• 1404 چهارشنبه 26 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6140 -
  • 1404 چهارشنبه 26 شهريور

عوامل شناختي: سوگيري‌ها، نياز به قطعيت، ترس و اميد

چرا شبه‌علم جذاب است؟!

محمدرضا واعظ

ذهن انسان به گونه‌اي تكامل يافته كه همواره به دنبال معنا و الگو در جهان پيرامون است. اين ويژگي اگرچه پايه پيشرفت‌هاي علمي بوده، اما مي‌تواند ما را در دام باورهاي نادرست نيز بيندازد. سوگيري‌هاي شناختي (cognitivebiases) نقش پررنگي در گرايش افراد به شبه‌علم دارند.براي مثال، «سوگيري تاييد» يكي از رايج‌ترين خطاهاي ذهني است: ما به‌طور طبيعي تمايل داريم شواهدي را جست‌وجو كنيم يا به ياد بياوريم كه عقايد موجودمان را تاييد مي‌كنند و شواهد مخالف را ناديده مي‌گيريم. اين سوگيري باعث مي‌شود فردي كه به يك درمان جعلي اعتقاد پيدا كرده، تمام موارد بهبودي (هر چند اتفاقي يا ناشي از اثرplacebo) را به آن نسبت دهد و موارد عدم موفقيت را توجيه يا فراموش كند. به همين ترتيب، «تفكر گزينشي و خطاي دسترس‌پذيري» نيز اثرگذارند: داستان‌ها و حكايات پررنگ و احساسي (مثلا روايت معجزه‌آساي درمان سرطان با رژيم غذايي خاص) بيشتر در ذهن مي‌مانند و ما بر پايه همان‌ها قضاوت مي‌كنيم، در حالي كه داده‌هاي آماري خشك و علمي كمتر مورد توجه قرار مي‌گيرند. اين تكيه بر حكايات شخصي به جاي شواهد آماري يكي از دلايل پذيرش گسترده شبه‌علم در ميان مردم است. وقتي فردي داستان «شفا يافتن» كسي را مي‌شنود كه از درمان‌هاي جايگزين استفاده كرده، آن روايت تاثير رواني قوي‌تري نسبت به نتايج يك پژوهش كار آزمايي باليني در او مي‌گذارد.  يكي ديگر از سوگيري‌هاي مهم، «اثر دانينگ-كروگر»(1) است كه به‌ويژه در حوزه اطلاعات سلامت و علم ديده مي‌شود. مطابق اين اثر، افرادي كه دانش يا تخصص كمي در يك حوزه دارند، اعتمادبه‌نفس و اطمينان بيشتري به درستي دانسته‌هاي خود نشان مي‌دهند.به بيان ديگر، هر چه دانش واقعي كمتر باشد، توهم دانايي بيشتر است. چنين افرادي مستعد پذيرش ادعاهاي شبه‌علمي‌اند، زيرا پيچيدگي و عدم قطعيت روش علمي را درك نكرده و راه‌حل‌هاي ساده و مطمئن شبه‌علم را جذاب مي‌يابند. براي مثال، والديني را در نظر بگيريد كه فقط با خواندن چند مقاله غيرعلمي در اينترنت، تصور مي‌كنند از پزشكان درباره واكسن‌ها بيشتر مي‌دانند. اين والدين به دليل اثر دانينگ-كروگر و سوگيري تاييد، به جنبش ضدواكسن مي‌پيوندند و به هشدارهاي متخصصان بي‌توجه مي‌مانند. در واقع، همان‌گونه كه مايكل شرمر (نويسنده كتاب «چرا مردم چيزهاي عجيب را باور مي‌كنند») اشاره كرده است، افراد باهوش الزاما مصون از اين خطاها نيستند؛ چه ‌بسا افراد تحصيلكرده به دليل مهارتشان در استدلال، تنها در دفاع پيچيده‌تر از باورهاي نادرست خود تواناتر باشند. شرمر مي‌گويد: انسان‌ها اغلب ابتدا بر پايه عوامل غيرمنطقي و هيجاني به باوري مي‌رسند و سپس دلايل عقلي براي آن مي‌تراشند؛ افراد باهوش فقط در توجيه عقيده خود چيره‌دست‌ترند!
 نياز به قطعيت و الگويابي عامل روانشناختي ديگري است كه در جذابيت شبه‌علم نقش كليدي دارد. ذهن انسان از عدم قطعيت و ابهام گريزان است و به صورت تكاملي تمايل دارد در ميان آشوب محيط به الگوهاي معنادار دست يابد. اين تمايل هرچند در جاي خود مفيد است، اما مي‌تواند به «توهم الگو» (clusteringillusion) بينجامد؛ يعني ديدن رابطه و الگو در رخدادهاي تصادفي. مثلا بيماري كه به‌طور تصادفي پس از مصرف يك داروي گياهي احساس بهبود كرده، ممكن است اين دو واقعه را به عنوان علت و معلول تلقي كند (در حالي كه از منظر علمي ممكن است بهبود او خودبه‌خود رخ داده باشد يا ربطي به آن دارو نداشته باشد) . نياز به قطعيت همچنين باعث مي‌شود كه افراد پاسخ‌هاي قطعي و ساده را به ترديدهاي پيچيده و مبهم ترجيح دهند.در اين زمينه مايكل شرمر مي‌گويد: انسان‌ها نوعي «موتور باور» در مغز خود دارند كه دايما در تلاش است جهان پيرامون را معني‌دار، منظم و قابل پيش‌بيني جلوه دهد. (Shermer, 2011, p. 59) 
كارل سيگن، اخترشناس و مروج علم معروف، در كتاب «دنيايي تسخير شده توسط شياطين» (The Demon-Haunted World) مي‌نويسد كه شبه‌علم از همين ميل به يقين و الگو سود مي‌برد: شبه‌علم ظواهر روش علمي را تقليد مي‌كند و بنابراين براي افرادي كه آموزش علمي نديده‌اند، مي‌تواند كاملا موجه به نظر برسد. (Sagan, 1995, p. 13; p. 20–22) از سوي ديگر، افراد مي‌خواهند باورهاي شبه‌علمي درست باشند، زيرا اين باورها به زندگي آنها شگفتي و قطعيت مي‌بخشند و دنياي كسالت‌بار روزمره را به مكاني پررمز‌و‌راز و معني‌دار تبديل مي‌كنند.
 نقش ترس و اميد در گرايش به شبه‌علم انكارناپذير است. ترس از ناشناخته‌ها و وقايع هولناك و در مقابل اميد به نجات يا بهبود مي‌تواند افراد را وادار كند كه به هر ريسماني چنگ بيندازند. براي مثال، ترس از بيماري‌هاي درمان‌ناپذير يا عوارض درمان‌هاي مدرن، بسياري را به سوي درمان‌هاي جايگزين و اثبات‌ نشده سوق مي‌دهد. باور به معجزه‌درماني با طب جايگزين براي بيماري صعب‌العلاج، از اميد وافر بيمار و اطرافيانش تغذيه مي‌كند. در حوزه روانشناسي دين و شبه‌علم، مشاهده مي‌كنيم كه اعتقاد به نيروهاي ماوراءالطبيعه نيز تا حدي ريشه در ترس‌ها و اميدهاي بشري دارد. سيگن اشاره مي‌كند كه باورهاي خرافي يا شبه‌علمي مي‌توانند به نيازهاي عاطفي ما پاسخ دهند: براي نمونه، اعتقاد به احضار روح مردگان براي تسكين داغ‌ديدگان يا اعتقاد به زندگي پس از مرگ براي كاهش ترس از مرگ شكل مي‌گيرد. در حوزه سلامت، وقتي پزشكي مدرن براي بيماري فرد پاسخي قطعي و اميدبخش ندارد، فرد به راحتي طعمه وعده‌هاي پراميد درمان‌هاي اثبات ‌نشده مي‌شود. اميد كاذب كه توسط درمانگران شبه‌علمي فروخته مي‌شود، گرچه از ديد اخلاقي مذموم است، اما براي بيماري كه در تنگناي نااميدي است، جذابيت رواني فوق‌العاده‌اي دارد. يك مطالعه در حوزه اخلاق پزشكي با عنوان «برخورد پزشكي با اميد واهي» اشاره مي‌كند كه حتي برخي متخصصان نيز گهگاه به تداوم اميد واهي در بيماران بدحال تن مي‌دهند، چون اميد (هر چند غيرواقعي) مي‌تواند كاركرد تسكيني براي بيمار داشته باشد. (Eijkholt, 2020, pp. 703-711) در مثال‌هاي واقعي، شاهد بوده‌ايم كه خانواده‌ها براي بيماران مبتلا به بيماري‌هاي لاعلاج، هزينه‌هاي گزافي صرفِ درمان‌هاي تجربي و تاييد ‌نشده مي‌كنند، فقط به اين اميد كه شايد معجزه‌اي رخ دهد. به‌طور خلاصه، ترس از واقعيت‌هاي تلخ و اميد به راه‌حل‌هاي معجزه‌آسا دو روي سكه‌اي هستند كه فروشندگان شبه‌علم هنرمندانه از آن بهره مي‌برند. از واكسن‌هراسي كه بر ترس از عوارض واكسن سوار است تا بازار مكمل‌ها و اكسيرهاي جواني كه از اميد به سلامتي و عمر طولاني تغذيه مي‌كند، همه نشان از تاثير قدرتمند عواطف بر جذب انسان‌ها به شبه‌علم دارد. 
در پايان بايد تاكيد كرد كه ويژگي‌هاي شناختي و رواني ما شمشيري دولبه‌اند: همان عواملي كه ما را توانمند به شناخت جهان كرده‌اند، در صورت عدم مهار توسط تفكر نقادانه مي‌توانند ما را به سمت خرافه و شبه‌علم منحرف كنند. زودباوري (credulity) يا تمايل به باور كردن بدون شواهد كافي، وقتي با ترس‌ها، اميدها و سوگيري‌هاي ذهني تركيب شود، محيطي ايده‌آل براي رشد شبه‌علم پديد مي‌آورد.از اين رو، شناخت و آگاهي از اين مكانيسم‌هاي ‌شناختي نخستين گام در مصون‌سازي خويش در برابر جذابيت فريبنده شبه‌علم است.
پاورقي
اثر دانينگ- كروگر (Dunning–Kruger Effect) يك الگوي پايدار در قضاوت خود‌ارزيابانه است كه طي آن افرادِ كم‌مهارت در يك حوزه، توانايي خود را به‌طور نظام‌مند بيش‌برآورد مي‌كنند و در مقابل، افراد بسيار توانمند گاهي اندكي كم‌ برآورد مي‌كنند. ايده محوري اين است كه همان مهارت‌هايي كه براي انجام درست يك كار لازمند، براي ارزيابي درستِ عملكرد خودت هم لازمند؛ پس كمبود مهارت هم «عملكرد» را تضعيف مي‌كند و هم «فهم از عملكرد» را (meta-cognitivedeficit) . ريشه نام «اثر دانينگ-كروگر» به دو روانشناس اجتماعي امريكايي، ديويد دانينگ (David Dunning) و جاستين كروگر (Justin Kruger) برمي‌گردد.اين دو پژوهشگر در سال ۱۹۹۹ مقاله‌اي مشهور در Journal of Personality and SocialPsychology منتشر كردند با عنوان: 
Unskilled and unaware of it: How difficulties in recognizing one’s own incompetence lead to inflated self-assessments.
منابع: 
Eijkholt M. Medicine’scollision with falsehope: The False Hope Harms (FHH) argument. Bioethics. 2020 Sep;34 (7): 703-711.
Sagan, Carl. The Demon-Haunted World: Science as a Candle in the Dark. New York: Random House, 1995
Shermer, Michael. Why People Believe Weird Things: Pseudoscience, Superstition, and Other Confusions of Our Time. New York: W.H. Freeman, 1997.
Shermer, M. (2011) . The Believing Brain. New York: Times Books. p. 59.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون