يادداشتي بر نمايشگاه انفرادي ميترا ابراهيمي در گالري سهراب
سوژه بيدار، فرد ويران
پوريا محمودي اصل همداني
زوال، انحطاط، ويراني، پوسيدگي و مفاهيمي از اين دست بارها و بارها دستمايه هنرمندان قرار گرفته است. ايبسا گاه آثار خود هنرمندان اين مفاهيم را بر سر زبانها انداخته و ديگران را به توجه به آنها فراخوانده باشد. يكي از جالبترين سويههاي چنين توجهي به اين مفاهيم را ميتوان در آثار رمانتيستهاي آلماني قرون هجده و نوزده يافت، آنجا كه كساني مانند كاسپار فردريش، در نقاشيهايشان صحنهها، دورنماها و لحظاتي از جهان را به تصوير ميكشند كه آشكارا نشان از نوعي ويراني، زوال و انحطاط دارد. در پس پشت اين زوال اما، چنانكه در آثار آلمانيهاي متأثر از آراي امانوئل كانت در باب هنر ميبينیم، سوژهاي ايستاده است كه ناظر اين ويراني است. به عبارت ديگر، سوژه، كه داراي «خرد محض» است، وراي صحنهاي كه به تصوير ميكشد ايستاده و سياهي و تيرهبختي زوال و انحطاط پيشرويش را بر تابلو مينشاند. گويي او ميان خود و هر آن چيزي كه در صحنه نقاشيشده قرار دارد تمايزي ميبيند؛ اوست كه در جايي ايستاده و منظرههاي ويرانشده و انسانهاي زواليافته را با قلمش نشانه ميرود. «پيروان پوسيدگي»، نمايش انفرادي جديد ميترا ابراهيمي، چنين طنيني دارد. تمام نقاشيهايي كه بر ديوارهاي گالري آويخته شده تصوير نيمتنههايي است از افرادي كه سر هركدام از آنها بهنحوي ويران گشته. در يكي از نقاشيها، سر يكي از اين افراد به تكهچوبي پوسيده بدل گشته كه خوردگيهاي نشسته بر سطح چوبِ فرسوده آشكارا ديده ميشود. تكهچوب به هيبت سر انسان است، اما چنان پوسيده و فرسوده تصوير شده كه گويي به يك اشاره ميتواند فروبريزد. زخمي كه بر قسمت بالايي چوب نشسته دهان باز كرده و دروني سياه و تهي را به نمايش ميگذارد، كه گويي استعارهاي است از درون سر فرد: تهي، سياه، تاريك. در پس سر چوبي پوسيده، جغدي سر برآورده و چشم در چشم بيننده مينگرد. گويي جغد ميخواهد با نگاهكردن به ناظر، به اين صحنه مرده جان ببخشد. جغد ميخواهد به تابلو جان ببخشد تا ناظر را همچنان درگير اين مُردگي نگه دارد، تا او را به درنگ، به تأمل، به گفتوگو با تابلو وادارد. در تابلويي ديگر، لاشه سر يك حيوان، احتمالا گاو، روي گردن و به جاي سر انسان نشسته. لاشه سر گاو نيز، مانند تكهچوب تابلوي پيشين، از درون تهي تصوير شده، چنان مانده و پوسيده كه كلاغي، نشسته بر فراز لاشه، در حال نوكزدن به ماندهگوشتهاست و ذرهذره از آن ميخورد و در تابلويي ديگر، سر به يك تكهسنگ زمخت و نخراشيده تبديل شده و در اندك تفاوتي با ديگر تابلوهاي اين مجموعه، اينبار فرد تصويرشده در تصوير، با يك دست جمجمه انساني ديگر را در برابر سر سنگي خود گرفته و گويي با او گفتوگو ميكند يا دستكم به جمجمه چشم دوخته است. هر چه باشد، فرد سرسنگي اين تابلو چشم در چشم مرگ دوخته است، چشم در چشم جمجمه انسانياي كه نهفقط نمادي است از ويراني، كه نشاني است از مرگ، از تقدير ناگزير فرد، از زوال محتومي كه پيش چشم اوست. گرچه تمام تابلوها را افرادي با سرهاي پوسيده تشكيل ميدهند، با اين حال، گويي فاصلهاي ميان سوژه بيدار (هنرمند) و افراد ويران تابلوها وجود دارد. گويي اين تابلوها تصاويري ذهنياند كه نهيب و فريادي از هنرمند را در خود نهفته دارند. اگر اين چند تابلو چند قطعه موسيقي بودند، احتمالا صداهايي مهيب را به گوش ميرساندند، صداهايي نگران، نااميد و منزجر از تباهي راهيافته در انسانها. تابلوهاي ميترا ابراهيمي، در آخرين تحليل، چونان نهيبي از سوي سوژهاي بيدار به بينندگانند، به ناظران، همچون انذاري به احتذار از اين افراد ويران، اين سرهاي پوسيده و تباهشده، و هر آن چيزي كه سرهاي تصوير شده در اين تابلوها ميتوانند فرآوردههاي آن باشند. تقابل سوژه بيدار و فرد ويران خاصه آنگاه طنينانداز ميشود كه توصيف او از «پيروان پوسيدگي» را ميخوانيم: «سنگها خاك ميشوند، فسيلها دوباره نفس ميكشند، استخوانها گل ميدهند و در گردونه خاك دوباره و دوباره تكرار ميشوند. اما در ذهنم، در آميختگي آنها با انسان، تصوير انديشههاي سختي شدند كه نه بارور ميشوند، نه ميميرند، ميمانند، ساكن.» سوژه بيدار كسي است كه ميتواند اين ناباروري، اين ميرايي و سكون را چنان به تصوير بكشد كه فرد ويران را به نهيبي بدل سازد. نمايش «پيروان پوسيدگي» از جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ در گالري سهراب آغاز شده و تا ۲۲ همين ماه ادامه دارد.
٭ دانشجوي دكتراي تاريخ و تئوري معماري دانشگاه هنر