رنجهاي تاريخي يك جغرافيا
مهدي دهقان منشادي
خواندن برخي رمانهاي كلاسيك نشان ميدهد در زماني كه اروپاييها به مدد تدبير و فناوريهاي جديد خود بر موج پيشرفت و آسودگي سير طريق ميكردند، زندگي در ايران به گونهاي عقب افتاده، مدار روزمرگي را ميپيمود و اگر جرقههايي براي برون رفت از عقب ماندگي زده ميشد با مقاومتهايي تند، بياثر ميماند. برخي جرقهها توسط حكام به خاموشي ميگراييد و برخي توسط قشر متحجر در نطفه خفه ميشد، اما اين جرقه زدنها مدام ادامه مييافت تا در زماني مناسب آتشي را شعلهور كند و نوري را برفروزد. در تاريخ اجتماعي و سياسي ما ثبت شده است روزگاري كه ايران از قحطيهاي دورهاي به جان آمده بود وقتي يك خارجي پيشنهاد كشت سيبزميني را براي تقويت امنيت غذايي به فتحعليشاه ميدهد شاه ايران از او ميپرسد اگر ما اين كار را بكنيم چه چيزي عايد ما خواهد شد و قبله عالم بدون توجه به منافع عموم تنها منافع شخصي را در نظر ميگرفت. نمونه ديگر، مقاومتي است كه متحجران عصر سنت در برابر دوشدار شدن حمامها به دليل كر نبودن آن صورت ميدادند و مردم مجبور بودند با شرايط نامساعد خزينههاي عمومي بسازند و بسوزند. به هر حال قيدهاي تنيده شده در دوران خاكستري بوده كه ايران را از قافله زندگي شايسته عقب نگه ميداشته است.
ما در رمان خانواده تيبو اثر روژه مارتن دوگار كه وقايع و زندگيهاي دهه 1910 را روايت ميكند شاهد هستيم خانههاي چند طبقه در پاريس و ديگر شهرهاي فرانسه مجهز به آسانسور بودهاند، اما در آن دوران هنوز اسكلت خانههاي ايراني با ماشيني شدن ارتباطي برقرار نكرده بودند و هيچ نيروي مدرني مددكار عضلات و زانوان پا به سن نهادگان براي گام گذاشتن در سطوح بالايي خانه نبود و اين موج مدرن، دير هنگام و در عصر پهلوي كمكم به ايران راه يافت. نمونههاي عقب ماندن در اقتباس و به كارگيري فناوري در زندگي مردم در دوران صفويه و قاجاريه بسيار زياد است، اما آنچه بر رنج مردمان ايراني آن دوران ميافزود تعلل در انتقال، اقتباس و پذيرش روشهاي جديد در زمينه سلامت و درمان است، پذيرشي كه در دورههاي بعد نيز منفعلانه اتفاق افتاد. نمونه بارز اين تعلل مقاومت جامعه سنتي و حكام در پذيرش و استفاده از واكسن آبله و آبله كوبي بوده است.
خودآزاري جامعه عقب مانده در زمينه بهداشت و درمان موارد متعددي دارد. تجربيات بشري اذعان ميدارد درد دندان، دردي جنونآميز، دوار و فراتر از تحمل انسان است كه گاهي مغز را از هم ميشكافد و انسان را از زندگي پشيمان ميسازد. با وجود نهفتن عصب در ميانه دندانهاي انسان و رنج و دردِ ديرگاهي كه اين موجود دوپا و انديشمند در درازناي تاريخ به خاطر ايجاد اختلال در آن متحمل ميشده شايد مهمترين اقدام براي كاستن بخشي از آلام بيانتهاي او، پيشرفت براي مداواي اين عضو حساس بوده باشد، اما تاريخ نشان ميدهد اقدام براي كاربستن روشهاي درماني درد دندان در ايران بسيار ديرتر از سرزمينهاي ديگر انجام شده و تعلل ايرانيها در اقتباس روشهاي روز اروپا زمينه رنج و زجر بيشتر افراد بسياري را به وجود آورده بود. در رمان بودنبروكها اثر توماس مان ميبينيم در سال 1875 مته دندانپزشك با قژقژي دردناك در دهان بودنبروك به چرخش در ميآمد تا زمينه مداواي او را فراهم سازد. همزمان با آن سكانس داستاني، در ايران از مطب دندانپزشكي خبري نبوده و حكيمان علفي و دلاكان حمامهاي عمومي نقش فرشته نجات را براي رهاندن درد بيماران مبتلا به درد دندان ايفا ميكردند. وقتي حاكمان ايران پايبند خرافات و جنگيري بودند طبيعي است سياست روشني در قبال بهداشت و درمان نداشته باشند و در سايه بياهميتي بهداشت عمومي، بهداشت دهان و دندان در نزد عامه مردم بياهميت بود؛ بنابراين علاوه بر اينكه درد دندان جزيي جداييناپذير از رنجهاي زندگي مردم ميشد اكثر آنان در دوران جواني دچار بيدنداني و به تبع آن مشكلات گوارشي و سلامتي ميشدند.
در غياب رسوخ علم نوين دندانپزشكي در جامعه و كاربست روشهاي آن براي مردم، طب سنتي و اقدامات تجربي ميدان را در دست ميگرفتند و براي درد دندان از داروهاي گياهي مانند روغن نخود، آب پياز، شيره انجير و ترياك استفاده ميشد. وقتي پوسيدگي دندان پيشرفت ميكرد و امكان ترميم آن وجود نداشت چارهاي جز خلاصي از آن نبود. بنابراين كشيدن دندان توسط سلمانيها و دلاكان حمام به وسيله انبر و گازانبر بدون بيحسي و با درد وحشتآور انجام ميشد. اين كار به قدري در شهرها عادي بود كه افراد دوره گرد اين كار را در پرسه روزانه خود در محلات انجام ميدادند. وقتي دندانهاي پوسيده كشيده ميشد افراد يا به پيري زودرس دچار ميشدند و تا پايان عمر زندگي بيدنداني را تجربه ميكردند يا بعدها دست به دامن افرادي ميشدند تا به او دندان عاريه و مصنوعي بدهند و اين دندان عاريه هرگز نميتوانست قصور ناشي از ترميم نشدن دندانها را جبران كند. دوران كوتاه صدارت امير كبير فرصتي براي برداشتن موانع و مقاومتها در برابر اقتباسهاي علمي و درماني بود. بعد از تاسيس مدرسه دارالفنون و تدريس استادان اروپايي، طب اروپايي وارد ايران شد و زمينه بهبود بهداشت و درمان مردم فراهم شد. با اين وجود راهي طولاني براي ترميم دندانهاي پوسيده عوام و كاستن درد و رنج آنها در پيش بود چنانكه گفته ميشود در سال ۱۳۰۰ در تهران فقط 3 نفر دندانپزشك خارجي به كار مشغول بودند و اكثر مردم ديگر شهرها و روستاهاي كشور همچنان درگير طب سنتي و در شرايط بحراني دست به دامن انبرهاي دلاكان بودند. تاسيس دانشكده دندانپزشكي در سال 1335 و تربيت دندانپزشكان بيشتر براي خدماترساني به عموم، زمينه را براي رهايي تدريجي مردم زجر كشيده از آشوب عصبهاي نهفته در دندان فراهم كرد. با اين حال تاريخ خود اعتراف ميكند كه در فرآيندي جبرگونه در همدستي با جغرافيا هميشه رنج انسانها و تيره روزي آنها را رقم زده است. در جغرافياي ايران و در عصر سنت كه درد دندان مردمان در سايه جهل عوام و ناتواني خواص زجرآفرين شده بود انبرهايي به بلنداي تاريخ زير دندانهاي پوسيده مردم اين جغرافيا قرار ميگرفت تا عنصر درد آفرين را ريشه كن كند و از شدت رنج و زجر انسانهاي اسير تاريخ و جغرافيا بكاهد.