• 1404 يکشنبه 30 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6142 -
  • 1404 شنبه 29 شهريور

علیرضا داودنژاد درباره تاثيرمحدوديت‌ها بر منظومه‌هاي فرهنگي نوشت

هنر، رسانه و سانسور

مقدمه: فرد، جمع و فرهنگ معاصر

يكي از بنيادي‌ترين پرسش‌هاي فلسفه، جامعه‌شناسي و فرهنگ همواره اين بوده است: رابطه فرد و جمع چگونه بايد تعريف شود؟ آيا فرد در خدمت جمع است يا جمع بايد پاسدار فرديت باشد؟ اين پرسش از دل تاريخ، مسيرهاي گوناگوني را پيموده است: از فلسفه يونان باستان تا مدرنيته غربي، از سنت‌هاي عرفاني شرق تا نظريه‌هاي معاصر ارتباطات. هنر، به عنوان زبان فرديت، همواره تلاش كرده است تا تجربه‌هاي خاص، روياها و زخم‌هاي شخصي انسان را ثبت كند. رسانه، در سوي ديگر، تلاشي بوده است براي برقراري همبستگي، ايجاد روايت مشترك و سامان‌دادن به زندگي جمعي. اگر هنر پژواكي دروني است، رسانه پژواك بيروني است و اگر هنر از تنهايي انسان آغاز مي‌شود، رسانه از همنشيني او با ديگران. اما تجربه معاصر نشان مي‌دهد كه بدون تعامل سالم ميان اين دو ساحت، نه هنر مي‌تواند شكوفا شود و نه رسانه مي‌تواند اثرگذار بماند. فرديت بدون رسانه در خلوت خود پژمرده مي‌شود و رسانه بدون هنر به مكانيزمي بي‌روح و ابزاري براي سلطه بدل مي‌شود. از همين‌جاست كه مساله سانسور اهميت مي‌يابد. سانسور نه فقط محدود كردن يك متن يا فيلم، بلكه شكلي از قطع ارتباط ميان فرد و جمع است؛ شكلي از تحريف كه هم فرديت هنرمند را خاموش مي‌كند و هم اعتماد جمعي به رسانه را از ميان مي‌برد. در جهان امروز، كه «جنگ روايت‌ها» به صحنه اصلي رقابت ملت‌ها بدل شده است، اين قطع ارتباط فاجعه‌آميز است، زيرا هر ملتي كه نتواند روايت خود را از طريق هنر و رسانه به جهان برساند، عملا از ميدان رقابت حذف مي‌شود. در مقابل، ملتي كه منظومه هنري-رسانه‌اي خلاق، صادق و باورپذير داشته باشد، نه‌تنها فرهنگ داخلي خود را غني مي‌سازد بلكه در سطح جهاني نيز قدرت نرم و جايگاه هويتي پيدا مي‌كند.

بخش اول: نسبت بنيادين هنر و رسانه؛ فرد و جمع

در بطن زيست ‌جهان معاصر، هنر و رسانه نه دو نهاد مجزا، بلكه دو تجلي متفاوت از تجربه انساني‌اند. هنر، پژواك فرديت است؛ آنجا كه انسان، روياها، ترس‌ها و تخيل خود را به زبان تصوير، صدا، حركت يا كلمه درمي‌آورد. رسانه، پژواك جمعيت است؛ آنجا كه انسان‌ها براي معنا‌سازي جمعي، انتقال تجربه و ايجاد روايت‌هاي مشترك با يكديگر پيوند مي‌زنند. اين دو ساحت-فرد و جمع-در جهان مدرن بيش از هر زمان ديگري به هم وابسته‌اند. هنر بدون رسانه پژواكي در خلوت مي‌ماند و رسانه بدون هنر، به دستگاهي خشك و بي‌روح بدل مي‌شود. اگر هنر از دل تنهايي مي‌جوشد، رسانه در دل همنشيني معنا مي‌يابد. اگر هنر حقيقت شخصي را بيان مي‌كند، رسانه آن را در آينه جمع منعكس مي‌سازد، اما اين پيوند زماني شكوفا مي‌شود كه بر پايه كرامت انساني استوار باشد، بر اين اصل كه هر فرد شايسته بيان است و هر جمع شايسته شنيدن. تنها در اين صورت است كه منظومه هنري-رسانه‌اي شكل مي‌گيرد؛ منظومه‌اي كه در آن هنر، زبان خلاق فرد است و رسانه، ميدان گفت‌وگوي جمع.

بخش دوم: سانسور؛ از پنهان‌‌كاري تا بازتوليد فساد

سانسور در نگاه نخست، ابزار اداري‌اي به نظر مي‌رسد كه با توجيه «حفظ اخلاق» يا «صيانت از هنجارها» به كار گرفته مي‌شود، اما در واقعيت، ماهيت آن بسيار عميق‌تر و پيچيده‌تر است. در بسياري از كشورها، سانسور نه نشانه قدرت كه نشانه ضعف است؛ ضعف مديريتي، ضعف مشروعيت و ضعف در توانايي مواجهه با واقعيت. هر جا كه فساد سياسي و اقتصادي گسترده‌تر مي‌شود، سانسور نيز شديدتر عمل مي‌كند. اين رابطه تصادفي نيست، بلكه نشانه يك سازوكار حفاظتي است: سانسور همان سپري است كه قدرت فاسد به كار مي‌گيرد تا خود را از بازتاب تبعات ويرانگر اعمالش مصون بدارد. به بيان ديگر، سانسور فاصله‌اي ميان زندگي واقعي مردم و بازنمايي رسانه‌اي ايجاد مي‌كند. در اين فاصله، واقعيت‌هاي تلخ حذف مي‌شوند و به جاي آن روايت‌هايي سطحي، آثار سهل‌پسند و سرگرمي‌هاي بي‌خاصيت جايگزين مي‌گردند. نتيجه آن است كه جامعه در سطح فرهنگي و رسانه‌اي به فضايي از غفلت و فراموشي رانده مي‌شود، اما اين فاصله صرفا فرهنگي نيست، بلكه پيامدهاي سياسي و اجتماعي نيز دارد. هرچه رسانه كمتر به زندگي واقعي مردم نزديك باشد، اعتماد مخاطبان به آن كمتر مي‌شود. اين بي‌اعتمادي نخست به شكل روي آوردن به رسانه‌هاي خارجي بروز مي‌كند، سپس به شكل گسست عميق‌تر در سرمايه اجتماعي و نهايتا به بي‌اعتمادي به كليت ساختار سياسي. در چنين چرخه‌اي، فساد و سانسور به همديگر خوراك مي‌رسانند: 

 فساد موجب گسترش سانسور مي‌شود، زيرا واقعيت فساد قابل نمايش نيست.

  سانسور نيز به فساد فرصت مي‌دهد تا در تاريكي ادامه يابد، زيرا نقد و بازنمايي حذف مي‌شود.

اين چرخه معيوب شكافي عميق ميان حاكميت و جامعه مي‌آفريند. نتيجه آن، شكل‌گيري جامعه‌اي است كه در آن دروغ و واقعيت از هم تمييز داده نمي‌شوند و اين امر نه تنها عرصه سياست بلكه عرصه فرهنگ و هنر را نيز آلوده مي‌سازد. از منظر فلسفي-اجتماعي، سانسور چيزي بيش از محدوديت متن يا تصوير است. سانسور ممانعت از رويت‌پذيري واقعيت است. هنر و رسانه وظيفه دارند واقعيت‌هاي بيروني و دروني را در قاب قرار دهند و به زبان قابل فهم بدل كنند. هنگامي كه اين كاركرد سركوب مي‌شود، جامعه عملا از ابزار شناخت و تغيير محروم مي‌شود.نمونه روشن آن را مي‌توان در سينماي اجتماعي ايران مشاهده كرد. كارگرداناني كه از نمايش برهنگي يا خشونت عريان پرهيز كردند و با زبان استعاره و روايت بومي توانستند واقعيت جامعه را بازتاب دهند، نه‌تنها در بازار داخلي بلكه در جشنواره‌هاي جهاني نيز موفق بودند، اما همين سينماگران، به جاي آنكه تقويت شوند، با انكار، تضعيف و انزوا مواجه شدند. دليل اين وضعيت، نه ضعف هنري آنان بلكه ترس ساختارهاي سانسور از بازتاب واقعيت‌هاي اجتماعي بود. درنتيجه، سانسور نه‌تنها به تقويت فساد دامن مي‌زند، بلكه موتور خلاقيت هنري را هم از كار مي‌اندازد. آثاري سطحي، تكراري و زرد جاي آثار جدي را مي‌گيرند. هنرمندان خلاق سرخورده مي‌شوند يا به حاشيه رانده مي‌شوند. مخاطب نيز به جاي مواجهه با حقيقت، در معرض انبوهي از روايت‌هاي تحريف‌شده و ناقص قرار مي‌گيرد. به اين ترتيب، سانسور همان‌قدر كه ابزار سياسي است، آفتي براي فرهنگ و هنر نيز هست. جامعه‌اي كه امكان بازتاب صادقانه زندگي خود را در هنر و رسانه از دست بدهد، دير يا زود سرمايه فرهنگي‌اش را هم ازدست خواهد داد و بدون سرمايه فرهنگي، هيچ ملتي قادر به ايستادگي در برابر بحران‌هاي سياسي و اجتماعي نخواهد بود.

بخش سوم: هنر  به‌مثابه پاسدار فرديت

هنر از نخستين نقوش بر ديواره غارها تا پيچيده‌ترين فرم‌هاي هنري معاصر، همواره پژواك فرديت انسان بوده است. آنچه يك شكارچي اوليه بر سنگ‌ها حك مي‌كرد، نه صرفا گزارشي از شكار، بلكه بياني يگانه از تجربه‌اي شخصي بود: مواجهه او با ترس، اميد، طبيعت و مرگ. به همين دليل، هنر بيش از آنكه «ابزاري جمعي» باشد، زبان فردي انسان براي ثبت تفاوت‌هاي ادراك و احساس بوده است. در هر دوره تاريخي، هنرمند با اثر خود اعلام كرده است: «من اين‌گونه مي‌بينم، اين‌گونه احساس مي‌كنم.» اين اعلان فرديت، برخلاف تصور سطحي، خودخواهي نيست؛ بلكه نوعي مقاومت است-‌ مقاومت در برابر همگون‌سازي و سلطه ساختارهايي كه مي‌كوشند فرد را در توده بي‌چهره حل كنند. به همين دليل، هنر همواره با خطر سركوب مواجه بوده است. هر جا فرديت به رسميت شناخته نشود، هنر يا به ابتذال كشيده مي‌شود يا به حاشيه رانده مي‌شود. آنچه جامعه را زنده نگه مي‌دارد، همين «فاصله خلاق» ميان فرد و جمع است كه در هنر متجلي مي‌شود.

هنر و آزادي خلاقيت

فرديت تنها زماني در هنر شكوفا مي‌شود كه آزادي خلاقيت تضمين شده باشد. سانسور، در معناي وسيع، دشمن نخست اين آزادي است، زيرا سانسور نه‌تنها بيان فردي را محدود مي‌كند بلكه زبان‌هاي تازه، فرم‌هاي نو و چشم‌اندازهاي متفاوت را هم از تولد بازمي‌دارد.

به بيان دقيق‌تر، آزادي خلاقيت نه يك امتياز فرعي، بلكه شرط بقاي هنر است. اگر فرد نتواند تجربه يگانه خود را در قالب هنري بازتاب دهد، آنچه توليد مي‌شود صرفا بازتوليد كليشه‌هاست. چنين هنري، به جاي آنكه آينه فرديت باشد، به ابزار تبليغ يا تكرار بدل مي‌شود.

هنر و مقاومت در برابر سلطه

هنر، به‌ويژه در لحظات بحراني تاريخ، نقشي دوگانه ايفا كرده است: هم آرام‌بخش و هم شورانگيز. آثار هنري مي‌توانند زخم‌هاي فردي و جمعي را التيام دهند، اما همزمان مي‌توانند به ابزار مقاومت بدل شوند. از نقاشي‌هاي اعتراضي گويا در برابر خشونت جنگ تا شعرهاي اعتراضي فروغ و شاملو، هنر نشان داده است كه پاسدار فرديت تنها در معناي زيبايي‌شناسي نيست، بلكه در معناي سياسي و اجتماعي نيز عمل مي‌كند.

فرديت  در  جهاني‌شدن

در جهان معاصر، كه شبكه‌هاي رسانه‌اي عظيم گرايش به يكسان‌سازي دارند، اهميت فرديت هنري دوچندان است. جهاني‌شدن اگرچه امكان ديده‌شدن را افزايش داده، اما خطر حل‌شدن در جريان‌هاي مسلط را نيز به همراه آورده است. هنري كه فرديت خود را از دست بدهد، تنها بازتابي از مد روز خواهد شد؛ اما هنري كه ريشه در فرديت دارد، مثل «طعم گيلاس» شاعرسينما كيارستمي، حتي در جهاني‌ترين بسترها هم مي‌تواند صدا و هويتي يگانه داشته باشد.

هنر و كرامت انسان

هنر با پاسداري از فرديت، درواقع كرامت انسان را پاس مي‌دارد. كرامت يعني به رسميت شناختن اين اصل كه هيچ انساني شبيه ديگري نيست و هر فرد حق دارد تجربه يگانه خود را داشته باشد و آن‌ را با مقتضيات بيان كند. هنر اين حق را به زبان مي‌آورد. بي‌دليل نيست كه در رژيم‌هاي سركوبگر، نخستين حمله‌ها به سوي هنرمندان و آثارشان نشانه مي‌رود: چون آنان يادآور كرامت فردي‌اند و اين چيزي است كه قدرت‌هاي سلطه‌گر برنمي‌تابند.

بخش چهارم: رسانه به‌مثابه پاسدار جمعيت

اگر هنر زبان فرديت است، رسانه زبان جمعيت است. جامعه بدون رسانه چيزي جز مجموعه‌اي پراكنده از افراد نيست؛ اين رسانه است كه ميان انسان‌ها پلي از معنا و ارتباط مي‌سازد و از دل اين شبكه معنادار، چيزي به نام «اجتماع» شكل مي‌گيرد. رسانه همان دستگاهي است كه تجربه‌ها را هم‌رسان مي‌كند، افق‌ها را هم‌افزا مي‌سازد و همبستگي اجتماعي را ممكن مي‌كند.

رسانه  و  همبستگي اجتماعي

رسانه‌ها در ساده‌ترين كاركردشان به جامعه امكان مي‌دهند كه خود را ببيند. خبر، گزارش، تصوير يا تحليل، هركدام شكلي از بازتابند. اين بازتاب نه‌تنها آگاهي عمومي را گسترش مي‌دهد بلكه احساس تعلق به جمع را نيز تقويت مي‌كند. وقتي رسانه از زلزله‌اي گزارش مي‌دهد يا مسابقه ورزشي ملي را پوشش مي‌دهد، درواقع مرزهاي فردي را به‌طور موقت كنار مي‌زند و همه را در يك تجربه مشترك شريك مي‌كند. بدون رسانه، جمعيت انساني به گروه‌هايي پراكنده و بي‌ارتباط فرو مي‌پاشد. رسانه همان رشته‌اي است كه جامعه را به هم مي‌دوزد.

اعتماد؛ سرمايه اصلي رسانه

بااين‌حال، رسانه تنها زماني مي‌تواند پاسدار جمعيت باشد كه بر صداقت استوار شود. اگر رسانه به ابزار سانسور يا تبليغات يك‌سويه فروكاسته شود، اعتماد مخاطب را ازدست مي‌دهد. بي‌اعتمادي به رسانه به‌معناي فروپاشي آن سرمايه نامرئي است كه جامعه را يكپارچه نگه مي‌دارد.

در تجربه معاصر ايران و جهان، هر جا رسانه‌ها بيش از آنكه حقيقت را بازتاب دهند در خدمت پنهان‌كاري و تحريف قرار گرفته‌اند، نتيجه چيزي جز بي‌اعتمادي، رويگرداني مخاطب و پناه بردن به رسانه‌هاي رقيب نبوده است.

رسانه  و  مسووليت  جمعي

برخلاف هنر كه مي‌تواند در خلوت هنرمند نيز زنده بماند، رسانه به‌تنهايي معنايي ندارد. رسانه هميشه در دل جمع است و كاركردش وابسته به ارتباط جمعي. همين ويژگي، مسووليت رسانه را دوچندان مي‌كند: خطا يا دروغ رسانه نه فقط يك فرد، بلكه كل جمع را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد. اين مسووليت به‌ويژه در دوران معاصر كه رسانه‌ها به ابزار جنگ روايت‌ها بدل شده‌اند، اهميت بيشتري يافته است. هر خبري، هر تصويري و هر بازنمايي مي‌تواند مسير افكار عمومي را تغيير دهد و حتي سرنوشت سياسي يك ملت را رقم بزند.

رسانه  و  كرامت جمع

رسانه زماني وظيفه پاسداري از جمعيت را به‌درستي انجام مي‌دهد كه كرامت جمعي را حفظ كند. اين كرامت يعني جامعه را نه توده‌اي بي‌شكل و قابل‌استثمار، بلكه مجموعه‌اي از انسان‌هاي آگاه و توانمند بداند. رسانه‌اي كه به كرامت جمع احترام بگذارد، مردم را شايسته حقيقت مي‌داند و آنان را مخاطباني فعال و شريك در فرآيند معنا‌سازي قلمداد مي‌كند.

رسانه  در  نسبت  با  هنر

در نهايت، رسانه بدون هنر به دستگاهي مكانيكي و بي‌روح بدل مي‌شود. آنچه رسانه را زنده نگه مي‌دارد، خلاقيت و نگاه فردي هنرمندان است كه در بستر رسانه پژواك مي‌يابد. درست همان‌طور كه هنر بدون رسانه پژواك نمي‌يابد، رسانه نيز بدون هنر از درون تهي مي‌شود.

بخش پنجم: نسبت فرد و جمع (احترام يا سلطه) 

رابطه فرد و جمع يكي از بنيادي‌ترين پرسش‌هاي فلسفي و اجتماعي است؛ پرسشي كه در تاريخ انديشه، هنر و سياست همواره بازتاب يافته است. در دل اين پرسش، هنر و رسانه نيز به عنوان دو بازنماي اصلي اين نسبت شكل گرفته‌اند: هنر زبان فرديت است و رسانه زبان جمع، اما چگونه مي‌توان اين دو را در تعادل نگه داشت؟

فرد  و جمع: دو  قطب  يك  هستي اجتماعي

هيچ انساني صرفا «فرد» نيست؛ زيرا فرديت همواره در نسبت با ديگري معنا مي‌يابد. ازسوي ديگر، هيچ جمعي نيز بدون فرديت شكل نمي‌گيرد، زيرا جمع چيزي جز هم‌افزايي فردها نيست، بنابراين فرد و جمع نه در تضاد مطلق، بلكه در رابطه‌اي ديالكتيكي با يكديگر حضور دارند. هنر پاسدار فرديت است: صداي شخصي، يگانگي تجربه و خلاقيت بي‌بديل. رسانه پاسدار جمعيت است: همبستگي، ارتباط و معناهاي مشترك. حذف يكي، ديگري را نيز تهي مي‌كند.

احترام  يا  سلطه؛ دو  مسير  متقابل

اين نسبت مي‌تواند در دو مسير متفاوت پيش رود: 

۱- احترام متقابل: فرديت به رسميت شناخته مي‌شود، جمعيت نيز محترم شمرده مي‌شود. در اين حالت، هنر و رسانه در تعادل قرار مي‌گيرند. هنر صداي فرد را به رسانه مي‌سپارد و رسانه پژواك آن را به جمع مي‌رساند.

۲- سلطه‌جويي و غلبه: يا جمع بر فرد مسلط مي‌شود و فرديت در توده حل مي‌شود (توتاليتاريسم فرهنگي) يا فرد بر جمع سلطه مي‌يابد و جمع به حاشيه رانده مي‌شود (فردگرايي افراطي). در هر دو حالت، كرامت انساني ازبين مي‌رود.

هنر  بي‌صدا، رسانه  بي‌روح

اگر فرديت ناديده گرفته شود، هنر بي‌صدا مي‌شود.

هنرمند يا به حاشيه رانده مي‌شود يا مجبور مي‌شود در قالب‌هاي تحميلي و كليشه‌اي آثار خود را عرضه كند.

اگر جمعيت ناديده گرفته شود، رسانه بي‌روح مي‌شود. رسانه بدون صداقت، به دستگاهي مكانيكي براي تبليغات يا فريب بدل مي‌گردد.

چرخه  اعتماد  و  بي‌اعتمادي

در جايي كه احترام متقابل برقرار باشد، چرخه‌اي مثبت شكل مي‌گيرد: هنرمند با اعتماد به آزادي خود مي‌آفريند، رسانه با اعتماد به مخاطب صادقانه روايت مي‌كند و مخاطب نيز با اعتماد به هر دو مشاركت مي‌كند.

اما وقتي سلطه‌جويي جاي احترام را بگيرد، چرخه‌اي منفي ايجاد مي‌شود: هنر منزوي مي‌شود، رسانه بي‌اعتبار مي‌گردد و جامعه ميان انفعال و خشم سرگردان مي‌ماند.

نسبت  فرد  و  جمع  در  جهان امروز

در جهان معاصر كه رسانه‌ها ميدان جنگ روايت‌ها شده‌اند، تعادل فرد و جمع بيش از هميشه حياتي است. اگر صداي فرد به رسميت شناخته نشود، روايت ملي ناقص و غيرقابل باور مي‌شود. اگر جمعيت ناديده گرفته شود، هنر به پژواكي فردي تقليل مي‌يابد و توان اثرگذاري جهاني خود را از دست مي‌دهد.

كرامت انساني: حلقه  مفقوده

آنچه مي‌تواند اين نسبت را سامان دهد، «كرامت انساني» است. كرامت يعني پذيرش اين اصل كه هيچ فردي نبايد بر جمع مسلط شود و هيچ جمعي نبايد فرد را ببلعد. كرامت، نقطه تلاقي هنر و رسانه است: هنر فرديت را پاس مي‌دارد، رسانه جمعيت را و هر دو در احترام به انسان به وحدت مي‌رسند.

بخش ششم: منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي  و  دانايي  سينمايي

پيدايش منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي

هنر و رسانه هر كدام به‌تنهايي بُعدي از حيات انساني را پاس مي‌دارند: هنر، فرديت و تجربه يگانه را؛ رسانه، جمعيت و همبستگي اجتماعي را. اما آنچه جهان معاصر را متمايز كرده، تركيب اين دو در قالب «منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي» است؛ ساختارهايي كه نه صرفا محصول خلاقيت هنري‌اند و نه صرفا ابزار رسانه‌اي، بلكه تلفيقي زنده از هر دو. اين منظومه‌ها همان جايي‌اند كه هنر و رسانه به همديگر نياز پيدا مي‌كنند. هنر بدون رسانه پژواكي در خلوت فردي باقي مي‌ماند و رسانه بدون هنر به دستگاهي بي‌روح و مكانيكي تبديل مي‌شود. منظومه هنري-رسانه‌اي پلي است ميان اين دو كه مي‌تواند هم فرد را از انزوا نجات دهد و هم جمع را از انحطاط.

ويژگي‌هاي  يك  منظومه موفق

يك منظومه هنري-رسانه‌اي زماني موفق است كه سه شرط بنيادين را برآورده كند: 

۱- آزادي بيان براي هنر: بدون آزادي، فرديت خاموش مي‌شود و هنر در انحطاط به تكرار كليشه بدل مي‌گردد.

۲- صداقت در رسانه: بدون صداقت، اعتماد عمومي از بين مي‌رود و رسانه كاركرد خود را از دست مي‌دهد.

۳- وفاداري به كرامت انساني: بدون احترام به كرامت فرد و جمع، هيچ پيوندي پايدار نمي‌ماند.

دانايي سينمايي: هنر  جامع، رسانه  جامع

سينما به عنوان «هنر جامع» نقطه اوج اين تعامل است. سينما همه هنرها را در خود جمع مي‌كند: ادبيات در روايت، موسيقي در صدا، نقاشي در قاب‌بندي، معماري در طراحي صحنه، تئاتر در بازيگري و حتي رقص در حركت دوربين. اين تركيب، سينما را به زباني جهاني بدل كرده است. اما فراتر از آن، سينما فقط يك هنر يا رسانه نيست؛ سينما نوعي «دانايي» است. دانايي سينمايي به اين معناست كه سينما توانسته فرآيند فاصله‌گذاري و قاب‌گرفتن واقعيت را به كمال برساند: نه‌فقط بازنمايي واقعيت بيروني، بلكه عينيت‌بخشي به روياها، ترس‌ها و جهان دروني انسان. اين دانايي هم به فرديت مجال مي‌دهد (چون هر فيلم روايت يگانه يك هنرمند است) و هم به جمعيت امكان مي‌بخشد (چون ميليون‌ها مخاطب را در يك تجربه مشترك شريك مي‌كند).

منظومه‌ها  به‌مثابه  رقباي  جهاني

در جهان امروز، منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي همان چيزي‌اند كه به رقابت جهاني معنا مي‌بخشند. هر ملتي كه بتواند منظومه‌اي قدرتمند ايجاد كند، در ميدان «جنگ روايت‌ها» دست بالا را خواهد داشت، زيرا در اين ميدان، قدرت نه صرفا با سلاح و اقتصاد، بلكه با روايت‌هاي باورپذير و اثرگذار ساخته مي‌شود.

تعادل  ميان  فرد  و جمع  در  سينما

سينما دقيقا در نقطه‌اي ايستاده است كه فرد و جمع، هنر و رسانه، آزادي و صداقت به تعادل مي‌رسند. اگر يكي از اين اضلاع بر ديگري سلطه يابد، سينما از مسير اصلي‌اش منحرف مي‌شود: 

  وقتي فرديت سركوب شود، فيلم‌ها به آثار تبليغاتي بي‌روح بدل مي‌شوند.

  وقتي جمعيت ناديده گرفته شود، فيلم‌ها به پژواك‌هاي فردي و نخبه‌گرايانه تقليل مي‌يابند.

دانايي سينمايي فاصله‌گذاري و قاب‌گيري فرد و جمع درمناسبات شخصي و اجتماعي در بستر زمان و فضاي مكان است. تنها تعادل است كه مي‌تواند «دانايي سينمايي» را زنده نگه دارد.

سينما  به عنوان  ضمانت  باورپذيري

مهم‌ترين كاركرد منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي، ايجاد باورپذيري است. سينما اين توان را دارد كه روايت‌ها را نه‌تنها نشان دهد بلكه دروني كند. وقتي مخاطب با يك اثر سينمايي مواجه مي‌شود، نه صرفا تماشاگر يك داستان، بلكه شريك يك تجربه است. اين همان چيزي است كه در جنگ روايت‌ها تعيين‌كننده است؛ توانايي ايجاد تجربه‌اي كه حقيقت را ملموس و باور‌پذير مي‌كند.

بخش هفتم: جنگ روايت‌ها و آينده منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي

در جهان امروز، «جنگ روايت‌ها» جايگزين نبردهاي سنتي شده است. اگر در گذشته قلمروها با شمشير گشوده مي‌شد، امروز با روايت فتح مي‌شود؛ اگر در گذشته قدرت با ارتش سنجيده مي‌شد، امروز با توانايي روايت‌سازي در رسانه‌ها و هنرها. در چنين جهاني، منظومه‌هاي هنري-رسانه‌اي نه‌تنها ابزارهاي فرهنگي بلكه سلاح‌هاي استراتژيك‌اند.

روايت: نيروي  نرم  قدرت

روايت، صورت‌بندي خلاق واقعيت است؛ آن‌گونه كه يك ملت، يك فرهنگ يا حتي يك فرد جهان را مي‌بيند، معنا مي‌كند و منتقل مي‌سازد. هر كشوري كه بتواند روايتي منسجم، باورپذير و خلاق از خود ارايه دهد، در رقابت جهاني جايگاه مي‌يابد. اين روايت نه‌فقط شامل تاريخ و اسطوره‌ها، بلكه تفسير امروزي از هويت، آينده، عدالت، رنج، اميد و كرامت انساني است. در اين ميدان، فيلم، سريال، تئاتر، مستند، موسيقي، گرافيك، رسانه‌هاي اجتماعي و روايت‌هاي بينافرهنگي، همه ابزارهايي براي شكل‌دادن به افكار عمومي داخلي و جهاني هستند.

سانسور: بريدن  بند ناف  روايت

همان‌طور كه در بخش‌هاي پيشين آمد، سانسور نه‌فقط يك منع، بلكه يك قطع رابطه است: قطع رابطه با واقعيت، با مخاطب، با خود. در ميدان جنگ روايت‌ها، هر سانسور، مثل بريدن بند ناف يك تولد روايي است كه مي‌توانست زندگي ببخشد. نتيجه، خلأ است و اين خلأ، فورا با روايت رقيب پر مي‌شود؛ روايتي كه شايد نادرست باشد، اما چون روايت خودي حذف شده، شنيده مي‌شود. در واقع، ملتي كه اجازه نمي‌دهد روايت خود را از درون بازگو كند، روايتش را از بيرون خواهد شنيد- و اين، نقطه‌ضعف بزرگ هر نظام فرهنگي-رسانه‌اي است.

آينده‌نگري روايي: از  انفعال  تا  ابتكار

جهان آينده، جهاني غرق در داده، تصوير و روايت خواهد بود. در اين فضا، تنها مللي مي‌توانند بقا و اعتبار خود را حفظ كنند كه «ابتكار روايي» داشته باشند؛ يعني نه‌فقط در واكنش به بحران‌ها روايت بسازند، بلكه پيشاپيش، با تخيل فرهنگي و هوش هنري، تصوير آينده را نيز روايت كنند. ابتكار روايي يعني روايتگري فعال، نه منفعل. يعني ملت‌ها و فرهنگ‌ها بتوانند خود را نه‌تنها بازگو كنند، بلكه بازآفريني كنند- در قالب‌هايي نو، فرم‌هايي خلاق و زبان‌هايي كه هم ريشه‌دار باشند و هم جهانشمول.

فناوري و روايت: هوش مصنوعي، واقعيت افزوده  و  مرزهاي تازه

منظومه‌هاي آينده، تنها براساس هنر و رسانه سنتي شكل نمي‌گيرند. ابزارهاي نوين چون هوش مصنوعي، واقعيت مجازي، واقعيت افزوده، سينماي تعاملي و داستان‌هاي چندلايه‌اي ديجيتال، افق‌هاي تازه‌اي را گشوده‌اند.

در اين فضا، روايت نه‌تنها بازتاب واقعيت، بلكه سازنده واقعيت خواهد بود. مخاطب از تماشاگر به مشاركت‌گر بدل مي‌شود؛ روايت از خطي‌بودن به ساختارهاي مداري و تعاملي تحول مي‌يابد. ملت‌ها اگر نخواهند در اين ميدان عقب بمانند، بايد به توسعه زيرساخت‌هاي دانايي سينمايي، سواد رسانه‌اي، حمايت از خلاقيت ديجيتال، و آزادي روايت‌هاي نوين بپردازند.

اخلاق  در  جنگ  روايت‌ها

در ميدان رقابت جهاني، آنكه بيشتر فريب بدهد، لزوما پيروز نيست. پيروزي پايدار از آنِ روايت‌هايي است كه هم اثرگذار باشند و هم اخلاق‌مدار. اخلاق در روايت يعني: 

۱- احترام به حقيقت

۲- حفظ كرامت فرد و جمع

۳- پرهيز از تحقير، تحريف و تفرقه

۴- مشاركت مخاطب، نه استثمار او

روايتي كه با صداقت ساخته شود، ولو از دردي عميق سخن بگويد، بيشتر باور مي‌شود تا روايتي كه تمامش فريب و بزك باشد.

بازگشت  به  نسبت  زنده  هنر  و  رسانه

تمام اين تحليل‌ها ما را به يك نقطه بازمي‌گرداند؛ بازسازي نسبت زنده، خلاق و كرامت‌محور ميان هنر و رسانه. اين نسبت، اساس پيروزي در جنگ روايت‌هاست.

۱- رسانه‌اي كه صداي هنر را منتقل كند، زنده مي‌ماند.

۲- هنري كه رسانه را ميدان گفت‌وگوي زنده بداند، تاثيرگذار مي‌ماند.

۳-‌ سانسور، دشمن اين پيوند زنده است، زيرا رابطه هنر و رسانه را با واقعيت و جامعه قطع مي‌كند. 

نتيجه‌گيري نهايي: آينده از آنِ روايت‌هاي صادق و خلاق است

جهان آينده، جهان داستان‌هاست. ملت‌ها با روايت زنده‌اند و با روايت مي‌ميرند. اگر هنر و رسانه بتوانند در منظومه‌اي خلاق، صادق، آزاد و وفادار به كرامت انساني به‌هم گره بخورند، نه‌تنها مي‌توانند حقيقت را بازتاب دهند، بلكه مي‌توانند مسير آينده را نيز هموار كنند. و در اين مسير، سانسور نه‌تنها يك مانع فرهنگي، بلكه خطري امنيتي براي آينده هر ملت است. تنها با اعتماد به فرديت هنرمند، صداقت رسانه و هوش فرهنگي جمعي است كه مي‌توان آينده را نه‌تنها تصور، بلكه شكل داد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون