خاطرات و خطراتي از زندگي و حضور زندهياد عباس نعلبنديان
راه درست بيان جنبش درونم را نيافتهام
همايون عليآبادي
از نعلبنديان خاطره زياد دارم. بسيار دوست ميداشتمش. انساني به قاعده و تئاترشناس كه حضورش در كارگاه نمايش، توفاني از نماهاي مدرن تئاتر جهان بود. او در كارگاه به عنوان مدير اين جايگاه، براي ما هماره مغتنم بود. او با آن گيسوان بلند و شبنموارش، يادآور يلداي تئاتر ما بود. هميشه ما درمييافتيم كه به همراه آربي آوانسيان، يار حجره و گرمابهاش، چگونه ميتواند تئاتري امروزي و اينجايي را بر صحنه زنده كند و همين براي ما كافي بود كه نعلبنديان را، اين يگانه محروم را كه در محيط بسته اين سرزمين و در ميان خار مغيلاني كه هماره سر راهش سبز ميشدند و او را از اصل كار دور ميداشتند، چگونه بايد ديد و دريافت.
روزي از روزها در تابستان سال 1356 كه من در روزنامه آيندگان قلم ميزدم، دنياي كار بر اين مدار افتاد كه گفتوگويي با او از سر لطف و محبت همارهاي كه او به من داشت، داشته باشم. ضبطصوتي و قلم و كاغذي و ذهنيتي شيفته حس حضور عباس نعلبنديان، مرد بزرگ تئاتر ايران كه براي يادبودش هيچگاه دير نيست. گفتوگو انجام شد و به لطف بهروز صوراسرافيل، در سه شماره پياپي روزنامه آيندگان چاپ شد. تيترهاي اين گفتوگو اينها بودند: راه درست جنبش بيان درونم را نيافتهام، آقاي نعلبنديان چرا آثار شما را بر صحنه نميآورند؟ و بالاخره جنسيت در حجاب برايم دلپذير است. اين مطلب چاپ و غوغايي به پا شد. دوستان و دشمنان، باري هر كسي به وسعش سازي ساخت كه بيا و ببين، اما من در پي حرفهاي اين و آن نبودم و دلم ميخواست اين گفتوگو حق مطلب را و جان كلام را ادا كند كه كرد. روزي پاي تلفن مرا خواستند؛ عباس بود. به من گفت: همايون، تحرير تو از تقرير من زيباتر بود. گفتم: اين چه حرفي است آقاي نعلبنديان؟ من كار زيادي نكردهام، هر چه بوده كلام شيوا و شيرين شما بوده و من تنها آن را منقح كردهام. الا و للا كه نه، من به اين فصاحت سخن نميگويم كه در مطلب تو نمود دارد. به هر حال مطلب چاپ شد و يكي از بهترين مطالب يادبود از عباس نعلبنديان طي اين سالها بوده و در مكانتهاي مختلف چاپ شده است.
خاطرات و خطراتي كه با نعلبنديان داشتهام، در يك شب ديگر نيز در خانهاش حلول كرد كه به قولي شب دراز بود و قلندر بيدار و من آن شب هم دريافتم محيط آلوده آن دوران، سببساز گوشهگيري آن مرد بزرگ بوده است. اگرچه زندگي داخلي او هم چندان كه بايد و شايد، افت و خيزهاي هنرمندانه نداشت و به هر حال قدر او را ندانستند. روزي از روزهاي سال گذشته، جوان دانشجويي با من تماس گرفت و به من گفت: من از دوستداران عباس نعلبنديان هستم و همين الان از سر مزار او ميآيم.
به من گفتند كه شما تدقيق و تعمقي در زندگي او داشتهايد و درباره او چيزها ميدانيد. به او گفتم: خب، گيريم اينگونه باشد، برايت چه ميتوانم بكنم؟ گفت: از نزديك همديگر را ببينيم، گفتم: باشه. به منزل ما آمد، با لباس سربازي و گفت: همين الان از بهشت زهرا ميآيم و زد زير گريه. گفت: اگر بدانيد چه جاي حقيري به اين مرد بزرگ اختصاص دادهاند. قطعه هنرمندان كه پيشكشاش، جاي مناسبي به عباس نعلبنديان ندادهاند؛ جايي پرت و پست كه مناسب بزرگي مانند عباس نعلبنديان نيست. در هر حال به او گفتم: خب؟ گفت: مزارش را با گلاب شستوشو دادم و روي قبرش اين جمله از گفتوگوي شما با نعلبنديان حك شده. گفتم: كدام؟ گفت: وصال در وادي هفتم، يك غزل غمناك و آن عكس زيبا كه در روزنامه آيندگان از نعلبنديان چاپ كرده بوديد، بر مزارش حك
شده است.
به هر حال گريستيم. به قول مهدي اخوان ثالث: «گريه هم كاريست... و باري گر تو نميپسندي تغيير ده قضا را». اي كاش هنرمندان دور هم جمع ميشدند و به دور از همه زحاف و زوايد روزگار، بزرگداشتي براي عباس نعلبنديان فراهم ميكردند و حق محق اين مرد بزرگ را به او ادا ميكردند. اگرچه او نه خانوادهاي و نه كياني داشت، اما چه كند بينوا همين دارد و ما دوستدار او هستيم و در قلب ما جا دارد. يكبار ديگر در مجله سيميا نيز محمد استادمحمد و من، راجع به نعلبنديان مفصل ويژهنامهاش را تمشيت داديم كه چاپ شده و در دسترس است و ياد باد كلام شاعر بزرگ معاصر، منوچهر آتشي كه در رثاي رفتهاي از اين كاروان گفت:
كاروانيها
كاروان سالاري افتاده است از پا
چيست تدبير؟
كاروان آيا بماند يا براند؟
راه پر هول حراميهاست
و حراميتر حرامي، مرگ
كه نه پشت صخره، پشت دل كمين كردهست
و نه پيش رو، كه پشت سر
اين شكيبا مرده خوار اين بيهنر كفتار
كاروان را ميكند دنبال
و نفسهاي تباهش
پشت گردنهاي ما را ميفسايد
منزلي آن سوي واديها و كهساران نه در پيش است
منزل ما، راه
كار ما، رفتن
كاروان سالاري افتاده است از پا
كاروان آيا بماند يا براند
چيست تدبير؟