تنها گفتوگوي فوكو درباره تئاتر
جنون بر صحنه
كتاب «متن در دراماتورژي معاصر ۲» با ترجمه و گردآوري سيد حسين رسولي از سوي نشر نيماژ در تابستان ۱۴۰۴ منتشر شده است؛ مجموعهاي ۴۵۰ صفحهاي با قيمت ۶۹۰ هزار تومان كه براي نخستينبار ترجمه فارسي تنها گفتوگوي ميشل فوكو درباره تئاتر را در اختيار مخاطب فارسيزبان قرار ميدهد.
اين گفتوگو كه با مورياكي واتانابه انجام شده، نقطه كانوني فصل اول كتاب است؛ متني كه در آن، فوكو از تئاتر نه به عنوان هنر، بلكه به مثابه صحنهاي براي بازنمايي عقلانيت غربي سخن ميگويد. اين متن، نهتنها سندي نادر از مواجهه فوكو با تئاتر است، بلكه مدخلي به فهم فلسفه او از دل صحنه، بدن، فضا و رويداد است.
فوكو در اين گفتوگو، از بيتوجهي تاريخي فلسفه غرب به تئاتر سخن ميگويد. از نظر او، از زمان افلاطون تا دكارت، تئاتر همواره در حاشيه انديشه قرار داشته، زيرا «پذيرفتن فقدان تفاوت بين حقيقت و كذب و بين واقعيت و توهم، همان پيشفرض تئاتر است.» اين جمله، نهتنها نقدي بر سنت فلسفي، بلكه ستايشي از ظرفيت تئاتر براي برهم زدن نظم معرفتي است.
فوكو در مقابل اين بيتوجهي، تئاتر را صحنهاي براي نمايش عقلانيت غربي ميداند؛ فضايي كه در آن، مفاهيمي چون جنون، بيماري، جنايت و مرگ، نه به عنوان ابژههاي دانش، بلكه به مثابه رخدادهايي تاريخي و نمايشي ظاهر ميشوند. او ميگويد: «دوست دارم بدانم بيماري چگونه به صحنه نمايش رفته است، جنون چگونه به صحنه رفته است، جنايت چگونه به صحنه رفته است... يعني چگونه درك شدهاند، چگونه پذيرفته شدهاند و چه ارزشي به آنها داده شده است.» اين علاقه، به وضوح با پروژه تبارشناسي او پيوند دارد؛ روشي كه از دل تاريخ، سازوكارهاي قدرت و دانش را استخراج ميكند. فوكو تاكيد ميكند كه علاقهاش نه به ابديت، بلكه به رويداد است. او نيچه را نخستين فيلسوفي ميداند كه فلسفه را به فعاليتي براي تشخيص آنچه در جريان است، تبديل كرد: «من به رويداد علاقه دارم... اين رويداد به سختي به عنوان يك مقوله فلسفي در نظر گرفته شده است، به استثناي شايد رواقيان... اما اين نيچه بود كه به اعتقاد من، اولين كسي بود كه فلسفه را به عنوان فعاليتي تعريف كرد كه به ما كمك ميكند تا تشخيص دهيم چه چيزي در جريان است و اكنون چه خبر است.» در اين نگاه، فلسفه نه تاملي در باب كليات، بلكه واكنشي به نيروهاي تاريخي، اجتماعي و سياسي معاصر است.
در ادامه، گفتوگو به مساله فضا ميپردازد. فوكو اعتقاد دارد كلينيكها، آسايشگاهها، زندانها و مدرسهها، نمونههايي از «فضاهاي طرد» هستند؛ مكانهايي كه در آنها بدنها تحت نظارت، نظم و انضباط قرار ميگيرند.
همين بدن، مفهوم بعدي در اين گفتوگو است. فوكو نشان ميدهد كه در جوامع فئودال، قدرت بر بدن از طريق نشانهها، خشونت و كار اعمال ميشد، اما نسبت به نحوه زندگي افراد بيتفاوت بود. از قرن هفدهم به بعد، قدرت سياسي و اقتصادي به بدن توجهي تازه كرد و فنوني براي آموزش، نظارت و بهرهبرداري از آن ايجاد شد. اين «تكنولوژي سياسي بدن» در مدرسه، ارتش و كارخانه نمود يافت و شرايط تاريخي لازم براي پيدايش علوم انساني را فراهم كرد.
در بخشهايي از گفتوگو، فوكو به صراحت به نقد رويكرد هگلي به تاريخ ميپردازد. او تاكيد ميكند كه در دهههاي ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، نسل جديدي از فيلسوفان از «سلطه زمان هگلي و زمان الهياتي» رها شدند. او به تاكيد برگسوني بر زمان به قيمت ناديده گرفتن فضا اشاره ميكند و اين رويكرد را در نسخه سادهاي از ماركسيسم كه «برداشت هگلي و ماركسيستي از تاريخ و تاكيد برگسوني از زمان را گرفت» مشاهده ميكند.
فوكو از متفكراني چون ژيل دلوز، پير كلوسوفسكي، ژرژ باتاي و موريس بلانشو به عنوان كساني ياد ميكند كه فلسفه فرانسه را از شيفتگي به هگل دور كردند: «اينها در دهه ۱۹۵۰ اولين كساني بودند كه ما را از شيفتگي به هگل كه در آن گرفتار شده بوديم، دور كردند.» دلوز، در نگاه فوكو، «بزرگترين فيلسوف معاصر فرانسوي» است؛ كسي كه نشان داد تاريخ، نه جرياني يكپارچه، بلكه مجموعهاي از تلاقيها، زمانها و تاريخهاست: «رويداد، بخشي از زمان نيست؛ بلكه نقطه تلاقي بين دو زمان، دو سرعت، دو فرگشت و دو خط تاريخي است.» در اين چارچوب، سوژه نيز ديگر نقطه آغاز نيست. فوكو به نقل از لكان ميگويد: «خود سوژه هم [تاريخ] پيدايش دارد، سوژه داراي فرهنگ آموزش و تاريخ است.» اين ديدگاه، در تضاد با سنت دكارتي است كه سوژه را به عنوان نقطه اصلي و بنيادي ميديد. فوكو اشاره ميكند: «ما نبايد با سوژه شروع كنيم، نه با سوژهاي به معناي دكارتي، سوژهاي به عنوان نقطهاي اصلي كه همه چيز از آنجا به وجود آمده است.»
كتاب «متن در دراماتورژي معاصر ۲» با گردآوري مقالات، گفتوگوها و تحليلهاي نظري از چهرههاي برجسته، بستري فراهم ميآورد تا به شكلي چندلايه در مورد اجرا، نظريه و سياست تامل كنيم. اين اثر با قرار دادن مصاحبه ميشل فوكو در كنار كارهاي متفكراني چون اسلاوي ژيژك و جورجو آگامبن و با پيوند دادن آنها به گفتههاي برتولت برشت و ساموئل بكت و همچنين به خوانشهاي نظري رولان بارت و ژان پل سارتر، به شكلي كمسابقه، امكان گفتوگويي زنده ميان نظريه انتقادي و تجربه تئاتر را فراهم ميسازد.