نگاهي به نمايش «ماهي رها»
رها كردن ماهي سفيد
آريو راقب كياني
تجربههاي زيستي در برهههاي تاريخي مختلف افراد، اقتضائات متفاوت و متمايزي را بين نسلهاي گوناگون رقم ميزند كه منجر به پيدايش تنوعي از نگرشها، تمايلات، نيازها و من حيثالمجموع سبكهاي زندگي متفرق از هم ميگردد. اين موضوع باعث تغيير ويژگيهاي زندگي گروههاي نسلي ميگردد كه بر طيف وسيعي از كليت الگوها جمعيت شناختي ازجمله سن ازدواج، معيارهاي انتخاب همسر، وضعيت باروري، نسبت ازدواج، طلاق و تجرد، تك فرزندي و ... اثرگذار است و طبيعي است كه با ملاحظات دقيق چند نسلي، ناموزون بودن و نابرابري خاستگاه نسلهاي مختلف در اين زمينهها آشكار ميگردد.
نمايش «ماهي رها» كه با نويسندگي مشترك «مهدي غلام حيدري» و «ژاله صامتي» و كارگرداني «ژاله صامتي» اين روزها روي صحنه عمارت هما اجرا ميگردد به تفاوت رويكردهاي نسلهاي پنجاه و هشتاد با عينكي زنانه و تا حدوي محتاطانه چشم دوخته است. دو نسلي از زنان كه در اين نمايش به آن اشاره ميگردد داراي پاردايمهاي گوناگوني از تعريف اخلاقيات، تعاملات و مناسبتهاي اجتماعي هستند و هر چه نمايش بيشتر پيش ميرود شكاف فزاينده و گسست نسلي بين كاراكترهاي نمايش بيشتر هويدا ميگردد. «ماهي رها» با آنكه قصد دارد كه اهميت تفاوت بين گروههاي نسلي و عدم درك مقابل را نمايش دهد، در ورطه دراماتيزه شدن نياز به پرداخت غنيتر و عميق شدن بيشتري را ميطلبيد. تماشاگر در طول نمايش با مسائل كلان حل نشده و ناشو و دغدغههاي گوناگوني از كاراكترها از جمله فرجام ازدواج پدر و مادر شخصيت رها و سرانجام مهاجرت او، انتظار عاشقانه شخصيت ماهي در قبال رجعت معشوق سابق و... باعث ميگردد كه خرده داستانهايي چون تابو بودن موتورسواري كاراكتر رها، تماس مشتري خياطي كاراكتر ماهي و رصد كردن عابران پياده از پشت پنجره توسط آنها به عنوان خردهداستانهاي نمايش هم ارز آنها قرار گيرد و پيرنگ نمايش صرفا بر مبناي كشمكش بيروني دو كاراكتر ماهي (با بازي ژاله صامتي) و رها (با بازي نياز سنجري) بر سر مسائل همسان شده كوچك و بزرگ و بدون تفكيك و برجستهسازي از هم پايهريزي گردد. نمايش هر از گاهي به سمت خلوت كاراكترها متمايل ميگردد و ضمن سرك كشيدن به هنگامه تنهايي آنها، تلاش دارد كشمكشهاي دروني پنهان شده آنها از يكديگر را عيان سازد كه اين موضوع نيز در راستاي شخصيتپردازي آنها صورت ميپذيرد. البته كه نمايش در راستاي نگاه شخصيتپردازانه، محجوب بودن كاراكتر ماهي را به عنوان صفت قالب در يك كفه ترازو و جسور بودن كاراكتر رها را در كفه ديگر ترازو قرار ميدهد و مخاطب را دعوت به قضاوت بيطرفانه مينمايد كه چگونه اين دو كاراكتر نسبت به پديدهاي يكسان چه ديدگاهي دارند؛ بحران غيرقابل حل يا مسالهاي قابل حل يا كنشي قابل اغماض! بايد گفت كه استفاده از تضاد در شيوه نگريستن به گرفتاري باعث ميگردد كه گرهافكني ساختاري نمايشنامه و در بطن يك فضاي گفتماني پتانسيل چنداني در سير اوج و فرود را به خود نگيرد. بنابراين روايتگر بودن صرف نسلي كه تمايل به مهاجرت بين آنها بيشتر از نسل قديم است، وليكن هيچگاه چرايي واضحي براي آن عرضه نميدارد، در سايه پيشبيني بودن آن در پرده انتهايي نمايش را نميتوان به عنوان ادله محكم دال بر شكاف و تعارضي نسلي به شمار آورد، زيرا هنجارشكني بغرنجي ازسوي كاراكتر رها در اين زمينه حادث نميگردد، زيرا نه او چندان چموش است و نه كاراكتر ماهي چندان خموش!
از طرفي نمايش ديالوگ محور «ماهي رها» را ميتوان از منظر تحليل تراكنشي (Transactional Analysis) مورد بررسي قرار داد. جايي كه كنش و واكنشهاي اين دو كاراكتر قابليت اين را دارد كه براساس حالتهاي نفساني والد (شخصيت ماهي) به صورت كنترلگر و كودك (شخصيت رها) به شكل سركش و آزاد باز تعريف گردد و مضاف بر آن اينكه حالت بر عكس و سوييچ شده رفتارهاي تراكنشي آنها نسبت به يكديگر نيز مدام در حال رخ دادن است و جنس رفتاري هر كدام از اين شخصيتها كمتر به سمت بالغ با سنجيدگي رفتار و غير تهديدآميز بودن زبان قدم گذارد.
نمايش با استفاده از المان دوختن ميخواهد هم لباسي متناسب براي رها بدوزد و هم رخت عروسي بر تن ماهي نمايد كه بر قواره هر دو نشيند و آنها را همزمان - هم مكان در خياط خانه نمايد، وليكن پوشش دوخته شده هم بر تن كاراكتر رها زار ميزند و به انتخاب لباس او نميآيد و هم در تن كاراكتر ماهي دير و دور به نظر ميرسد. روي هم رفته، ماهي و رها با اينكه دو زن هستند ولي از جنس هم نيستند؛ يكي در اسارت تنگ بلوري گذشته و ديگري آرميده در پر پرواز آينده!