حكيم هنرهاي ايراني - اسلامي
احمد مسجدجامعي
آقاي فرشچيان! گفتم استاد فرشچيان؟!!
ببخشيد! اجازه بدهيد بگويم آقاي فرشچيان؛ واقعا كلمه «استاد» چيزي بر ايشان اضافه نميكند! ما هيچ وقت نميگوييم استاد سعدي، استاد حافظ، استاد ميرعماد؛ بلكه ميگوييم حافظ، سعدي، ميرعماد و... از اين رو من هم ميگويم آقاي فرشچيان. البته وجوه ديگري هم دارد كه ميگويم آقاي فرشچيان. ايشان بسيار متواضع و مبادي آداب است. بسيار نيكنفس و دريادل. صفايي كه در آثار ايشان ميبينيم ناشي از صفاي روحشان است. نوعي سكوت هم در رفتار و اعمال ايشان هست؛ كم حرف ميزند. اين هم شايد از توجه به درون باشد. در آثار و نقاشيهايش هم گزيدهگو است. حتي در نامههاي شخصي هم كه براي افراد ميفرستد اين حس متفاوت را القا ميكند. بگذاريد براي اينكه فهم خودم را از ايشان بگويم به نكتهاي اشاره كنم. فرشچيان حدود سي سال است خارج از ايران زندگي ميكند؛ در شهري نزديك نيويورك، مركز هنر نوين جهان در زمينههاي تئاتر و تجسمي و موسيقي و... مهمترين آثار هنري مدرن و غيرمدرن در آنجا ارايه و خريدوفروش ميشود. در عين حال كه فرشچيان سي سال است آنجا زندگي ميكند، وقتي ايشان را ميبينيد احساس ميكنيد در سبزه ميدان اصفهان زندگي ميكند، توي ميدان كهنه اصفهان عمر گذرانده است، خيابان عبدالرزاق اصفهان سكني گزيده يا كنار مسجد جامع رفتوآمد دارد. رفتار و لهجه و دلبستگي و علايق او، همه و همه روايت منحصربهفردي از شخصيتش ارايه ميدهد. اگرچه ما شخصيتهاي بزرگ بسياري داريم كه ايرانياند و در كشور ديگري زندگي ميكنند، اما نسبتي كه فرشچيان با ايران و روح ايراني و هويت و فرهنگ و آيين ايراني برقرار كرده، بينظير است. من واقعا در كسي نديدم اين ميزان از نزديكي در عين دوري را. فرشچيان هر جا كه بوده مدافع هويت ايراني با تمام ابعادش بوده است. الان ما در اين جمع، به يك زاويه از آثار ايشان توجه ميكنيم؛ بررسي و ارزيابي هنرنمايي ايشان با ساعتها وقتگذاري و دقت در طرحها، رنگها و... مثلا از آقاي محمود دولتآبادي پرسيدم: «چيش جذابه؟» گفت: «رقص قلمش.» گفتم: چون رقص فكر او است، رقص ذهن او است، رقص حضور او است. اما اين تنها يك جلوه از شخصيت و هنرش را نشان ميدهد. فرشچيان تنها براي اصحاب فرهنگ و هنر، خاص نيست. تنها مورد توجه نخبگان و صاحبنظران و نظريهپردازان نيست. فرشچيان مربوط به همه مردم ايران و سرزمين ايران است. شاهد مثالش هم در كوچه و بازار و دسته و هيات است. همه جا تصويري از تابلوي فرشچيان چشم را مينوازد. يعني او و آثارش با توده مردم ارتباط برقرار ميكند. علتش هم اين است كه مردم را عوام نميداند، بلكه با مردم ايران، مردم اين سرزمين، اين فرهنگ و اين تاريخ و تمدن سروكار دارد و اين نكته ويژه آثار فرشچيان است. يعني هنرمند همان ميزان كه در ميان نخبگان حضور دارد؛ در بين عموم مردم هم هست، چون براي تمام مردم و هنر ايران احترام قائل است. در سفري كه براي برگزاري نخستين و البته آخرين هفته فرهنگي ايران در عربستان سعودي داشتم، كتاب فرشچيان را با خودمان برده بوديم. كتاب را ديده و از تصاوير آن تعجب كرده بودند كه چگونه در ايران چنين كتابي مجوز انتشار ميگيرد. به تصوير درآوردن جلوههاي هنري داستانهاي عاشقانه ادبيات فارسي كه فهم آن مطالب براي مذهب ظاهربين آنها ممكن نبود، چنانكه تصاوير حجمي اين آثار را بت ميپنداشتند و غافل از اينكه ايرانيان در تاريخ چند هزار ساله خود هيچگاه بت نميپرستيدند. در آثار آقاي فرشچيان زن به عنوان نماد زايش، زندگي و زيبايي بسيار تكرار شده و در كنار آن پرندگان و درختان و گلها و آهوان بارها آمده است. فرشچيان از ديو و دد هم غافل نيست كه در فرهنگ كهن در شكل انسان - حيوان ظاهر ميشود و ويژگيهاي منفي را در نسبت با حيوانات گوناگون بيان ميكند. فرشچيان، نهتنها ميراث و سنت ايراني را حفظ كرد، بلكه اين سنت را بسط داد و امروزيش كرد. تابلوي هستي او نقطهاي هست، شمسه در شمسه. روايت ديگري از گنبد مسجد شيخ لطفالله كه از يك نقطه آغاز و تكثير ميشود و روايت وحدت در كثرت است. اما كاملا يك اثر مدرن و تجريدي است يا در تابلوي او خواهد آمد فقط يك پا ميبينيد، يك هنر تجريدي و كاملا مينيمال كه با هنر مدرن آميخته شده و يك مفهوم كهن ايراني را بيان ميكند. مفهومي كه در دل همه فرهنگ ايران بهگونهاي روايت ميشود و همه با آن ارتباط برقرار ميكنند. همانطور كه ميبينيد فرشچيان عصر عاشورا را ميكشد با آن اسبي كه در نگاه زيباييشناسي يگانه است و بارها تحسين هنرمندان بزرگ را به دنبال داشته است.
آثار مينياتوري كه جنبه عاشقانه دارد، ميكشد. اصلا در مينياتور تصرف ميكند و به آنكه بهطور سنتي در خدمت متن بود، استقلال ميبخشد و با شكاندن قاب تصوير و آوردن آن در خدمت متن ابتكاري ديگر خرج ميدهد؛ انگار كه مكتب قهوهخانه و مينياتور و نقاشي و حتي نوعي كوبيسم به هم آميخته شده تا آثار اين هنرمند بزرگ خلق شود. وگرنه مگر در مينياتور اصلا چنين چيزهايي را داريم؟ مگر تراژدي و حماسه داريم كه بشود عصر عاشورا؟ اما او اين كار را ميكند. از هنر جديد و ظرفيتهاي جديد بهره ميگيرد و در عين حال در سنتها و باورهاي عميق ريشه دارد. يكبار در محضرشان در كاخ سعدآباد، تابلوي حضرت علياصغر را رونمايي كرديم. سفارش آن را به استادشان ميرزا آقاي امامي ارجاع ميدادند. آقاي امامي شخصيت برجستهاي بود. وقتي كتابي از آثار ايشان تهيه و منتشر كرديم آقاي فرشچيان بسيار خوشحال شدند و گفتند در حسرت يك گل و مرغ از استادم هستم. اما اين نگاه با روايت آقاي فرشچيان تفاوت داشت و چقدر روايتهاي ايشان منحصربهفرد و لطيفند. آقاي فرشچيان فضاي عمومي جامعه را ناديده نميگيرد و به آن بياحترامي و بياعتنايي نميكند، اما نگاه خودش را دارد. مثلا درباره تابلوي حضرت عباس به ايشان گفتم: «حضرت از روي زين به زمين افتاد.» گفت: «دلم نيامد. هر چي فكر كردم دلم نيامد حضرت عباس از زين به زمين بيفتد.» ميدانيد ايرانيان چه نسبت و رابطهاي با حضرت عباس دارند. اما او در اينجا روايت خودش را دارد و خاطرهاي را كه همواره در ذهن مردم است به شيوه و سبك ديگري متذكر ميشود. لباس حضرت در اين تصاوير بسيار فاخر است و تيرهاي رها شده گويي به بدن اين پهلوان روئينتن چندان كارگر نميافتد. فرشچيان ذوق و سليقه شخصي خود را به خورد مخاطب نميدهد، بلكه ذوق و سليقه مخاطب را ارتقا ميدهد. ميتوان گفت نقاشيهاي ايشان در حوزه هنر ديني، منشا يك تحول و ارتقاي سطح نگاه و نگارگري و هنرپردازي شده است و اين را به وضوح در قياس با آنچه در گذشته ارايه ميشد، ميتوان دريافت و باز ميتوان گفت كه فرشچيان يك چهره متمايز و متفاوت است؛ چهرهاي درخشان نهتنها ميان صاحبنظران و نظريهپردازان و هنرمندان، بلكه در بين همه مردم.
اگرچه در ابتدا گفتم به آقاي فرشچيان استاد نگوييم و استادي چيزي بر ايشان نميافزايد، اما اين نكته را هم اضافه ميكنم كه ايشان استاد يك رشته نيست؛ معلم رشتههاي مختلف است و اين توان را دارد كه سنت و فرهنگ ايراني كه هنري تركيبي است، گسترش دهد. تخت جمشيد را تصور كنيد. بخشي از هنر تخت جمشيد لوتوس است. منشا لوتوس كجاست؟ شبه قاره. بخشي از اين هنر هماست؛ منشا؟ در هنر مصر. بخشي از هنر بابل است. سرستونها از هنر يونان است، اما وقتي همه اينها تركيب شد، تركيبش ايراني است. روحش ايراني است. در حكمت هم چنين است؛ شايد پيشينيان از يونان گرفتند، اما تركيب نويي ارايه دادند. آقاي فرشچيان هم حقيقتا در هنر اين كار را كرده است. تكتك اينها هنري مجزاست كه تركيب و تبديل به اثري ايراني شده. از اين جهت در حوزه هنرهاي ايراني، ملي، سنتي و آييني چهره منحصربهفرد و معلم بسياري از هنرهاست. مثال ديگرش همين طرح ضريح، جايي كه فرشچيان دست ميگذارد و ضريح را ميسازد، جايي است كه ميليونها نفر آرزو دارند دست بگذارند و حرم را لمس كنند. اين، كار يك هنر نيست؛ بيش از ده هنر بايد تا چنين ضريحي ساخته شود. اول حجم، بعد رياضي و هندسه، سپس آرايههاي شكل و معنا، در دل اينها خط و خوشنويسي و طراحي و مينا و هنرهاي مربوط به فولاد و طلا و نقره و... همه اينها بايد به كار گرفته شود و در تركيب درستي فراهم آيد تا چنين اثر فاخري پرداخته شود. هنرهايي كه كمكم در حال فراموشي است و چهرههاي برجسته در آنها كمتر ديده ميشود. فرشچيان در همه اين رشتهها تسط دارد و ميتواند همه اينها را كنار هم بچيند. در حقيقت هنر را كارگرداني كند تا يك اثر خلق شود. به واقع ايشان به فنون مختلف آگاه است و استادالاساتيد. ما معمولا به كساني كه در حوزههاي مختلف استادي دارند، حكيم ميگوييم. فرشچيان حكيم هنرهاي ايراني است. هم حكمت نظري دارد و هم حكمت عملي. حكمت عملي كه معلوم شد ولي آيا بدون حكمت نظري ميتوانيم چنين پرمعنا توصيف كنيم! ميتوانيم تابلوي هستي را اينطور بسط دهيم! گاهي فكر ميكنم در همه آثاري كه در تاريخ ما وجود دارد آيا كسي براي مقدمه شاهنامه فردوسي با اين عظمت كه خلقت و هستي را بيان ميكند و با نسخههاي مختلف كه در دوران تيموري و صفوي و ديگر ادوار طراحي و تصوير شده، كسي اين بخش را تصويرگري كرده؟ كاش تصويرگري مقدمه شاهنامه را به دست فرشچيان داشتيم! خب اگر از اين زاويه نگاه كنيم، فرشچيان هم در حكمت نظري و به گواهي آثارش هم در حكمت عملي صاحب ذوق و نظر و سبك است. از اين جهت ميتوان گفت ايشان در حوزه هنر معاصر ايران، در رشتههاي هنرهاي ايراني، چه سنتي و چه ملي و چه آييني، استاد برجسته و فرزانهاي است و در رشتههاي مختلف تسلط دارد و ميتوان ايشان را حكيم هنرهاي ايراني - اسلامي ناميد.
روحش شاد.