• 1404 دوشنبه 23 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6091 -
  • 1404 دوشنبه 23 تير

گزارش «اعتماد» درباره خانواده دكتر زهره رسولي كه در حملات جنگ 12 روزه جان خود را از دست دادند

نابودي زندگي‌حرفه‌اي و شخصي زير بختک جنگ تحمیلی اسراییل

نيره خادمي

 تنها يك هفته مانده بود كه دكتر زهره رسولي در آزمون تخصصي فلوشيپ پريناتولوژي يعني همان طب مادر و جنين شركت كند تا يك پله به آن‌ چيزي كه در زندگي‌ حرفه‌اي انتظار داشت، نزديك شود، اما موشك‌ها به او فرصت ندادند. بامداد 23 خرداد، همه‌ چيز در زندگي او به آتش سرخ و سوزناكي بدل شد كه ابتدا جان رايان دوماهه را گرفت و چهار روز بعد او و همسرش را هم با خود برد. حالا از خانواده دكتر رسولي، تنها يك يادگار مانده است؛ كيان 5 ساله با پيكر نحيفي كه از يك ماه پيش در باندپيچي‌هاي سفيد با دردها هم‌آغوش شده. اما پيش از اين زهره رسولي، مادر كيان به خاطر نگهداري بهتر از او، موقتا دست از كار در بيمارستان كشيده بود و تنها در مطب كار مي‌كرد تا هم رايان را با آن بارداري سنگين و سخت سالم به دنيا بياورد و همزمان بتواند با درس خواندن، تخصص خود را ارتقا دهد.

پزشكي كه از نظر بيماران باحوصله بود
 دكتر زهره رسولي صفحه اينستاگرام دارد و حتي همانجا هم شماره تماس خود را منتشر كرده و حتما مي‌دانيد كه كمتر پزشكي، شماره همراه خود را اعلام عمومي مي‌كند، اما او اين‌طور كه به نظر مي‌رسد در دسترس بيماران بود و در آن صفحه نيز سعي در آگاهي‌بخشي در زمينه حرفه‌اي خود داشت. فيلم به دنيا آوردن نوزادان؛ جانان و محمد ياسين را در صفحه‌اش پست كرده بود و درباره سلامت بارداري و مادر و جنين و باورهاي غلط مطلب نوشته بود. اگر در گوگل نام او را جست‌وجو كنيد در صفحات نوبت‌دهي آنلاين از جمله پذيرش ۲۴ يا نوبت دات.آي.آر نظرات و امتيازات مثبت درباره كارش را خواهيد ديد و البته چند نفري هم پس از ماجراي ۲۳ خرداد، نظرات و امتيازاتي درباره‌اش درج كرده‌اند. يكي از كاربران آذر سال گذشته نوشته: «دكتر خوب و باحوصله‌اي هستن.» كاربر ديگري با عنوان ربابه اين‌طور نظر خود را ارايه كرده: «خيلي عالي بود رفتارشون و اينكه با حوصله به همه سوالاتم گوش ميدادن و تك‌تك جواب ميدادن، خيلي رفتارشون خوب بود.» فاطمه خانم هم پنج ماه پيش نوشته: «بسيار پزشك خوب و باتجربه ،بسيار با درك و فهم، مهربان و دلسوز تنها پزشكي كه خيلي وقت مي‌ذارن براتون.»

استاد حمايتگر
مانند دكتر مرضيه عسگري كه در خانه پدري خود در شهرك شهيد چمران بر اثر حمله اسراييل جان خود را از دست داد، آن روزهاي تعطيلات منتهي به عيد غدیر را از قزوين به خانه پدرش در تهران آمده بود كه در سحرگاه جمعه ساختمان، هدف موشك قرار گرفت. اصالتا تهراني، اما در قزوين ساكن بود و دوران رزيدنتي و اتندي را در دانشگاه علوم پزشكي قزوين گذرانده بود. دكتر جهاني يكي از همكاران او در بيمارستان و دانشگاه علوم پزشكي قزوين درباره او به «اعتماد» مي‌گويد: «خيلي صبور و متعهد بود.بخش زنان دانشگاه علوم پزشكي قزوين پزشك مقيم دارد و ما هيچ ‌وقت با او در كشيك‌ها مشكلي نداشتيم. در رفتار با رزيدنت‌ها هم صبور بود، هيچ ‌وقت با سال پاييني‌هاي خود با تحكم برخورد نمي‌كرد، صدايش را بالا نمي‌برد و رفتارش هميشه با احترام بود. مجموعه رفتارهايش نشان مي‌داد كه از خانواده‌اي اصيل و خاص است.» بعد از فارغ‌التحصيلي طرح تخصص زنان را در بيمارستان كوثر قزوين گذراند و دكتر جهاني از حدود 7 تا 8 سال پيش؛ يعني دوران رزيدنتي تا اتندي او را مي‌شناسد: «در دوران رزيدنتي برون‌گرا نبود و هميشه تصورمان اين بود كه انسان درون‌گرا، متعهد، مسووليت‌پذير و كاري است ولي وقتي فارغ‌التحصيل شد و به عنوان استاد به فضاي كار برگشت، قسمت برون‌گراي شخصيتش بيشتر جلب ‌توجه كرد. همه را حمايت مي‌كرد و اگر براي كسي مشكلي پيش مي‌آمد به او كمك مي‌كرد. آموزش دادن را خيلي دوست داشت و براي آموزش رزيدنت‌ها وقت زيادي مي‌گذاشت. همه رزيدنت‌ها هم او را فردي صبور و باسواد مي‌شناختند كه هميشه در كنارشان بود. شغل ما هميشه استرس زيادي دارد و همواره بيماران بد حالي داريم كه گاهي ممكن است رزيدنت‌ها نتوانند به خاطر عوامل مختلفي چون استرس، تشخيص‌هاي درستي درباره آن داشته باشند بنابراين اگر نياز مي‌شد و در مواقع كشيك و در عمل‌هاي سخت مشكلي پيش مي‌آمد، حتي اگر يك دقيقه نخوابيده بود، هميشه كار خود را انجام مي‌داد بدون اينكه برخوردي با رزيدنت‌ها داشته باشد. در زندگي شخصي هم اگر مشكلي براي كيان يا خانواده پيش مي‌آمد باز هم خيلي صبور بود و زيادي كوتاه مي‌آمد به‌طوري كه گاهي ما مي‌‌گفتيم؛ زيادي به ديگران فرصت مي‌دهي. هيچ ‌وقت صداي بلند خانم دكتر را نشنيده بوديم در حالي كه در سيستم زنان اين موضوع شايع است، چون كشيك‌ها استرس زيادي دارد و هميشه يكسري درگيري‌ها پيش مي‌آيد، اما او هميشه در كنار رزيدنت‌ها مي‌ماند. اينقدر پشتكار داشت كه وقتي كشيك بود، خيال همه راحت بود.»
هميشه حواسش بود كه كدام يك از بيمارانش پول ويزيت را ندارند تا خودش هزينه را تقبل كند. بعدها هم كه اتند شد، دوست داشت در سيستم آموزشي بماند و به آموزش پزشكي ادامه دهد، اما بچه كوچك داشت و به دليل اينكه پرستار بچه، ديگر امكان ادامه همكاري براي مراقبت از كيان را نداشت گفت؛ موقتا ديگر نمي‌توانست در بيمارستان كوثر قزوين بماند: «هماهنگي‌ها برايش سخت بود، مخصوصا كه مطب هم زده بود و كارش سنگين شده بود. گفت؛ مي‌روم تا كيان كمي بزرگ‌تر شود يا بتوانم پرستار خوب براي او پيدا كنم ولي بعد برمي‌گردم. از او خواهش كرديم بماند، گفتيم تو كسي هستي كه در گروه به همه آرامش مي‌دهي و وقتي براي كسي مشكلي پيش مي‌آيد، كمك مي‌كني، اما نمي‌توانست بماند. گفتم اگر بروي برايمان دردناك است گفت؛ مي‌رم و فوق كه گرفتم برمي‌گردم.»
بيشتر همكاران و رزيدنت‌ها آخرين بار در روز معلم، او را ديده‌اند روزي كه رزيدنت‌ها با وجود اينكه از دانشگاه رفته بودند به يادش بودند و وقتي براي اساتيد دانشگاه جشن گرفتند، دعوتش كردند. حالا هم تصوير آن روز خاطره‌انگيز در صفحه اينستاگرام او هست و حدود 10 هفته پيش آن را به عنوان آخرين مطلب، پست كرده و نوشته است: «روز بزرگداشت استاد مطهري (روز معلم) توسط رزيدنت‌هاي با محبت.» او با صورت خندانش با لباسي روشن، در رديف دوم تصوير ايستاده است و دسته گلي را به دست گرفته. روز جشن اساتيد دانشگاه هم، بحث برگشتن او به كار و آموزش پيش كشيده شد، اما آن زمان ديگر رايان تازه به دنيا آمده بود، بنابراين بازگشت به دانشگاه سخت‌تر از قبل بود. خيلي زود به خاطر رايان رفت و تا روزي كه همكاران و رزيدنت‌ها خبر اصابت موشك به ساختمان اساتيد را شنيدند با او دورادور در ارتباط بودند. «دكتر خيلي با بچه‌ها درگير شده بود. كيان هنوز كوچك بود و رايان هم تازه به دنيا آمده بود. اهل ورزش بود ولي در اين فرصتي كه داشت تنها چيزي كه روي آن متمركز شده بود، اين بود كه از بچه‌ها مراقبت كند و در كنار آن مي‌خواست براي فلوشيپ پريناتولوژي درس بخواند و امتحان دهد. گفت بروم اين امتحان را هم بدم ولي بعد برگردم و چون مطب هم مي‌رفت فرصت ديگري نداشت كه كار متفرقه ديگري با وجود دو بچه انجام دهد.»

لحظات رنج و درد و از دست رفتن رايان
رايان همان نوزادي است كه روز نخست جنگ، تصويرش در باندهاي تيره و متصل به دستگاه اكسيژن در رسانه‌ها منتشر شد. ماسك اكسيژن تمام صورتش را گرفته بود و هيچ چيزي از نوزاد معلوم نبود جز آن صورت و پلك‌هاي پف كرده‌ و مژه‌هاي سوخته. شانزدهم فروردين امسال به دنيا آمده بود و حالا اگر زنده بود به سه ماهگي مي‌رسيد. وقتي خانه پدري دكتر رسولي در طبقه سوم ساختمان اساتيد بر اثر موج انفجار اصابت موشك به واحد دكتر طهرانچي در طبقه ششم ساختمان دچار آتش‌سوزي شد، همگي دچار سوختگي‌ شدند، اما سوختگي دكتر زهره رسولي و همسر و كودكانش از بقيه بيشتر بود، چون در اتاق ديگري بودند. از ميان اين چهار نفر، اما رايان دو ماهه با سوختگي شديد، خيلي زود پر كشيد و چهار روز بعد پدرش؛ مهندس بهنام قاسميان و مادرش؛ زهره خانم از دنيا رفتند. ايرج رسولي، پدر دكتر رسولي كه خود نيز دكتراي ميكروب‌‌شناسي دارد ماجراي آن روز را اينچنين تعريف كرده‌ است: «دخترم آن شب گفت، وقت جراحي دارم، مريض‌هايم منتظرند ولي گفت صبح ميرم.‌ اي كاش مي‌رفت. ديگر به صبح نكشيد، يكي از آخرين حرف‌هايي كه دختر من اينجا با هشتاد درصد سوختگي در آمبولانس گفت، اين بود كه به منشي‌ام اطلاع بدهيد، به مريض‌هايم بگوييد منتظر نمانند.» او را به همراه رايان به بيمارستان سوانح سوختگي بردند و بقيه خانواده از جمله خواهرها و مادر هم به بيمارستان‌هاي ديگري انتقال داده شدند. آسيب خواهر و مادر چندان زياد و سخت نبود، اماآسيب زهره بدتر از حد تصور بود. پدر او البته در مصاحبه‌هايي كه اين چند روز داشته، گفته است: «من به بيمارستان سوانح سوختگي نرسيدم، چون خانواده‌ام هر كدام در يك بيمارستان بودند. من هم مثل زينب كربلا از اين خيمه‌گاه به آن خيمه‌گاه آواره بودم. ما را چه چيزي نجات داد؟ يك عسلي جلوي راهرويي بود كه به سمت اتاق خواب مي‌رود. موج انفجار يخچال را پرت كرده بود و ديوار ا شكافته شده بود، اما به آن ميز عسلي گير كرد و اگر ميز نبود، جلوي راه را مي‌گرفت و همه ما در اتاق مي‌سوختيم.» آوار ساختمان اساتيد از طبقه هشتم ريخته و روي هم تا طبقه سوم كه واحد آنهاست، تلنبار شده و تخريب شديدي را رقم زده است. آوار ساختمان همه‌ چيز را با خود برده، اما دردناك‌تر از آن همه اشيا، سيمان، گچ و آهن كه در هم فرو رفته‌اند، جان آن 20 نفري است كه از آن ساختمان همراه بيش از هزار نفر ديگر رفته‌اند و ديگر هيچ‌گاه و با هيچ جنگ و صلحي برنمي‌گردند. پدر و مادر همان لحظه اول كه زهره رسولي را در خانه يافتند در حال سوختن بود، بنابراين او و رايان را در آغوش گرفتند. زهره همان روز با بدني كه حدود 50 درصد سوختگي داشت به همراه پدر و مادرش آن سه طبقه را پايين آمد، اما پايين پله‌ها در طبقه همكف ديگر تاب نياورد، انرژي‌اش تمام شد و روي زمين افتاد و هنوز هم با دستانش، خود را روي زمين مي‌كشيد تا به در برسد، اما نتوانست از اينجا به بعد را برود. بعد يك نفر به كمك آمد و او را به آمبولانس برد. از همان ابتدا همه مي‌دانستند كه به رايان با آن جثه نحيفش، اميدي نيست. مادر رايان اما قبل از آنكه به بيمارستان برود به پدرش گفت؛ قول مي‌دهيد كه مواظب بچه‌هايم باشيد و پس از آنكه او را روي تخت آمبولانس خواباندند، صداي گريه رايان را شنيد. همان زمان هم به فكر بچه بود و مي‌خواست به او شير بدهد: «بچه‌ام گرسنه است، بزاريد شير بخوره.» در حالي كه گريه‌هاي رايان احتمالا به خاطر گرسنگي نبود؛ بچه از شدت درد و سوختگي و همزمان وحشت انفجار و آتش به گريه افتاده بود. همان روز هم رايان به زندگي دو ماهه‌اش، لبخند تلخي زد و رفت. 
ماجراي زندگي دكتر زهره رسولي و خانواده‌اش و به ويژه شهادت نوزاد دو ماهه‌اش خيلي‌ها را در بهت و حيرت فرو برد. چند روز پيش، كاسارد، رييس دفتر كميته بين‌المللي صليب سرخ در ايران پس از بازديد از خانه پدري دكتر رسولي از سرگذشت تلخ اين خانواده شوكه شده و گفته بود: «با حضور در اينجا از سطح خشونت‌ها و ميزان درد و رنجي كه براي اين خانواده اتفاق افتاده، حيرت‌زده هستم.» به نوشته حسن بالاگر، عكاس و فعال رسانه؛ دكتر بهنام قاسميان همسر دكتر زهره رسولي و پدر رايان كه جان خود را در حمله اسراييل از دست داد، متولد شهر خرم‌آباد و جزو نخبگان كشوري در رشته مهندسي مكانيك بود. او دكتر ايرج رسولي، پدر دكتر زهره رسولي را هم در صفحه اينستاگرام اين‌طور توصيف كرده است: متولد سال ۱۳۳۹ در اهر فرزند الياس و برادر جانبازان دفاع مقدس مهران و بابك رسولي است. در ۱۴ سالگي پس از پايان پايه تحصيلي سوم راهنمايي در اهر به تهران مهاجرت كرد و در اين شهر ادامه تحصيل داد. در سال ۱۳۵۸ براي ادامه تحصيلات دانشگاهي عازم كشور هند شد و در سال ۱۳۷۳ پس از اخذ مدرك دكتري ميكروبيولوژي به ايران بازگشت و بلافاصله به عضويت هيات علمي دانشگاه شاهد درآمد. او در سال ۱۳۸۱ به عنوان دانشمند برگزيده هشتمين جشنواره علوم پزشكي رازي انتخاب و توسط دكتر خاتمي رياست جمهور مورد تقدير قرار گرفت. دكتر رسولي در سال ۱۳۸۲ مدرك فوق دكتري خود را از كشور كانادا دريافت كرد. او همچنين در سال ۱۳۹۲ به عنوان استاد نمونه كشوري مورد تقدير دكتر روحاني رييس‌جمهور وقت قرار گرفت و از او شش عنوان كتاب به زبان انگليسي در اروپا منتشر شده و داراي ۱۹۰ مقاله علمي بين‌المللي است.

كيان قاسميان و سوختگي‌هاي عميق
ديگر فرزند دكتر زهره رسولي با 50 درصد سوختگي اما هنوز در بيمارستان بستري است اگرچه اوضاعش از روزهاي نخست بهتر شده، اما همچنان معلوم نيست كه ميزان آسيب‌هاي وارده به كودك چه اندازه است و چه زماني مي‌توانند باندهاي سفيد را از روي صورت و دست و پاهاي سوخته‌اش باز كنند. قرار بود مهر ماه امسال به پيش‌دبستاني برود، اما از آن جمعه سياه ديگر مادر، پدر و برادرش را نمي‌بيند. 55 درصد از سطح پوستش سوخته است و همه قسمت‌ها، سوختگي عميق دارد و نياز است كه براي او پيوند پوست گذاشته شود. دكتر جهاني‌ هم نگران است كه نكند اين آسيب‌ها، ناتواني‌هايي براي كودك به همراه داشته باشد: «معلوم نيست سوختگي‌ها چقدر ناتواني براي او داشته باشد، اميدوارم اين‌طور نباشد به هر حال چون دست و پاهايش هنوز پانسمان دارد، نمي‌توان چيزي گفت.» خانواده، همكاران و دوستان او همگي اين روزها ناراحت و نگرانند؛ ناراحت از نبود بهترين عزيز و همكارشان و نگران از اينكه نكند تنها يادگار او دچار صدمات غير قابل جبراني شده باشد. يكي از همكاران و دوستان نزديك زهره رسولي، همين چند روز پيش به ديگر همكاران از جمله دكتر جهاني گفته است كه از روز وقوع حادثه، حتي ديگر نمي‌تواند كودكان خود را در آغوش بگيرد و به آنها شير بدهد.«نبود پدر و مادر بدترين اتفاقي است كه ممكن است براي اين بچه افتاده باشد ولي حداقل اميدواريم دچار ناتواني جسمي نشود.» 
روز نخست جنگ هيچ كدام از همكاران دكتر رسولي تصور نمي‌كردند، چنين اتفاقي افتاده باشد حتي وقتي يكي از بچه‌هاي گروه با دكتر جهاني تماس گرفت و گفت كه او در خانه پدرش در ساختمان اساتيد مهمان بوده است: «هيچ كدام شماره پدر دكتر را نداشتيم و تلفن زهره را هم هيچ كس جواب نمي‌داد، بنابراين از طريق ايميل با پدرش ارتباط گرفتيم و متوجه موضوع شديم. زهره به خاطر شدت سوختگي كه راه‌هاي هوايي‌اش داشت، ديگر نمي‌توانست نفس بكشد و خودش گفته بود؛ اصلا نمي‌توانم نفس بكشم من را اينتوبه كنيد، بنابراين همان ابتدا، او را اينتوبه كرده بودند. درصد سوختگي خيلي زياد بود و ما هم بعدا پيگير شديم، اما به خاطر دردهاي بالاي سوختگي و خطر عفونت اجازه ملاقات نداشت. پزشكي كه كار درمان او را بر عهده داشت هم روز بعد گفت كه درصد سوختگي خيلي بالا و شديدتر از حد تصور است؛ اصلا اميدي به او نداشته باشيد. زهره براي ما مثل خواهر بود، شايد به خاطر رايان رفت و نمي‌توانست او را تنها بگذارد.» زهره رسولي بارداري‌هاي سخت و قند خون بالا را براي هر دو كودك خود تاب آورده بود و حتي در آخرين بارداري، كارش به انسولين هم رسيد. به قول خودش بارداري‌هايش خسته‌كننده و عجيب و غريب بود با اين‌ حال قوي و با انگيزه آنچه مي‌خواست را به دست مي‌آورد، اما نتوانست آزمون تخصص را پشت سر بگذارد و انسان‌هاي بيشتري را از رنج نجات دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون