؛ بازتاب رستاخيز و تولد دوباره در قالب هنر.
يكي از آثار شاخص او، تنديس «شقايق» در باغموزهاي در فرانسه بود؛ نمادي از زن ايراني، زيبايي و رنج، ستيز و اميد. يحيايي در اين اثر، شقايق را نه صرفا يك گل، بلكه نمادي از خون و حيات و مقاومت تصوير كرد. او خود ميگفت: «شقايق يادآور شهيدان زمين است؛ هرجا كه خاك خسته است، اين گل از درونش ميرويد تا بگويد هنوز زندگي هست.»
ديگر اثر مهم او، نقش برجسته «گنبد آسمان» در برج ميلاد تهران است؛ اثر نمايانگر نگاه او به كيهان و پيوند انسان ايراني با ستارگان و نيروهاي آسماني. فرمهاي چرخان و طلايي در پسزمينه آبي، همچون كهكشانهاي كوچك، تجربهاي از حضور انسان در پهنه بيكران زمان و فضا ارائه ميدهد.
يحيايي تنها هنرمندي نبود كه با آثارش به جهانيان معرفي شد، بلكه آموزگاري بود كه شاگردان خود را به تفكر و تعمق در هنر و هويت فرا ميخواند. او همواره ميگفت: «اگر نميداني چرا ميسازي، نساز!»؛ جملهاي كه نشان ميدهد هنر براي او همواره عبادتي عميق و مسووليتي اجتماعي بوده است.
ويژگي ديگر شخصيت يحيايي، استقلال فكري و اخلاقي او بود. او نه از بازار و نه از قدرت ميزيست. استقلال او در انديشه و رفتار، همراه با فروتني و تعهد به هنر، سبب شد آثارش براي هميشه در ياد و خاطره جامعه هنري ايران باقي بماند. او با آثار خود به ما يادآوري ميكرد كه هنر اصيل، بيش از زيبايي و جلوه، حامل معنا و پيام است.
مرگ يحيايي، هرچند تلخ و اندوهناك است، اما ياد و آثارش همچنان زنده و جاري خواهد بود. در هر بوم، در هر تنديس، در هر حركت خلاقانه، نشانههايي از او ديده ميشود. او از ما رفت، اما روحش همچنان در ميان ما، در ميان شاگردانش و در ميان تاريخ هنر ايران جاري است. نسلهاي آينده نيز از آثار او خواهند آموخت كه ريشه داشتن شرط پرواز است و اصالت، پيشنياز تعالي.
براي جامعه هنر و فرهنگ ايران، مرگ يحيايي نوعي هشدار و يادآوري است: كه مبادا هنر از معنا تهي شود، مبادا روح از فرم بگريزد و مبادا هنرمند، صرفا صنعتگر تزیين و تقليد باشد. او نمادي از هنرمندي اصيل بود كه با تعهد، صداقت و عشق به ايران، اثري ماندگار از خود بر جاي گذاشت.
در پايان، براي خانواده محترم، دوستان و شاگردان يحيايي، صبر و آرامش آرزو ميكنيم و براي روح او، آرامشي جاودان و جايگاهي بلند در تاريخ هنر ايران. ياد و نام رضا يحيايي همچنان روشن خواهد ماند و آثار او چراغ راه آيندگان خواهد بود.