مولانا در هند؛ سفري بيمرز
دكتر كبري (شيرين) معصومي
مولانا جلالالدين بلخي، شاعر و عارف قرن هفتم هجري، هيچگاه قدم به خاك هند نگذاشت، اما انديشه و كلمات او، راهي طولاني را پيمودند و بيآنكه خود بداند، در خانقاهها، مدارس و محافل صوفيان شبهقاره جا خوش كردند. اين همان جادوي شعر و عرفان است؛ سفر بيپايان كلمات.
پس از درگذشت مولانا، مثنوي معنوي و ديوان شمس دست به دست ميان اهل معرفت گشت. سلسلههاي صوفي بهويژه چشتيه در هند، نقش مهمي در معرفي اشعار او داشتند. در حلقههاي ذكر و سماع، صداي مولانا شنيده ميشد؛ گاه در زبان فارسي و گاه ترجمه شده به اردو و هندي. صوفيان هندي دريافتند كه روح عرفان مولانا، همزبان دلهايشان است. شاعر و موسيقيدان نامدار هند، اميرخسرو دهلوي، گرچه همعصر مولانا نبود، اما در فضاي فكري و معنوي پرورش يافت كه از او تاثير پذيرفته بود. موسيقي قوالي كه اميرخسرو پايهگذاري كرد، نمونهاي برجسته از تاثير انديشه مولانا در هنر شبهقاره است. مضامين عشق الهي، وجد معنوي و سوز فراق كه در شعر مولانا موج ميزند، در قواليها نمود پيدا كرده است و مخاطب را به حالتي از اتصال با هستي ميبرد. در قواليهاي امروزي نيز هنوز بسياري از ابيات مولانا خوانده ميشوند و نوازندگان و خوانندگان تلاش ميكنند همان شور و وجد شاعر را به شنونده منتقل كنند. اين موسيقي نه فقط سرگرمي، بلكه نوعي تجربه معنوي و رازآلود است كه الهامبخش انديشه و قلب مخاطب است. ميتوان گفت، موسيقي قوالي در هند و پاكستان، پل مستقيم انديشههاي مولانا به نسلهاي بعدي است؛ از قونيه تا لاهور و دهلي، بيآنكه خود مولانا هرگز پا به اين سرزمينها گذاشته باشد. دوران گوركانيان هند، نقطه اوج حضور انديشههاي مولانا بود. اكبرشاه و جانشينانش علاقهاي ويژه به مثنوي داشتند. روايت است كه خود اكبرشاه ابياتي از مولانا را از حفظ ميخواند. در مدارس و خانقاهها، مثنوي به عنوان متني عرفاني تدريس ميشد و شارحان بسياري در هند بر آن شرح نوشتند. اين توجه، مولانا را از چهرهاي ايراني به فرامرزي تبديل كرد. زبان او فارسي است، اما خود را متعلق به هيچ جا و در عين حال همه جا ميداند. اگر كالاها از طريق جاده ابريشم به هند ميرسيدند، افكار و اشعار نيز از همين مسير سفر ميكردند. مثنوي در نسخههاي خطي، به همراه كاروانها، به شبهقاره رسيد و در آنجا تكثير شد. انديشه مولانا همچون ابريشم لطيف، تار و پود فرهنگ ايراني-هندي را به هم پيوند داد. امروز هم اگر در لاهور يا دهلي در مجلسي قوالي بنشينيد، بعيد است كه صداي مولانا را نشنويد. از زبان صوفيان و هنرمندان، ابياتي چون: «نه من بيهوده گرد كوچه و بازار ميگردم
مذاق عاشقي دارم پي ديدار ميگردم»
همچنان طنينانداز است. اين همان سفري است كه قرنها پيش آغاز شد و هنوز ادامه دارد؛ سفري كه نشان ميدهد شعر و عشق مرزي نميشناسند. مولانا به هند سفر نكرد، اما شعر و انديشهاش چنان سفر كرد كه حضورش در اين سرزمين همچنان زنده است. اين يادآوري به ما نشان ميدهد كه گاهي بزرگترين سفرها، آنهايي هستند كه با دل و انديشه آغاز ميشوند و هيچ مرزي آنها را محدود نميكند.
پينوشت:
-اين قوالي اخيرا با صداي همايون شجريان بازخواني شده است.