• 1404 سه‌شنبه 25 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6139 -
  • 1404 سه‌شنبه 25 شهريور

يادداشتي بر نمايش «بيا براي هم يك اسم انتخاب كنيم»

همه دنبال اسمي تازه‌ايم

حسين چياني

 نمايش «بيا براي هم يك اسم انتخاب كنيم»، اثري است كه به ‌وضوح در بطن جريان تئاتر تعاملي جاي مي‌گيرد. در اين نمايش هم روايت و شخصيت‌ها و هم ساختار اجرايي و معماري سالن در خدمت اين ايده قرار گرفته است. كارگردان با صحنه دوسويه و چينش كاناپه‌ها به شكلي خاص به ‌جاي دكورهاي قراردادي، مرز ميان صحنه و سالن را برمي‌دارد و تماشاگر را از جايگاه منفعل به موقعيتي درگير و حاضر دعوت مي‌كند. در اين موقعيت، هر حركت بازيگر و هر مكث گفتاري، الزاما به حساب حضور مخاطبي نوشته مي‌شود كه درگير تجربه مشترك و زيستن است. 
يكي از ويژگي‌هاي برجسته نمايش، همين چگونگي مواجهه‌اش با ميزانسن است. در سالن شيشه‌اي هما با وجود تمام نقص‌هايش، صندلي‌هاي پرتابل سالن دست عوامل را باز گذاشته‌اند. براي اين نمايش كه صندلي‌ها به شكل دوسويه چيده شده‌اند، ميزانسن به شكلي است كه بازيگر گاه پشت به بخشي از تماشاگران قرار بگيرد، گاه رودررو و گاه در فاصله بسيار اندك از آنها (به واسطه كوچكي صحنه) بازي كند. اين انتخاب، تقابل بازيگر/تماشاگر را كنار مي‌زند و وضعيتي شبيه به يك مهماني خودماني مي‌سازد كه در آن تماشاگر هم شريك لحظه است. اين صميميت، به‌ويژه در لحظاتي كه بازيگران با مخاطبان وارد گفت‌وگو مي‌شوند، به اوج مي‌رسد. پرسش‌هاي مستقيم از تماشاگر و ايجاد تعامل، نه براي ايجاد فاصله برشتي كه از قضا براي برداشتن فاصله است؛ براي همذات‌پنداري و كشاندن ذهن مخاطب به دل دوراهي‌هاي بنياديني همچون رفتن يا ماندن.
نمايش در لايه داستاني خود، روايتي دوسويه و موازي را پيش مي‌گيرد. زوجي جوان (بهار و كسرا) كه در حال آغاز رابطه‌اي تازه‌اند و زوجي ديگر (بهمن و ماهي) كه در بحران بيماري و سال‌هاي زندگي مشترك گرفتارند. نقطه اوج روايت زماني است كه مخاطب درمي‌يابد اين دو زوج در واقع يك زوجند، در دو مقطع متفاوت از زندگي. اين كشف، لحظه‌اي روايي و موتوري براي انديشيدن به چرخه‌هاي تكرارشونده سرنوشت است كه انتخاب‌هاي ما در گذشته چگونه آينده‌مان را مي‌سازد؟ و آيا گذشته هميشه در دل حال زنده نيست؟
دو موتيف كليدي، ساختار نمايش را به سطحي استعاري مي‌برند كه اسم و كاغذ هستند. انتخاب اسم‌هاي تازه در آغاز رابطه، تنها يك بازي عاشقانه نيست و تلاشي است براي بازتعريف هويت و ساختن سرنوشت جديد. در واقع اسم‌ها حامل هويت و زمانند.
كاغذها هم مثل شاهدان بيروني عمل مي‌كنند. نامه پذيرش دانشگاه، جواب آزمايش پزشكي و بليت سفر، سرنوشت شخصيت‌ها را از سطح انتخاب‌هاي شخصي به سطح تصميم‌هاي مكتوب و قطعي پيوند مي‌زنند. در جهاني كه كاغذ تعيين مي‌كند بماني يا بروي، انسان در موقعيتي تراژيك و ميان اراده فردي و جبري كه از بيرون تحميل مي‌شود، قرار مي‌گيرد.
نمايش در پايان، مخاطب را با دو سرانجام مواجه مي‌كند. اين دو پايان، بيانيه‌اي درباره ماهيت زندگي‌اند كه زندگي هيچ‌گاه يك مسير خطي با يك پايان قطعي نيست و همواره امكان‌هاي متعدد در دل خود دارد. جسارت نمايش در اينجاست كه به ‌جاي تحميل يك نتيجه اخلاقي يا عاطفي، امكان‌هاي مختلف را عيان مي‌كند و داوري را به تماشاگر مي‌سپارد.
يكي از مهم‌ترين نقاط قوت نمايش، استحكام و مهندسي دقيق متن آن است. درام شكلي طراحي شده كه دو روايت موازي (رابطه بهمن و ماهي از يك‌سو و شكل‌گيري ارتباط كسرا و بهار از سوي ديگر) نوعي آينه‌گي ساختاري ايجاد مي‌كنند. اين همنشيني از منظر دراماتورژي، امكاني فراهم مي‌آورد تا مخاطب درگير مقايسه و همپوشاني دو سطح زماني باشد. اين امر از اساس، به انسجام تماتيك نمايش كمك مي‌كند. متن با دقتي حساب ‌شده و از منظر منطق دراماتيك ساخته شده است. به همين دليل، مخاطب در طول اجرا كمتر دچار حس رهاشدگي يا فقدان پيوستگي مي‌شود و ريتم كلي اثر (حتي با وجود لحظات تعاملي طولاني‌تر) همچنان بر ستون فقرات محكم روايت استوار مي‌ماند. چنين دقتي در مهندسي درام را مي‌توان نشانه‌اي از آگاهي نقيبي به اصول بنيادين نمايشنامه‌نويسي دانست. فضاي نمايش به شكل ملموسي رئال است و متن داراي زبان روزمره و غيرتصنعي آن است. ديالوگ‌ها برخلاف بسياري از آثار مشابه، گرفتار كليشه محاوره‌اي نمي‌شوند و واقعا يادآور گفت‌وگوهاي روزمره شهري‌اند. همين امر به بازيگران اجازه مي‌دهد تا در اجراي خود، رئاليسمي روان و باورپذير خلق كنند. يكدستي و تسلط بازيگران در كنار شخصيت‌پردازي تدريجي و لايه‌لايه، سبب مي‌شود مخاطب تا پايان كار همراه بماند.
اگرچه برخي مخاطبان ممكن است از طولاني ‌شدن لحظات تعاملي يا شكستن ريتم ناراضي باشند، اما حقيقت اين است كه جوهره نمايش بر همين تعامل استوار است. تعامل كاراكتر بهار و ماهي در جهت تعمق تماشاگر در باب دوراهي هسته مركزي روايت است و مشاركت تماشاگر با پرسش‌هاي بهمن، بستري براي كاتارسيس جمعي مي‌سازد. مخاطب در اين تعامل‌ها مي‌بيند، ناگزير مي‌انديشد و واكنش نشان مي‌دهد. واقعيت اين است كه اين نمايش بيشتر دنبال نوعي بازآزمايي است تا بازنمايي. اين بازآزمايي براي مخاطبي است كه در آينه صحنه، تصميم‌هاي خودش را بازبيني كند. البته كه تعدد تعامل با تماشاگران و طولاني بودن زمان اين تعامل‌ها، كمي بر ريتم كار اثر گذاشته و آن را خدشه‌دار مي‌كند و حتي ممكن است بخشي از تماشاگران را از دايره روايت خارج كند. به‌ علاوه، مواجهه و تعامل زودهنگام كاراكتر ماهي با مخاطب هم قبل از آن است كه جهان نمايش و پيوندهاي دراماتيك براي تماشاگر به اندازه كافي باز و تثبيت شده باشند. اين موضوع مي‌تواند مخاطب اين نمايش را به شكلي از داوري ناپخته و پيشرس بكشاند.
بيا براي هم يك اسم انتخاب كنيم، تئاتري است كه به‌ جاي اتكا به روايت پرپيچ‌وخم، بر تجربه مشترك بازيگر و مخاطب متمركز است. نمايش در نهايت يادآور مي‌شود كه ما نه فقط با ديگران كه با خودمان نيز همواره در حال انتخاب اسم تازه‌ايم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون