• 1404 سه‌شنبه 25 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6139 -
  • 1404 سه‌شنبه 25 شهريور

واقعيت‌هاي تاريخي

ساسان گلفر

قطب‌بندي خانه ما در همان لحظه اولي كه راسكال زير چانه خپل‌خان كوبيد، چنان جابه‌جا شد كه انگار فاز و نول لامپ مهتابي عوض شده باشد.
همسرم گفت: «چه آدم خشن وحشي‌اي‌!» كه از لحنش معلوم بود ديگر طرفدار دريانورد اشغالگر راسكاليايي نيست. دخترم، پروانه خانم هم بلافاصله حرف مادرش افسانه خانم را تاييد كرد و گفت: «چه تي‌شرت بي‌ريختي هم تنش كرده!» پرسيدم: «كي، همون چاقالوئه كه افتاد زمين؟» گفت: «نه، اين دريانورده. اول خيال مي‌كردم آدم حسابيه!» و چند لحظه بعد هم گوشي موبايلش را بالا برد و گفت: «اينترنتي‌ها هم تاييد كردند كه اون آقاهه راست مي‌گفت. هم روزنامه‌اش معتبره و هم توي رمان «چوبي ديك» اسم مجمع‌‌الجزاير دلموندو چندين‌ و چند بار تكرار شده.» و مهم‌ترين نكته را هم آخر گفت: «تازه من از بوي عطر دلموندو خيلي خوشم مي‌آد!»
حالا در دل من هم دوقطبي تشكيل شده بود، بخشي از من فكر مي‌كرد راسكال دي واسپال پربيراه نمي‌گويد. مگر همه جاهاي ديگر چطوري كشف شده بودند؟ مگر سراسر تاريخ بشر غير از اين بوده كه هر قوم و قبيله‌اي زورش چربيده در هر سرزميني كه توانسته اعلام مالكيت كرده؟ از كجا مي‌دانيم يك نفر كه عينك زده و لب دريا نشسته و ادعاي مالكيت مي‌كند، راست مي‌گويد؟ در همين فكر بودم كه بابك كوچولو هم ايده‌ام را تقويت كرد. انگشت شست كوچولوي دست چپش را از دهان بيرون كشيد و گفت: «پوووه! پووووووه!» كه معني‌اش دقيقا اين بود: «آن كه اين زمين را آفريده، سند مالكيتش را به اسم هيچ‌ كس نزده.» گربه هم دوباره گفت: «ميو» و چنان ميويي گفت كه يعني «من اصلا به اين آدم چاق اعتماد ندارم. خيلي از گربه‌هاي چاق‌وچله رو ديده‌ام كه يه روده راست توي شكمشون نبوده!»
چند لحظه بعد كشتي خبرنگاران بين‌المللي از راه رسيد. يك آدم كت‌وشلوار پوشيده دراز لق‌لقو با ميكروفن در دست پريد توي آب و شناكنان خود را رساند به بالاي سر خپل‌خان. سيم ميكروفن را كه تا كشتي مي‌رفت، از لاي موج‌ها بيرون كشيد و شسته‌رفته به زبان آنگلوساكسوني سره گفت: «بر اساس گزارش‌ها آقاي رافائل دچار مصدوميت شديد شده است. جيم جومانجي هستم از شبكه سي‌دي‌‌سي، مجمع‌الجزاير دلموندو.» بلافاصله راسكال پريد جلوي دوربين، پرچم رنگارنگ ديگري از جيب شلواركش بيرون كشيد و تكان داد. «اينجا از اين پس راسكاليا نام دارد! شما اخراجيد! بيگانگان به كشور خودتان برگرديد!»
اما در اين زمان سه نفر ميكروفن به دست ديگر هم وارد صحنه شدند و به ياري رافائل شتافتند. يكي از آنها دست‌هاي مرد چاق نقش زمين شده را گرفت و بالا و پايين برد و ديگري به او تنفس مصنوعي داد. ناگهان صداي نعره‌هايي به گوش رسيد و چند ملوان كه پرچم رنگارنگ در دست داشتند در امتداد ساحل به سمت دوربين دويدند. در اين وضعيت شيرتوشير كه نفس همه دنيا در سينه حبس شده بود، آژيرهاي هشدار در خيابان‌هاي شهر غريب ما هم به صدا درآمد تا اوضاع از آنكه بود شيرتوشيرتر شود. 
اعلام وضعيت اضطراري از سوي فرماندار محترم شهر غريب، روزگار تيره‌وتاري پديد آورد، تيره‌وتار به معناي واقعي، چنانكه چشم، چشم را نمي‌ديد.
 (ادامه دارد) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون